Get Mystery Box with random crypto!

باریکترازمو

لوگوی کانال تلگرام bariktarazmo — باریکترازمو ب
لوگوی کانال تلگرام bariktarazmo — باریکترازمو
آدرس کانال: @bariktarazmo
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 18
توضیحات از کانال

@Sdb1359

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2020-07-28 16:42:14 چاره ی کلاغهای زندگی

کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقاب کوچک تر است، اما چون چابک است، می‌تواند سریع بچرخد و مانور بدهد. گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سرِعقاب قرار میگیرد و به سمت آن شیرجه می رود، ولی عقاب می‌داند که می‌تواند اوج بگیرد!
عقاب به جای اینکه از آزارهای کلاغِ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج می‌گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد

وقتی کسی از روی حسادت و غرض ورزی، اذیت‌تان می‌کند؛ رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت سرتان رها کنید ...

telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
29 views13:42
باز کردن / نظر دهید
2020-03-07 19:34:04 شادی درونی را بياموزيم:

پیرمردی 92 ساله که سر و وضع مرتبی داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود.
همسر 70 ساله‌اش به تازگی درگذشته بود و او مجبور بود خانه‌اش را ترک کند.
پس از چند ساعت انتظار در سرسرای خانه سالمندان، به او گفته شد که اتاقش حاضر است.
پیرمرد لبخندی بر لب آورد.

همین طور که عصا زنان به طرف آسانسور می‌رفت، به او توضیح دادم که اتاقش خیلی کوچک است و به جای پرده، روی پنجره‌هایش کاغذ چسبانده شده است.
پیرمرد درست مثل بچه‌ای که اسباب‌بازی تازه‌ای به او داده باشند با شوق و اشتیاق فراوان گفت:
«خیلی دوستش دارم.»

به او گفتم: ولی شما هنوز اتاقتان را ندیده‌اید!
چند لحظه صبر کنید الآن می‌رسیم.

او گفت: به دیدن و ندیدن ربطی ندارد.

شادی چیزی است که من از پیش انتخاب کرده‌ام.
این که من اتاق را دوست داشته باشم یانداشته باشم به مبلمان و دکور و ... بستگی ندارد بلکه به این بستگی دارد که تصمیم بگیرم چگونه به آن نگاه کنم.

من پیش خودم تصمیم گرفته‌ام که اتاق را دوست داشته باشم.
این تصمیمی است که هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم می‌گیرم.

من دو کار می‌توانم بکنم:
یکی این که تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات قسمت‌های مختلف بدنم که دیگر خوب کار نمی‌کنند را بشمارم،

یا آن که از جا برخیزم و به خاطر آن قسمت‌هایی که هنوز درست کار می‌کنند شکرگزار باشم .

هر روز، هدیه‌ای است که به من داده می‌شود و من تا وقتی که بتوانم چشمانم را باز کنم، بر روی روز جدید و تمام خاطرات خوشی که در طول زندگی داشته‌ام تمرکز خواهم کرد.


telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
95 views16:34
باز کردن / نظر دهید
2020-02-26 11:04:16 میگویند در روزگاران قدیم دو همسایه
بودند که همیشه با هم دعوا داشتند
روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام یک
دارو بسازند و به دیگری بدهند یکی بمیرد تا دیگری در آسایش باشد .
یکی از همسایه ها رفت به عطاری بازار
قوی ترین سم را خرید و به همسایه داد که بخورد
همسایه سم را خورد و رفت به خانه اش
او قبلا به خدمتکارانش گفته بودحوضرا پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر نمک آماده سازند

همینکه به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و در آب حوض فرو رفت
کمی شنا کرد و پس از آنکه معده اش تمیز شد رفت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد
همسایه را دید گفت حالا نوبت من است که برایت سم درست کنم .
او رفت در بازار یک نمد بزرگ خرید
و دوتا کارگر آورد در زیر زمین به آنها
گفت شما هرروز صبح تا شب فقط وظیفه دارید با چوب این نمد ها را بکوبید .
همسایه هرروز میدید که طرفش هرروز دارد مواد سم را میکوبد و نگرانی سراسر وجودش را گرفت ' خدایا این چه سمی است که هرروز دارد میکوبد ؛
پس از چند روز بدون اینکه سمی رد و بدل شود همسایه از استرس مرد .

