Get Mystery Box with random crypto!

برفی‌ترین آغوش

لوگوی کانال تلگرام barfitarinaghosh — برفی‌ترین آغوش ب
لوگوی کانال تلگرام barfitarinaghosh — برفی‌ترین آغوش
آدرس کانال: @barfitarinaghosh
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 154
توضیحات از کانال

ارتباط با ادمین:
@MJalilMozaffari

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-07-19 22:11:40 #غزل

سوارِ توسنِ بادِ زمستان گرم با مهمیز
دو گلدان بر لبِ ایوان، دو گلدان از تهی لبریز

تمامِ وقت می‌لرزند بر خود بی‌که خورشیدی...
دو گلدانِ بلادیده ز جورِ حضرتِ پاییز

یکی از دیگری می‌پرسد آیا ساقۀ سبزی
دوباره ریشه خواهد زد دراین خاکِ ملال‌انگیز؟

نخواهد زد، من این را خوب می‌دانم، نخواهد زد
جوابِ آن‌دگر پیوسته با خشمی جنون‌آمیز

صدا پیچید در بُهتِ فضا، ناگاه طوفان شد
و پر شد آسمان از ابرهای خیسِ باران‌ریز

دگر بار اولی گفت این صدایِ پایِ باران است
همان خنیاگرِ ماهر، همان دستانِ جادوخیز↓

همان نامه‌رسانِ خوش‌خبر، پیکِ عزیزی که:
صفا می‌گسترد در وسعتِ دلسردیِ پالیز

صدا از دیگری پیچید: "امید رهایی نیست"
از این قحطیِ محض و بختِ بد تا روزِ رستاخیز

یکی نومید آن یک آرزومندِ بهاری سبز
دو گلدان بر لبِ ایوان، دو گلدان از تهی لبریز

اسفند ١٤٠٠
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
570 views19:11
باز کردن / نظر دهید
2022-06-30 13:01:02 غزل

در عبورِ شب و روزمان هیچ
آفتابی و ماهی نمانده‌ست
چشمه و رود و دریاچه خشکید
ردّ و عطرِ گیاهی نمانده‌ست

شانۀ کوه‌هامان خمیده
دوست از آشنا دلبریده
این‌چنین حال ‌وروزی که دیده؟
هیچ پشت و پناهی نمانده‌ست

اسب رم کرد و قلعه فرو ریخت
فیل‌ وسرباز با هم درآمیخت
کیش ومات‌اند خیلِ وزیران
تخت و تاجیّ وشاهی نمانده‌ست

تاکه شب زد به هرجا شبیخون
شهر پر شد ز واگیرِ طاعون
وای...لشکرکه خفته‌ست درخون!
پشت سر هم سپاهی نمانده‌ست

عشق، وقتی که دیگر نباشی!
نور ْبرخانه‌هامان نپاشی
در شب آبی حوضِ کاشی
رقص و شورِ دو ماهی نمانده‌ست

قصۀ باد وگرداب و دریاست
موج می‌کوبدت از چپ وراست
ناخدا بادبان را برافراز
ورنه بر سرکلاهی نمانده‌ست
.
.
.
گرچه ظلمت فزاینده است و...
زنگِ آیینه زاینده است و...
لیک فردا و آینده است و...
تا سحرگاه راهی نمانده‌ست

روزِ زیبا وسبزِ بهاری
وقتی که باریدامیدواری
دیگر از آن‌همه سوز و سرما
هیچ جز روسیاهی نمانده‌ست

بهار ١٣٩٦
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
759 views10:01
باز کردن / نظر دهید
2022-06-09 12:12:19 #غزل

کسی را در خودم کشتم که هم زندیق و کافِر بود
هم از احساس می‌زد حرف انگاری که شاعر بود

خودش را درپسِ آیینه پیدا کرده بود اما
تمام عمر از آیینه‌ها رنجیده خاطر بود

هزاران لفظ جادویی و تر در آستینش داشت
به وقت شعر خود را می‌رساند انگار ساحر بود

هزاران بار راندم از خودم او را ولی هر بار
به هر شعری که با خود می‌سرودم حیّ و حاضر بود

