Get Mystery Box with random crypto!

javad kashi

لوگوی کانال تلگرام javadkashi — javad kashi J
لوگوی کانال تلگرام javadkashi — javad kashi
آدرس کانال: @javadkashi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 5.66K
توضیحات از کانال

تاملات پراکنده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی
جهت ارتباط : @gholamrezakashi

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-08-30 10:39:58 فقط این و نه آن
--------
اگر کسی دلش به رفتن نیست، اما از زمان دانش‌آموزی در فکر و خیال رفتن است، دلش اینجاست اما می‌داند ماندن ممکن نیست، می‌رود اما حواسش اینجاست، مهاجرت می‌کند تا جسمش را از فشار برهاند اما روحش را باقی می‌گذارد. میهن ما امروز مملو از روح‌های فاقد جسم است. میهن ما همیشه پر از ارواح مردگان بود، اما این بار با ارواح زنده سروکار داریم.
مهاجرین اغلب به طبقات متوسط و مدرن شهری تعلق دارند. فردیت و قدرت انتخاب ویژگی آن‌هاست. الگویی از ارتباط را می‌پسندند. موسیقی و شعر و سینما و تئاتر و رمان زندگی‌شان را رونق و معنا می‌بخشد. علم برایشان مرجعیت دارد. بخش مهمی از مصرف فرهنگی‌شان به تولیدات غرب اختصاص دارد. به ندرت سنت ستیزند. اغلب گزینشگرند محصولی از سنت را به شرطی می‌پذیرند که بپسندند. شمار این طبقات را نمی‌دانم اما جهانشان برای کثیر بی‌شماری از مردم جاذبه دارد. کثیرند اما ریشه چندانی ندارند. جهان‌شان کاستی‌های فراوان دارد: بی معنایی، ملال، حس تعلیق و دشواری انتخاب. برای رفع کاستی‌ها، به طبقات سنتی روی می‌آوردند. سال‌های مدید میان این اقشار و طبقات متدین و سنتی، ارتباطی از سنخ گفتگو و بده بستان جریان داشت. به خانه‌های هم سر می‌زدند و هر کدام از جهان خود، جیزی به ارمغان می‌آورد. چیزی که کاستی جهان دیگری را پر کند. وطن چیزی نبود جز همین بده بستان پر رونق که در دهه‌های سی و چهل و پنجاه در اوج خود بود.
میان اقشار سنتی و مدرن، گروه‌ها و طبقات میانجی فراوان بودند. همین میانجی‌ها استوانه وطن بودند. آنها خیمه‌ای برقرار می‌کردند که اکثر مردم امکان زندگی در آن داشتند. نظام پهلوی برای هر دو قشر یک نظام زائد قلمداد شد. چرا که این چتر فراگیر را با نظام تبلیغاتی و مظاهر فرهنگی خود می‌درید. آن روزها هم مهاجرت بود، اما آنها که مهاجرت می‌کردند جسم و روح‌شان را با هم از این دیار می‌بردند. آنها که مانده بودند، با جسم و روح یکدیگر در نسبت و گفتگو بودند.
امروز اما همه چیز دگرگون شده است. شمار قلیلی که نه در جهان سنت و نه در جهان مدرن ریشه دارند، میانجی‌ها را از میدان به در برده‌اند و خیمه و خرگاه طبقات متوسط و مدرن را به آتش کشیده‌اند. حتی امکان زندگی کردن را هم از آنها می‌گیرند. پس جسم‌شان را از معرکه بیرون می‌برند اما روح‌شان را باقی می‌گذارند. امکانات تکنولوزیک و ارتباطی مدرن، بقاء این روح را بیش از پیش امکان‌پذیر کرده است.
روح‌های حاضر اما فاقد تن، از همه دیوارها عبور می‌کنند. انتقام می‌گیرند، روح‌ها به جان جهان رقیب افتاده‌اند. هست و نیست‌اش را متخلخل می‌کنند. شبیه اسفنجی که به ظاهر شکل و شمایلی دارد اما میان تهی است. فرسایش مدام ایجاد می‌کنند. رقیب را هر روز به سر و هم بند کردن اجزاء ناهمساز وادار می‌کنند. آنها توانسته‌اند هر چه سخت و استوار می‌نمود را دود کنند و به هوا بفرستند.
