Get Mystery Box with random crypto!

آب و آتش

لوگوی کانال تلگرام ab_o_atash — آب و آتش آ
لوگوی کانال تلگرام ab_o_atash — آب و آتش
آدرس کانال: @ab_o_atash
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.59K
توضیحات از کانال

فرصتی برای مطالعه برش‌های برگزیده از کتاب‌های خوبی که من و دوستانم در گروه «آب و آتش» برای شما انتخاب کرده‌ایم.
شما هم به جمع ما تولیدکنندگان محتوای کانال بپیوندید.
برای تماس با مدیر کانال و ارائه گزیده‌های خود با شناسه زیر اقدام کنید:‌
@Dejakam

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-09-01 15:04:52 وقتی #رئیسی به داد #عباس_معروفی رسید...

رویکرد سید‌ابراهیم رئیسی در قبال جریانات فرهنگی، ناشران کتاب، رسانه‌ها و آثار روشنفکران سؤالی است که در چند ماه گذشته به اندازه پررنگ‌شدن نامش برای ریاست قوه قضاییه، پررنگ شده است.
خاطرات عباس معروفی با ابراهیم رئیسی به‌عنوان دادستان تهران شاید برای خیلی از اهالی فرهنگ و رسانه تکراری باشد، اما با توجه به شایعات این‌روز‌ها خواندنی است.
عباس معروفی، نویسنده مشهور مقیم آلمان و مدیر مجله ادبی «گردون» است که در نخستین سال‌های دهه ۷۰، توقیف آن بازتاب فراوانی در محافل داخلی و خارجی داشت.
برای امانت‌داری بخشی از گفت‌وگوی او با نشریه «الفبا» در شرح ماجرای دیدارش با سیدابراهیم رئیسی را برایتان می‌آورم:

روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰ بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیم به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیرکل گفت کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن‌روز خیلی با من حرف زد و گفت باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک‌سو او می‌دوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غم‌انگیزترین دوره‌های زندگی‌ام همین ۱۸ماه تعطیلی گردون بود که همه رفت‌وآمدها، تلفن‌ها و ارتباط‌هایم قطع شد. یک‌باره احساس کردم چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن می‌زد و دلداری‌ام می‌داد. نامه‌نگاری، ملاقات، دیدار و گفت‌وگو هیچ‌کدام فایده‌ای نداشت تا اینکه قاضی پرونده‌ام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضی‌ام داده بود، وزارت ارشاد هم کن‌فیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را می‌نوشتم و این جمله جایی خودنمایی می‌کرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون می‌سوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. او به من خبر داد که روزهای سه‌شنبه حجت‌الاسلام رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت ۶صبح سه‌شنبه آنجا باشم. این سه‌شنبه رفتن‌ها، چندبار طول کشید و نوبت من نرسید، بار پنجم، ساعت۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر می‌توانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوش‌تیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمایید! خودم را معرفی کردم. رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباسِ معروفیِ معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی‌شاخ و دُم که هر روز کیهان می‌نویسه.»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه می‌کنید؟»
«رمان می‌نویسم، کتاب چاپ می‌کنم. هر کار بشه! چون دفترم بازه اما گردون رو توقیف کردن.»
«خب فکر می‌کنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من می‌پرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر می‌کنم؟»
«این سؤال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«۳۳سال»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامه‌ها می‌نویسن، من فکر کردم بالای ۶۰سال رو داری.»
آن‌وقت در کامپیوتر پرونده‌ام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پرونده‌ات نیست.»
گفتم: «می‌دونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبوده‌ام.»
با حیرت خیره‌ام شد و با خنده پرسید: «حتی خانم‌بازی هم نکرده‌ای!؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلی‌اش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوش‌سیما و خوش‌تیپی است. گفت: «‌پریشب در قم منزل یکی از علما بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. می‌خواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی بهم نداد. دلم می‌خواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخه‌ای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری!» ۳۰۰تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب می‌کنم! چرا این قدر راجع به شما بد می‌نویسن؟ امکانش هست فوری همه گردون‌ها را به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون را دادم و خداحافظی کردم.

هفته بعد، پرونده‌ام به دادگستری ارجاع و گردون تبرئه شد.