ز دل نفرین ز لب دشنام می‌بارید بر دنیا
تو گویی با هزاران شاعرِ بی‌دین معاصر بود

کسی که هم زمان هم دوستم می‌داشت هم دشمن
ولی من کشتمش در خویشتن زیرا که شاعربود

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
781 views09:12
باز کردن / نظر دهید
2022-05-13 10:12:47 #نیمایی

شهرِ من از قُرُقگاهِ اسفندیِ کور
زخمی از رنجِ آبانِ در خاک و خون آرمیده
می‌کشاند تنِ خسته‌اش را
تا درِ غرفه‌های بهارانِ گل‌پوش
شهرِ من، شهرِ دلگیر
شهرِ تکیده

باد اما
آمدشدن‌‌های پی در پیِ فصل‌ها را
چاوُشانه ولی خشمگین می‌زند جار
دشت اما
بقچۀ رخت‌های زمستانی‌اش را
گوشۀ گنجه‌های فراموش، کرده تلنبار
باز پوشیده شولای سبزینه‌اش را
در کناری نهاده غم و کینه‌اش را
جای‌جایی سرِ شاخه‌ها غنچه‌هایی دمیده

با من بگو آه... ای شهرِ غمگین
باز لبخنده‌ای بر لبانت
خواهد نشست از سرِ شادمانی؟
بر لبی می‌توان بوسه‌ای زد
آشکارا نه، حتی نهانی؟
آه... ای شهرِ در کوچه‌های تو طوفان وزیده

شهرِِ من، شهرِ دلگیر
شهرِ تکیده!
شهرِ یک عمر شادی ‌ندیده...!

اردیبهشت ١٤٠١
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
710 views07:12
باز کردن / نظر دهید
2022-05-02 13:05:37 در بلخ و بامیان و نشابور و قندهار
ای بس کسان که چون حسنک بر بلندِ دار
بر مسند قضاوت و فتوا نشسته‌اند
بوسهل‌های زوزنی پست مرده‌خوار

با مادران بس جگرآور گریستیم


در حبس نای و سو وُ مرنجاب مرده‌ایم
منصوروار در شبِ مهتاب مرده‌ایم
در باغ‌های حیرت بودا تمامِ عمر
نیلوفرانه در تهِ مرداب مرده‌ایم

با سربه‌دارهای دلاور گریستیم


از ماهیان کرخه و کارون جدا شدیم
در وحشت جزیرهٔ مجنون رها شدیم
آتش زدند در دلِ نیزارهایمان
خاکسترانه همسفرِ بادها شدیم

با نخل‌های تشنهٔ بی‌سر گریستیم


چسبیده‌اند مسند و دیهیم و تخت را
سر می‌بُرند مردمِ تاریک‌بخت را
رخت عزا به قامت هر باغ دوختند
سوزانده‌اند ریشهٔ دار و درخت را

در قتل‌عام سرو و صنوبر گریستیم


با من در انتظار بهاری که نیست, باش
در حسرت وصالِ نگاری که نیست باش
در جاده‌های غربت شب, روزهایِ روز
بنشین در انتظار سواری که نیست باش

با شاعرانِ باخته باور گریستیم

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
759 views10:05
باز کردن / نظر دهید
2022-04-16 23:36:08 به بهانهٔ تولدم

#چارپاره

با من سکوتِ دائمیِ مردی‌ست
در خلوت خیالِ خیابان‌ها
هی بی‌بهانه می‌بردم با خود
بی‌چتر زیر شُرشُرِ باران‌ها

مردی که‌از آستانهٔ میلادش
پاسوزِ سرنوشتِ سیاهش شد
جز ارتکاب چند غزل, یک عشق
در زندگی تمامِ گناهش شد