تجربه تاریخی اینک به همه ما ثابت می‌‌کند وطن نه مدرنیته و توسعه و پیشرفت مدرن است، نه سنت و دین و اسلام. وطن چیزی است مثل یک روح بازیگر که در این همه رسوخ می‌کند تا چتری برای هم زیستی بسازد. وطن امکانی برای «هم این و هم آن» است. همیشه «هم این و هم آن» ممکن نیست، اما وطن گاهی مثل مادری است که مسیر سخن را عوض می‌کند تا منازعه به تعویق بیافتد. هر کسی که در این تاریخ یکصد ساله منطق «فقط این و نه آن» را به راه انداخت، هم خود و هم دیگران را بی وطن کرد. آواره و سرگشته ساخت.
چه بسا کسانی که مهاجرت می‌کنند، پاره‌ای از وطن خود را برده‌ باشند تا از آسیب در امان بماند، و کسانی که مانده‌اند سرگشته در جستجوی وطن بگردند. چه کسی می‌داند.
@javadkashi
1.6K viewsJavad Kashi, 07:39
باز کردن / نظر دهید
2022-08-19 12:28:36 معبد نحسی به نام واقعیت
------
آنکه لوله توپ را تنها ضامن ثبات ما می‌داند و اصرار می‌ورزد آرامش از لوله توپ درمی‌آید، کاملاً زمینی و عینی به موضوع نگاه می‌کند. سعید لیلاز را می‌گویم. او را در میان بگذاریم گرداگردش بنشینیم و بخت خود را در آئینه جمالش تماشا کنیم. او خود هنگام سخن و گفتگو می‌جنگد. اهل جدل و ستیز و مجادله سخت است. تردید نکنید پس از هر مجادله سخت کلامی، با همان لبخند و طنز شیرین برمی‌خیزد و از حس آرامشی که به دست آورده خرسند می‌شود. کافی است آنچه را واقعی است، حقیقت بپندارید، آنگاه واقعیت تماماً تسخیرتان می‌کند. حتی تنفس‌ لحظه به لحظه‌تان را هم در سیطره خود می‌برد.
نادرست نیست اگر بگوئیم واقعیت حیات سیاسی توپ و لوله تفنگ است. اما گوینده باید به سه سوال پاسخ دهد: اول اینکه آیا تمام واقعیت همین است؟ واقعیت هیچ سوی دیگری ندارد؟ خوب جستجو کرده‌اید؟ آزموده‌اید؟ دومین سوال این است آیا از این منطق آرامشی هم حاصل می‌شود؟ سوم اینکه چرا باید تسلیم هر آن چیزی شویم که واقعی است؟ آیا گاهی ضرورت ندارد در مقابل منطق واقعیت بایستیم؟
در الفبای دانش سیاست به ما آموختند سیاست دو چهره دارد: ستیز و سازش. هرچه شما مصادیق ستیزه جویانه ردیف کنید، می‌توان در کنارش مصادیق توام با سازش و توافق هم نوشت. مهم این است که از میان این دو چهره کدام را اصل گرفته باشی. کسانی سویه ستیز را مبنا گرفتند و کسانی سویه توافق و گفتگو و سازش را. همه چهره‌های بارز عرصه سیاست جنگ طلبان نبودند، ماندلا و گاندی هم چهره‌های بارز کسانی هستند که گفتگو و صلح و مدارا را شاخص عرصه سیاست کردند.
کسانی که ستیز را سویه اصلی سیاست گرفتند و از لوله توپ سخن گفتند، آرامشی برای بشر به ارمغان نیاوردند. آرامش از طریق لوله توپ، آیه نحسی است که در عرصه روابط بین‌الملل صادق نمایی می‌کند، آنگاه به داخل رسوخ می‌کند. دست‌ها درازتر از حریم مرزهاست. ما دستمان دراز است دیگران هم دست‌های دراز دارند. پس آیه «آرامش را با منطق توپ و تفنگ به دست آورید»، مقتضی آمادگی برای جنگ در داخل هم هست. همه چیز را چنان بیارائید که در جدال همه جانبه سیاست در داخل و خارج شکست نخورید. ماجرا در قلمرو سیاست هم باقی نمی‌ماند. کم کم متن زندگی خصوصی‌تان هم مشحون از آن می‌شود. آرامش در زندگی خصوصی‌تان را هم در میدان جدال و ستیز می‌جوئید. کم کم می‌بینید همه چیز در آتش کینه و خشم و دگرستیزی می‌سوزد، اما شما بازهم خیال می‌کنید باید آتش افروزی تازه کنید تا از این شرارت همه جا گیر خلاص شوید.