#شهاب‌الدین_طباطبایی
#پس_از_توقیف_گردون
#روزنامه_شرق
شماره ۳۳۷۷، چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
صفحه یک.

@Ab_o_Atash
167 views12:04
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 04:25:41 چطور می‌توانیم نسبت به جامعه بی‌تفاوت باشیم؟

ما هنوز در جامعه، انسان‌های دینداری را می‌بینیم که می‌گویند: ما را چه به این مسائل؟ ما مسئول وضع خودمان هستیم، ما می‌خواهیم نماز و روزه‌مان را درست کنیم، ما به دنبال تربیت کودکان خودمان هستیم، ما باید خودمان را از آتش نجات دهیم. آیا چنین چیزی صحیح است؟

در حدیث آمده است: «هرکس صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست.» چطور ممکن است شما پیوسته روزه بگیری و نماز بخوانی، ولی به پسرت یا به جامعه یا به همسایه توجه نکنی و بگذاری منحرف شود؟ در این صورت شما چه مسلمانی هستی؟

اسلام چنین دیدگاهی را رد می‌کند، ولی این دیدگاه در جامعۀ ما وجود دارد. بزرگان ما، مساجد ما، اوقاف ما از اهتمام به مردم، از مشکلات مردم، از محرومیت مردم و از ستمی که مردم به یکدیگر می کردند، غافل بودند و به نماز و عبادت و راز و نیاز بسنده می‌کردند. اینها خوب است، ولی همۀ دین اینها نیست.

#سیدموسی_صدر
#اسلام_و_میراث
گام به گام با امام
جلد ۱۲.

@Ab_o_Atash
199 views01:25
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 04:36:40 معشوقه یا همسر؟

از مارکس، انگلس و لنین می‌پرسند که آیا ترجیح  می‌دهند همسری برای خود اختیار کنند یا معشوقه داشته باشند؟ مارکس که در مسائل خصوصی تا حدودی محافظه‌کار بود همان‌گونه که از او انتظار می‌رود، می‌گوید: «همسر». ولی انگلس که خوش‌گذران‌تر از او بود، معشوقه‌داشتن را انتخاب می‌کند. در کمال شگفتی لنین می‌گوید «هر دو». چرا؟ آیا در پشت تصویر انقلابی خشکی که از او وجود دارد رگه‌ای از خوش‌گذرانیِ منحط پنهان است؟ نه. او توضیح می‌دهد: «زیرا بدین‌ترتیب می‌توانم به همسرم بگویم که پیش معشوقه‌ام می‌روم و به معشوقه‌ام بگویم باید پیش همسرم باشم...»
- «و بعد چه می‌کنی؟»
- «یک گوشه‌ٔ خلوت پیدا می‌کنم و می‌آموزم و می‌آموزم و می‌آموزم!»

#اسلاوی_ژیژک
#خشونت
#علیرضا_پاک‌نهاد
نشر نی
صفحهٔ ؟

@Ab_o_Atash
303 views01:36
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 04:20:09 فراوانی!

ز بس فتنه از پیش و پس می‌رسد
بسختی مجالِ نَفَس می‌رسد...

صف‌آراییِ لشکرِ عاشقی
به فرماندهانِ هَوَس می‌رسد

و میراثِ پروازِ اوجِ عقاب
به بالِ علیلِ مگس می‌رسد

به فریادِ مستانِ دل‌خسته نیز
عسس جای فریادرس می‌رسد

اگرچند قحط گُل است و نسیم
به لب گرچه مشکل نفس می‌رسد،

فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ، چندین قفس می‌رسد!

#سیدحسن_حسینی
#فستیوال_خنجر
مجموعه اشعار طنز سیدحسن حسینی
به کوشش:
#اسماعیل_امینی
(چاپ اول، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳)
صفحه ۳۴.