با من صدایِ دائمی مردی‌ست
که راویِ حکایت رسوایی‌ست
در بسته رویِ هرکه به غیر از من
او قصه‌گویِ حسرت و تنهایی‌ست

مردی که شعرهایِ سیاهش را
با نام و با نشانِ من امضا کرد
در بیت بیتِ تلخِ غزل‌هایش
راز مرا در آینه افشا کرد

من شوخ و شنگ و سرخوش و بازیگوش
او با خود و زمین و زمان در جنگ
من بی‌خیالِ هرچه که پیش آید
او ناامید و خسته ز نام و ننگ

من زادهٔ طلیعهٔ فروردین
همزاد یاس و نسترن و شب‌بو
او رُسته در غروب خزانستان
من را چه نسبت است مگر با او؟

من زادهٔ شکوه بهارانم
هنگامهٔ شکوفه و گل چیدن
بالیده‌ام میان گل و عِطرِ
بومادران و پونه و آویشن

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
835 views20:36
باز کردن / نظر دهید
2022-02-28 14:07:25 فصل یک: کوچه, خاک و خُل, یک توپ
صبح تا شب فراری از خانه
هیچ‌کس هم تو را نمی‌فهد
مثل یک بچه‌تخسِ دیوانه

مادر و قبله و نماز و دعا
خواهران گرم پچ پچ و خنده
و برادر کتاب و رنگ و قلم
من؟ نمودارِ نسل آینده

توی طاقچه شمایل حضرت
قابی از یک طبیعت بی‌جان
کنجِ آیینهٔ کمد اما
عکسی از زنده‌یاد ناصرخان

های..., هشدار تو بزرگ شدی
باید امسال مدرسه بروی
مادرم گفت گوش کن بچه!
تا برایِ خودت کسی بشوی

کودکی مثل برق و باد گذشت

فصل دوم شروع حیرانی
شب بخوان مارکس, کانت, گاندی را
روز هم در کفِ خیابان‌ها
قی بکن هرچه را که خواندی را

فصلِ دوم چه بلبشویی بود
روزها انتفاضه, سنگ, شعار
شب شبیهِ چریک‌ها بودم
مارکس را قاب کن بزن دیوار

مرده‌ها زنده‌باد می‌گفتند
زنده‌ها بی‌خیالمان بودند
زنده‌هایی که سال‌هایِ سال
بی‌تعارف وبالمان بودند

فصل دوم شروع مردن بود

آرزوها که رفت بر باد و...
باز زندان و باز بیداد و...
زیرِ شلاق مارکس وا داد و...
آب از آسیاب افتاد و...

من در آیینه گیج و سردرگم

جنگ و زندان و خون و خون‌ریزی
رد شلاق در کف پاها
کوچه‌ها نامشان اسیر و شهید
بر سرِ کوچه دارها برپا

من و سیگار و فندکم ماندیم

من و سیگار و تلخکیّ و عَلف؟
وای... هم‌باز مُشتِ من وا شد
پدرم چشم‌غُره‌ای رفت و
باز هم پشت مادرم تا شد

این تمامِ جوانی من بود

فصل سوم شروع دربه‌دری
غم نان, غربت فزاینده
خفقان, دردهای آکنده
دردهای سکوت‌زاینده

فصل سوم, غریب فصلی بود

فصل سوم حکایتش این است:
روز طی شد به پرسه و حسرت
شب که شد منزوی بخوان گاهی
گاه بنشین برابرِ نصرت

آه... نصرت چه با خودت کردی؟

شعر را بی‌بهانه خواندیم و...
عشق را بی‌ترانه طی کردیم
وسط خنده، گریه کردیم و...
بر شبِ کاینات قی کردیم

تو از این حالِ من چه می‌دانی؟

بنشین روبه رویِ آیینه
رج بزن رنجهای دنیا را
بی‌خیالِ هرآنچه رفت و گذشت
بی‌خیالِ هرآن‌که فرداها...

بی‌خیالی چه عادتِ خوبی‌ست!