فرض کنیم واقعیت همان است که سعید لیلاز می‌گوید. چه کسی گفته همیشه باید مطابق واقعیت زندگی کرد. بشر بودن ما مقتضی درآمیختن آنچه هست‌ها با آنچه بایدهاست. گاهی که این دو با هم توافقی ندارند، باید در مقابل واقعیت ایستاد. شر و شرارت و فساد و پلیدی عالم را فراگرفته است. بعید می‌دانم ایشان توصیه کنند شرارت‌بار و پلید زندگی کنیم. آرمانگرایانه نمی‌گویم شرارت را از عالم بزدائیم اما خوب است نشان دهیم در حد توان کوشیدیم شرارت را از عالم کم کنیم. یا دست کم بخشی از شرارت عالم نبوده‌ایم.
ما همه در یک تله خطرناک افتاده‌ایم. حال که در این عالم دستمان به سیب درخت قامت هیچ آرمان بزرگ انسانی نرسیده، برای شرارت معبدی ساخته‌ایم و به نام واقعیت دیگران را به ستایش آن دعوت می‌کنیم.
@javadkashi
3.8K viewsJavad Kashi, 09:28
باز کردن / نظر دهید
2022-08-11 10:49:14 شاعر و سیاست‌مدار
--------
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دریچه آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی‌ام درین امید پیر شد
نیامدی و دیر شد…
از مرگ پیرمردی که بیش از نود سال عمر داشت، همه شگفت‌زده شده‌ایم. انگار هوشنگ ابتهاج نباید می‌مرد. گاهی به خطا انتظار داریم کسانی نمیرند. این انتظار عجیب ناشی از نقشی است که آنها در یک دوره بازی می‌کنند. روزگاری قهرمانان سیاسی چنین بودند. دکتر محمد مصدق پیر بود اما هیچ کس در نیمه دهه چهل انتظار مرگ او را نداشت. در آن روزها مردان سیاست، پناهگاه روحی مردم بودند. الهام بخش همه بودند منجمله شاعران. اما امروز انگار اهل هنر الهام بخش‌اند. مردم انتظار مرگ هنرمندان بزرگ را ندارند. امروز خبر وفات غم‌انگیز هوشنگ ابتهاج آمد، در حالیکه هنوز داغ محمد رضا شجریان فراموش نشده است. با مرگ‌شان ستونی را از زیر سقف لرزان دوران ما برداشته‌اند و با فقدان خود به همه حس تنهایی و ترس می‌دهند.
هوشنگ ابتهاج شاعر بود اما مرد سیاست هم بود. محمد رضا شجریان هم چنین بود. کم و بیش مواضع آنها با بسیاری از اهل سیاست امروزی مشابهت داشت. اما چه چیز آنها را متفاوت می‌کرد؟ شعر کوتاهی که در ابتدای این متن آمده ممکن است به ظاهر عاشقانه باشد اما در بطن خود شاید در حسرت فرشته آزادی است. فرشته‌ای که جان شاعر به لب آمد اما از در درنیامد. آنها در سایه روشن عشق و سیاست به جهان اجتماعی نگریستند. کلام شاعر زایندگی خود را در ابهام میان عشق و میدان قدرت جستجو می‌کند.
ابتهاج همیشه همین ابتهاج نبود. روزی روزگاری این مردان سیاست بودند که الهام بخش شاعران بودند. آن روزها ابتهاج با زبان ابهام سخن نمی‌گفت. کلام او صراحت داشت و گاهی کلماتش ترور می‌کرد و خشم و انتقام می‌زائید. در سال 1331 می‌سراید
با تمام خشم خویش
با تمام نفرت دیوانه‌وار خویش
می کشم فریاد:
ای جلاد!