@Ab_o_Atash
316 views01:20
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 04:01:17 دعای روزانه ماه صفر

بدان که این ماه [#صفر]، معروف به نحوست است و برای نحوست هیچ چیز بهتر از #تصدق و ادعیه و استعاذات وارده نیست. و کسی که خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه، در هر روز [این دعا] را ده مرتبه بخواند. چنانکه محدث فیض و غیره فرموده:
یا شَدیدَ القُوی وَ یا شَدیدَ المِحال
یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ
ذَِلَّت بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلقِک
فَاکفِنی شَرَّ خَلقِکَ
یا مُحسِنُ یا مُجمِلُ یا مُنعِمُ یا مُفضِلُ
یا لا اِلهَ الّا أنتَ
سُبحانَکَ أنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمینَ
فَاستَجَبنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الغَمّ
وَ کَذالِکَ نُنجِی المُؤمِنینَ
وَ صَلَّی اللهُ‌ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطیبینَ الطّاهرینَ.

ای سخت نیروها و ای سخت ستیز! ای عزیز، ای عزیز، ای عزیز! در برابر عظمتت همه آفریده‌هایت خوار گشته. پس مرا از شر خلقَت کفایت کن. ای نیکوکار، ای زیباکار،‌ ای نعمت‌بخش، ای فزون‌بخش! ای آنکه جز تو خدایی نیست. منزهی تو. من از ستمکاران هستم. «اجابتش کردیم و از غم نجاتش دادیم و ما این‌گونه مؤمنان را نجات می‌دهیم.» . و درود خدا بر محمد و خاندان پاک و مطهرش باد.

#دعای_ماه_صفر
#مفاتیح_الجنان
#محدث_قمی
#سیداحمد_طیبی_شبستری
کتابفروشی علمیه اسلامیه
صفحه ۳۹۸.

@Ab_o_Atash
384 views01:01
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 03:56:41 هر گام در پیاده‌روی اربعین...

قدامة بن مالک از امام صادق«ع» نقل می‌کند که حضرت فرمود:
«مَنْ زَارَ الْحُسَینَ مُحْتَسِباً لَا أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا سُمْعَةً مُحِّصَتْ عَنْهُ ذُنُوبُهُ کمَا یمَضَّضُ الثَّوْبُ فِی الْمَاءِ فَلَا یبْقَی عَلَیهِ دَنَسٌ وَ یکتَبُ لَهُ بِکلِّ خُطْوَةٍ حَجَّةٌ وَ کلَّمَا رَفَعَ قَدَماً عُمْرَةٌ»

- کسی که حسین«ع» را برای رضای خدا زیارت کند، نه برای خوش‌گذرانی و تفریح و نه به جهت کسب شهرت (و فخر فروشی)، گناهانش فرو می‌ریزد، همان‌طور که لباس در آب شسته شده (و پاک می‌شود) و در نتیجه، هیچ آلودگی بر او باقی نمی‌ماند و با هر گامی که بر زمین می‌گذارد، حجّی برایش نوشته و با هر قدمی که برمی‌دارد، عمره‌ای برایش ثبت می‌شود.

#جعفر_بن_محمد «علیه‌السلام»
#بحار_الانوار
#محمدباقر_مجلسی
ج ۹۸،‌ ص ۱۹.

@Ab_o_Atash
518 views00:56
باز کردن / نظر دهید
2022-08-27 03:59:58 تأثیر

از همسایگان بود. اخلاق ناپسندی داشت. عده‌ای از بچه‌ها حتی از او وحشت داشتند. هیچ‌کس حاضر نبود به او نزدیک شود. ابراهیم اما مانعی نمی‌دید. رفت و با او رفیق شد. مشکل مالی‌اش را هم حل کرد. آن‌قدر در او نفوذ کرد که شد عاشق نهج‌البلاغه، عاشق اهل بیت «علیهم‌السلام».

#سه_برادر
مجموعه #ستارگان_درخشان ۱۱
بر اساس زندگی سردار شهید #ابراهیم_جعفرزاده
صفحهٔ ۱۰۷.

@Ab_o_Atash
369 views00:59
باز کردن / نظر دهید
2022-08-26 10:05:41 تذکر امام برای ساده‌زیستی ائمهٔ جمعه

یکی از ائمهٔ جمعه مرکز استان نامه‌ای نوشته بود مبنی بر اینکه مبلغ مختصری که به عنوان شهریه به ائمهٔ جمعه داده می‌شود، به جایی نمی‌رسد و فقط هزینهٔ اجارهٔ دفتر، یا حقوق آبدارچی دفتر آنان می‌شود و... و درخواست افزایش کرده بود.
حضرت امام فرمودند: «آقایان طلبه باشند!».