فصل تاریک زندگی یعنی:
از هوس‌های خویش دل بکنی
بنشینی در انزوایِ خودت
مرگ را بی‌صدا صدا بزنی

و صدایت شروع واقعه شد
در سکوتِ سراب یک شب سرد
یک شب تیره که صدایت را
باد از راه دور می آورد

مرگ ای منتهایِ آزادی!

بهمن ١٤٠٠
#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
756 views11:07
باز کردن / نظر دهید
2022-01-16 00:29:12 #غزل

آب می‌کوبید در هاون جماعت, این‌چنین باران نخواهد زد
در چنین آلوده‌دامان خاکدانِ شرمگین, باران نخواهد زد

تا نترْکد بغض‌های خیس وکالِ مادرانِ سوگوار آری
ای گروهی مرده‌خوارِ ایستاده در کمین, باران نخواهد زد!

تا نخشکد از عطش زاینده‌رودِ زخمناک و کرخه و کارون
زآسمانِ چرک و خاک‌آلودهٔ این سرزمین باران نخواهد زد

کفر ابلیسید و قهرِ آسمان از ناسپاسیِ شمایان است!
تا پر است این سرزمینِ سوخته از خشم و کین, باران نخواهد زد


گفته بودی زیر باران "باز باران..." خواندنم را دوست داری آی...!
قد بکش دیگر گذشت آن روزگاران نازنین! باران نخواهد زد

دفترت را پر کن از رنجی که انسان می‌کشد این روزها, شاعر!
ورنه روی سطرهایی که پُر است از نقطه‌چین... باران نخواهد زد

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
1.3K views21:29
باز کردن / نظر دهید
2021-12-24 14:00:06 #غزل

ای شهرِ بی‌ترحمِ بی‌ریشه و ‌تبار
دیلاقِ پیرِ مانده ز قاجار یادگار!

تهرانِ پرافادۀ هر روز نشئه‌تر
از شیشه و متادون و گل، خلسۀ غبار

سگ‌روزگارِ هرزۀ بی‌صاحبِ دله
گربه‌صفت‌ترینِ به دریوزگی دچار!

در کوچه‌هایِ چرکِ تو قداره می‌کشند
عیّارهای دلقکِ بی‌ریشه و عیار

در حجره‌هایِ رنگ‌به‌رنگت نشسته‌اند
رجّاله‌های بی‌همه‌چیزِ نزول‌خوار

هر روز پیشِ رویِ تو سگ‌پرسه می‌زنند
پتیاره‌هایِ شوخ و پلشتِ خداندار

در شیشه کرده‌اند رگ و خون خلق را
دجال‌هایِ کاخ‌نشینِ فریبکار

روزی اگرچه سایۀ ری بوده‌ای ولی
دیگر نمانده است تو را ارج و اعتبار

تو پایتختِ حرمتِ مشروطه بوده‌ای
آخر تو را به سلطنتِ نازیان چه‌کار؟!

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
1.1K views11:00
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 16:14:22 #غزل

یک نفس چون ماه بر تاریکی‌ام تابید و رفت
مثل باران آمد و بر بایرم بارید و رفت

سبزْ تن‌پوشی تر و شاداب و خوش چون نیل‌پر
بر تنِ باغ زمستان‌دید‌ام پیچید و رفت

بعد هم چون بادِ کولی، هی وزید و هی وزید
تا بساط ابر را از آسمان برچید و رفت

چون پریزادی که در افسانه‌ها بالیده بود
تا سحر در خلوت آیینه‌ها رقصید و رفت

تا یقین بوسه پیش آمد، ولی لب‌های او
ناگهان و شرمگین لرزید با تردید و رفت

گفتم او را کی میسر می‌شود دیدار باز!؟
خواست تا چیزی بگوید، بی‌هواخندید و رفت

#محمدجلیل_مظفری

http://t.me/barfitarinaghosh
994 views13:14
باز کردن / نظر دهید