امروز هنرمندان و اهل سیاست هر دو در یک کویر تشنه زمین را می‌کنند. در افق امیدی نیست. اما هنرمندان در سودای برآمدن چشمه عشق‌اند، و اهل سیاست در انتظار انفجار عظیمی از نفرت و خشم. ابتهاج در این چند دهه دیگر از کلام سیاسی الهام نگرفت. کلام او نیز الهام بخش اهل سیاست نبود. اما رقابتی در جریان است. مرد سیاسی فضا را فشرده خشمی عظیم می‌داند هر از چندی با پرتاب شعله‌ای چند و چون فضا را آزمون می‌کند. شاعر اما فضا را تشنه قطره‌ای عشق و دوستی یافته‌ پس قطره‌ای می‌افشاند. من خیال می‌کنم دور دور شاعران است. خوب است اهل سیاست از شاعران الهام بگیرند.
این متن در روزنامه هم میهن امروز بیستم مرداد سال 1401 منتشر شد
@javadkashi
3.8K viewsJavad Kashi, 07:49
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 14:14:08 دفع بلا از باغ
--------
این روزها باید یاد مبارزان مشروطه‌خواه را گرامی بداریم. مبارزان پس از مشروطه را نیز. باید یاد مبارزانی را که در دهه‌های چهل و پنجاه مبارزه کردند و به عمر رژیم پهلوی پایان دادند گرامی بداریم. پس از انقلاب نیز مبارزان فراوانی به صحنه آمدند باید یاد همه آنها را گرامی بداریم. هنوز هم مبارزانی در میدانند، باید همه‌شان را بزرگ بشماریم. بیش از یک قرن است که در میدان سیاست مبارزان فراوانی به صحنه آمده‌اند آنها از جان و مال گذشته‌ بودند. یاد همه را باید گرامی داشت.
چه چیزی خیل این همه مبارزان را شبیه هم می‌کند؟ آنها همه در تحقق آنچه برایش مبارزه کردند ناکام بودند. در نظامی که پس از پیروزی انقلاب مشروطه شکل گرفت، مبارزان نقش داشتند. جمهوری اسلامی در اصل و اساس توسط مبارزان علیه نظام پهلوی تاسیس شد. در این دوره‌ها آزمون تاریخی سختی در میان بود. مبارزان همیشه از سر صدق و مردم‌خواهی و از جان گذشتگی مبارزه کرده‌اند. دستشان را باید بوسید. اما معلوم نیست چرا در آنچه می‌خواهند ویران ‌کنند موفق‌اند اما در ساختن آنچه می‌خواهند بسازند اینهمه ناکامند. مبارزان امروز کم و بیش همان حرف‌های مبارزان دوران مشروطه را می‌زنند، آیا از خود می‌پرسند چرا آنها درآنچه گفتند توفیقی نداشتند؟ چرا مبارزانی که پس از آنها به صحنه آمدند، ناکام ماندند؟ چرا خود ما اینهمه ناتوانیم؟ آنقدر مبارزه کردن مقدس است که هیچ‌کس در باره اصل و بنیاد آن تردید نمی‌کند. هیچ‌کس نمی‌پرسد اصلاً این مبارزه که می‌گویند چیست؟
من به باغبانی می‌اندیشم که برای حراست از باغ و بستانی که ساخته و در کار بهبود آن است، با آتش و آفت و حشرات مهاجم و سیل مبارزه می‌کند. در همان حال به کسی می‌اندیشم که وعده باغبانی کردن می‌دهد اما در حال حاضر دست به مبارزه بی امان با باد و آتش و آفات و سیل زده است. بی‌امان مبارزه می‌کند تا همه چیز مهیای ساختن یک باغ مصفا شود. باغبان آول باغبانی کردن را آموخته و به حد مقتضی با خطرات آن مواجه می‌شود. اما آن دومی، فقط مبارزه کردن می‌آموزد. اگر روزی هم طوفان و سیل و آفتی به کار نباشد، سراغ باغبانی کردن نمی‌رود چون اساساً هیچ‌وقت باغبانی کردن نیاموخته است. مگس‌ها را آفت می‌بیند، باد را طوفان، به خاک و نسیم صبح‌گاهی مشکوک است و بی‌امان فریاد مبارزه سر می‌دهد تا کسی نپرسد کی نوبت به باغبانی کردنت می‌رسد.