#محمدحسن_رحیمیان
#در_سایه_آفتاب
یادها و یادداشت‌هایی از زندگی امام‌خمینی
(چاپ دهم، تهران: نشر شاهد، ۱۳۸۸)
صفحه ۱۴۴.

@Ab_o_Atash
367 views07:05
باز کردن / نظر دهید
2022-08-25 07:50:59 از تهمت‌زننده چه گرفتم تا راضی شدم؟

جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار سال است منتظر شماست! این‌شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از کی حرف می‌زنی؟ یکی از پیرمردهای اُمنای مسجدمان را دیدم که در مقابلم و در کنار همان‌جوان ایستاده. خیلی ابراز ارادت کرد و گفت: کجایی؟ چند ساله منتظر تو هستم. بعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج، مشغول فعالیت فرهنگی بودید، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همین آمده‌ام که حلالم کنید.
آن‌صحنه برایم یادآوری شد. من مشغول فعالیت و کارهای فرهنگی در مسجد بودم. این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه‌ای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت. او به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سؤال برد. عجیب‌تر اینکه زمانی این تهمت را به من زد که ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودم!
آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشون آدم خوبی بوده، اما من همین‌طوری از ایشون نمی‌گذرم. دست من خالیه. هرچه می‌توانی ازش بگیر.
تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: «هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش، برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.»
جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش می‌آید. او یک حسینیه را در شهر شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می‌کنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیه‌اش را از او می‌گیرم و در نامه عمل شما می‌گذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه.
بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چاره‌ای نداشت. ثواب یک وقف خالصانه یک حسینیه را به خاطر یک تهمت به یک نوجوان داد و رفت به سمت بهشت برزخی!
اما تمام حواس من در آن‌لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیرات بزرگی را از دست می‌دهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر مسئولان و دوستان و آشنایان خودمان هرچه می‌خواهیم می‌گوییم...
جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد و آیۀ ۱۹ سوره نور را خواند: «کسانی که دوست دارند زشتی‌ها در میان مردم باایمان رواج یابد، برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است»...

#سه_دقیقه_در_قیامت
(چاپ سوم، تهران: انتشارات شهید ابراهیم هادی، ۱۳۹۸)
صفحات ۳۷ و ۳۸.

@Ab_o_Atash
3.5K views04:50
باز کردن / نظر دهید
2022-08-24 04:33:54 رفتاری که سرنوشت را تغییر داد...

نوجوانی بودم شلوغ و ناآرام. لذا پدر و مادر به من رو نمی‌دادند. وارد #مسجد محل خود شدم. دیدم در این مسجد مردم حاضرند ولی سکوت حاکم است. معلوم شد که رئیس‌التجار حاج سید روح‌الله در کنار محراب نشسته و به احترام او مجلس ساکت است. او تا مرا دید، گفت: پسرم! بیا اینجا. گفتم لابد می‌خواهد بگوید لیوان آبی برایم بیاور، ولی جلو آمدم دیدم برای من نیم‌خیز شد و گفت: بفرمایید بنشینید! چنین احترامی برایم شگفت‌آور بود. سپس به خادم مسجد گفت: برای آقا چای بیاورید!

رفتار کریمانه‌ این شخص موجب شد که از آن‌لحظه «محبت» مسجد و محراب و عبا و قبا و تسبیح در دل من جا کُند و اگر الان اهل «دین» و «ترویج قرآن» هستم، چه بسا تأثیر این «رفتار خدایی» اوست.

می‌بینید کسی دیگران را به «مسخره» می‌گیرد و او را «تحقیر» می‌کند و در او «بدبینی» ایجاد می‌کند و دیگری پیامبرگونه انسانی را تکریم می‌کند و او را به راه خدا می‌آورد. حساب این دو انسان جداست.

#ابوالفضل_بهرام‌پور
#زندگی_با_قرآن
صفحات ۲۸ و ۲۹.

@Ab_o_Atash
568 views01:33
باز کردن / نظر دهید