بزرگواران این داستان را آوردم
*برای خودمان* .

کورنا یا هر بیماری دیگری تا
مادامی که *روحیه ی شاداب ما زنده است*
هیچ قدرتی ندارد .

telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
80 views08:04
باز کردن / نظر دهید
2020-02-25 15:35:07 *نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟ *
* داستان کوتاه و آموزنده *

روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.

مار ميگفت: ادما از ترسِ ظاهر ترسناك من ميميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!

اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم براي اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:

من چوپان رو نيش مى زنم ومخفى ميشم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!

مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت:
اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
اينبار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد
و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
*او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد وضمادى هم استفاده نکرد...*
*چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!*

*خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جورين؛ و ادما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه توشيم. واسه همين بهتره ديدگاه مون و به همه چى خوب كنيم*

* "مواظب تلقين هاي زندگي خود باشيد...!"*

telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
73 views12:35
باز کردن / نظر دهید
2019-12-02 12:27:40
باریکترازمو:
telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
58 views09:27
باز کردن / نظر دهید
2019-12-02 12:27:05 دکتر جردن

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه می فرستاد، خدمتکار خانه به نام ابوالقاسم را با آنها روانه می کرد تا مراقبشان باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه می برد و همان جا می ماند تا مدرسه تعطیل شود و دوباره آنها را به منزل ببرد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل می کردند کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) و مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا می شد یک تومان جریمه داشت! می گفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن حماقت است!" القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش می دید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به فراش مدرسه کمک می کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمی دهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و نیز پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! ابوالقاسم بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت
دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن ٣٩ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!! و فرزندان او نیز پزشک شدند.
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال ١٨٩٩ تا ١٩۴٠ ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او ايران را وطن دوم خود می ‌ناميد و همواره از آن به نيكی ياد می‌كرد. جردن به دانش آموزانش میگفت من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند. به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ، خیابانی در تهران بنام خیابان جردن و برای زنده نگاه داشتن نام او ، نامگذاری شد.

telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
96 views09:27
باز کردن / نظر دهید
2019-06-30 14:35:45
باریکترازمو:
telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
117 views11:35
باز کردن / نظر دهید
2019-06-19 11:53:32
باریکترازمو:
telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
87 views08:53
باز کردن / نظر دهید
2019-06-19 11:51:16 در طی روز روی چه فرکانسی هستید؟
چه ارتعاشی به خلقت هستی می فرستید؟
چه قدر به داشته هایتان توجه مثبت می کنید؟
چه قد رقدر دان وشاکر هستید؟
چه مقدار ترس ونگرانی دارید؟

امروز دقیق شوید به خودتان واحساستان تا آگاه شوید روی چه ارتعاشی قرار دارید...


انرژی که صرف افکار منفی می کنید ، برای پرورش افکار مثبت به کار ببندید.

انرژی که صرف شمردن نداشته هایتان و کمبودهای زندگیتان می کنید ، برای شمردن داشته های زندگیتان به کار بندید .

این انرژی بسیار اهمیت دارد ، زیرا باعث فرستادن ارتعاش شما به جهان هستی می‌شود.
زیرا باعث ساخته شدن احساس شما در هر لحظه می شود واحساس در زندگی همه چیز است.

لحظه هایتان را خرج چیزهایی که می خواهید و دوست دارید اتفاق بیافتد ، کنید....


telegram.me/bariktarazmo  
کانال داستان و عکس مفهومی
82 views08:51
باز کردن / نظر دهید
2019-06-01 02:59:26
68 views23:59
باز کردن / نظر دهید