یاد همه مبارزان را باید گرامی داشت. به خاطر صداقت‌شان قابل ستایش‌اند. اما دیگر وقت آن است که به اصل مبارزه کردن بیاندیشیم. آنکه تنها وعده باغبانی کردن در یک آینده دور می‌دهد، تنها با قهر آشناست، با طرد و دوگانه‌سازی‌های ویرانگر سر آشتی دارد. کار را هم که به دست بگیرد، همان می‌کند که یاد گرفته است. آیا آن روز فرانرسیده که به باغبانی کردن بیاندیشیم؟ در این باد و طوفان و آفات فراوانی که از زمین و آسمان می‌بارد، هر کس به سمت ساختنی حرکت کند و به اقتضاء آنچه مشغول ساختن آن است، با باد و آفات و طوفان و سیل مبارزه کند. به همان اندازه مبارزه کند که دفع بلا کند از باغ و باغبانی خویش.

@javadkashi
3.9K viewsJavad Kashi, 11:14
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 09:40:43 یاران حقیقت، یاران قدرت
------
یاران حقیقت برای تحقق یک خیر عام هم پیمان شده‌اند. نظر از خود برگرفته به مردمان می‌اندیشند. یاران قدرت اما به خود می‌نگرند و برای تحقق مطامع‌شان، مردمان را به خدمت می‌گیرند. اگر نتوانند سرکوب‌شان می‌کنند.
اینهمه هم که خیال می‌کنید حساب یاران حقیقت از یاران قدرت جدا نیست.
در همان لحظه که یاران حقیقت پیمان می‌بندند، به یک کانون مولد قدرت تبدیل شده‌اند. قدرتی که به نام حقیقت شکل گرفته، به آن‌ها نیرویی عظیم بخشیده است. نیرویی به دست می‌آورند بزرگ‌تر از آنچه به مخیله افراد پیش از عقد پیمان رسیده بود. آنها سرمایه‌ای ساخته‌اند که قبلا موجود نبود. حال سودای حفظ این سرمایه و افزودن بر آن ظاهر می‌شود. این همان سودای قدرت است. حال باید منتظر ماند و دید آیا هنوز هم یاران حقیقت‌اند یا دیگر به یاران قدرت تبدیل شده‌اند. منطق قدرت را رها می‌کنند تا حقیقت را حفظ کنند یا منطق حقیقت را رها می‌کنند برای حفظ و افزونی قدرت. برای هر یک از هم پیمانان، تنها یک وجدان آزاد می‌تواند داوری کند کدام منطق راهبری می‌کند: منطق قدرت یا منطق حقیقت.
ادیان و انقلاب‌ها سرنوشتی مشابه دارند. با یاران حقیقت آغاز می‌شوند، اما به تدریج یاران حقیقت تبدیل به یاران قدرت می‌شوند. برای یاران قدرت آموزه‌های دین یا اصول یک انقلاب، دستاویزهای تولید ترس در دیگران و وادار کردنشان به سکوت و تسلیم است. آنگاه می‌بینی دین یا انقلابی که با غایت آزادی و عدالت مردمان آغاز شده بود، به حصارهای تنگ زندگی مردمان تبدیل می‌شود.
دگرگون کردن منطق حقیقت به منطق قدرت، بارها تکرار شده و پدیده‌ای آشناست. اما بازگشت از منطق قدرت به منطق حقیقت بسیار پیچیده و ناآشناست. به همین جهت کسان بسیاری که خود را وفادار به حقیقت می‌بینند راه انزوا و یاس در پیش می‌گیرند. امام حسین راه شهادت را برگزید. او با خون خود در یک شبانه روز، اثبات کرد آنچه حقیقت می‌نماید بدلی است.
زمان همان کار را که امام حسین کرد می‌کند اما نه در یک شبانه روز، بلکه در گذر طولانی ایام. حقیقتی که دیگر حقیقت نیست، دیگر زایشگر نیست. پژمرده می‌شود. آنگاه نسخه‌های بدل پلاستیکی چاره کار نیست. آنها عریان شده‌اند و در حراست از همبستگی خود نیز ناتوانند. غیاب حقیقت با زوال قدرت توام می‌شود.
کاش معترف شوند به پایان ذخیره‌ای که از یاران حقیقت به جا مانده بود. شاید چرخی که با منطق قدرت، حقیقت را فدا کرده معکوس بچرخد.
@javadkashi
5.0K viewsJavad Kashi, 06:40
باز کردن / نظر دهید
2022-07-27 10:21:17 باغ و بستان‌های امید
--------
سیاست را نباید فقط به جدال بر سر منافع تقلیل داد. جدال آرزوها و امیدها گاهی مهم‌تر است. همه چیز را اگر بتوان تحمیل کرد، آرزو و امید را نمی‌توان. هنگامی که آرزوهای یک گروه را بر همه تحمیل کنیم، گروه‌های وسیعی از مردم به حال خود رها می‌شوند در حالیکه امید و آرزویی ندارند یا در حسرت آرزوهای شکست خورده زندگی می‌کنند.
گروه‌های مختلف مردم به اعتبار آرزو و امیدهاشان، هویت می‌گیرند، زندگی‌شان معنادار می‌شود و در این جهان احساس وجود می‌کنند. تنها به واسطه امکان حرکت به سمت تحقق آرزوهاست که یک گروه اجتماعی حس اخلاقی زیستن پیدا می‌کند. دگرخواه می‌شود، به زندگی خوش بین می‌شود و هست و نیست این عالم را واجد معنا و حقیقت می‌یابد. مردمانی که از آرزوهاشان محروم می‌شوند، از جماعت می‌گریزند راه دیار دیگر می‌گیرند. اما اگر بمانند، سر در لاک ناتوانی و ضعف و ستم‌زدگی زیست می‌کنند و ای بسا یکباره برآشوبند تا خود و عالم و آدم را بسوزانند.
ما در وضعیت فقدان امید زندگی نمی‌کنیم، وضعیت ما سوخته شدن باغ و بستان‌های امید است و گروه‌های سرگشته در فضای بی سرنوشت. این در حالی است که امید گروهی هم که سودای تحمیل خود را دارد، محقق نمی‌شود. اگر خاک زندگی را شوره زار کنید، هیچ نهالی در آن نمی‌روید.
امیدهای مردمان در بنیاد خود سیاسی نیست. در بستر اجتماعی و فرهنگی به هزار رنگ و صدا می‌روید. ممکن است امیدها با هم رقابت کنند، اما در اساس شرط وجود یکدیگرند. وقتی تو به سمت امید خود با نیرو و انرژی تام حرکت می‌کنی، به دیگری انگیزه حرکت به سمت امیدش را می‌بخشی. شبکه امیدها در جامعه در هم می‌پیچند و به یکدیگر قوت و نیرو عطا می‌کنند.
امیدها می‌توانند سیاسی شوند. اما وای به روزی که امیدی سودای حذف دیگر شبکه‌های امید را در سر بپرورد. اول بیخ خود را از خاک می‌کند و بعد زمین زندگی را سوخته می‌کند. اگر آرزو دارید آرزوهاتان محقق شود، اینهمه با امیدهای دیگر دشمنی نکنید. این مردم نیستند که امیدهاشان را اختیار می‌کنند. امیدهاست که گاهی این و گاهی آن را اختیار می‌کند. مردم به واسطه امیدهاشان به سمت گشودن افق‌های زندگی حرکت می‌کنند. وقتی به مردم ثابت می‌کنید خواب امیدهاشان را هم نبینند، اول اکسیژن تنفس خودتان را می‌سوزانید.
@javadkashi
5.5K viewsJavad Kashi, 07:21
باز کردن / نظر دهید
2022-07-16 09:47:26 روزی روزگاری دختران این سرزمین
---------
پوشش زنان یک سویه شرعی دارد یک سویه سیاسی. این دو به ظاهر همزاد به نظر می‌رسند اما هر کدام داستان جداگانه‌ای دارند.
پوشش زنان هنگامی از قلمرو شریعت به حوزه سیاست قدم می‌نهد که بود و نبود پوشش زنان با هویت و بقاء یک نظم سیاسی گره خورده باشد. یکی از این سو فریاد بر می‌آورد حجاب سنگر اول است، باید از آن حراست کنیم، اگر فروبریزد همه چیز از دست می‌رود. یکی از آن سو فریاد می‌زند ای زنان با کشف حجاب راه را برای ساقط کردن نظام بگشائید. آنگاه آنچه در وهله نخست یک نزاع اجتماعی است، به یک نزاع پرحرارت سیاسی تبدیل می‌شود.
تبدیل کردن یک نزاع اجتماعی به یک نزاع حاد سیاسی در ایران امروز نظائر دیگری هم دارد، اما عمیق‌ترین و پرحرارت‌ترین مصداق آن حجاب زنان است. ماجرا چندان عمیق است که می‌توان یکی از اساسی‌ترین عوامل برآمدن اسلام سیاسی در روایت محافظه کارانه‌اش را کنترل پوشش زنان دانست. زنان و پوشش آنها یکی از اهداف پنهان اما بنیادین شکل‌گیری انقلاب بود. اگر روزی روزگاری عرصه سیاست به ماجرای پوشش زنان در ایران بی اعتنا شود، یک رویداد عظیم فرهنگی و اجتماعی رخ داده است.
ماجرا را از دو پنجره باید نگریست. از پنجره اول که بنگریم یک زن هنگامی که از سوی یک مامور اخطار حجاب می‌گیرد، حس تحقیر شدگی و توهین همه وجودش را در خود می‌فشرد. گویی به زن بودگی‌اش اهانتی شده است. مساله از استانداردهای حکومتی برای پوشش یک زن فراتر می‌رود، زنان به واسطه زن بودگی‌شان قدرت تحمل این وضعیت را ندارند. شاهد بودم که یک دختر دارای پوشش کامل اسلامی هم با خشم می‌گفت وقتی به دوست من اخطار داده می‌شود، ترغیب می‌شوم حجابم بکنم و آتش بزنم.
اما از پنجره دیگری هم می‌توان به صحنه نگریست. از منظر یک مرد یا زن متشرع، وجود خانم‌های فاقد پوشش اسلامی، از فقدان یک جامعه دینی خبر می‌دهد. آنها تنها در یک جامعه دینی که اصلی‌ترین نشانگانش زنان محجبه‌ هستند، احساس امنیت می‌کنند. دقیقاً همین حس جماعت‌های متشرع است که مساله حجاب را به یک خواست عمیق سیاسی تبدیل می‌کند. نظام سیاسی با نمایش قدرت در این حوزه است که می‌تواند از حمایت این جماعت متشرع بهره‌مند شود. حمایت گروه‌هایی که دار و ندار نظام در مواقع بحران‌اند.
یک زن پیش از آنکه از خانه بیرون ‌رود با لباسی که انتخاب می‌کند، باید تصمیم بگیرد به کدام جبهه سیاسی تعلق دارد. در شمار مدافعان نظام است یا قرار است دست به کار برکناری نظام شود. خوب است مردان یک لحظه خود را جای زنان بگذارند و احساس کنند وقتی از خانه بیرون می‌آیند کت و شلوار مقتضی دفاع از نظام بپوشند یا کت و شلوار معارضه جو با نظام را. آنگاه می‌توانند درک کنند زنان در چه وضعیتی قرار گرفته‌اند.
سیاسی کردن پوشش زنان، کارزاری است که جمهوری اسلامی از همان روز نخست گشود. این کارزار هر روز سیاسی‌تر می‌شود و هزینه‌های بیشتر و بیشتری برای خود حکومت و برای مردم ایجاد می‌کند. گذر زمان نیز اثبات کرده که نظام سیاسی پیروز این کارزار خود ساخته نیست، و هر چه بیشتر شکست می‌خورد، زبانش خشونت بارتر و به همین دلیل ناکارآمدتر می‌شود.
کاش به یاد می‌آوردند اگر روزی روزگاری بخشی از دختران این سرزمین به میل و رغبت به پوشش اسلامی روی آوردند، به خاطر وعده‌های تحقق عدالت و رفاه و آزادی بود. جامعه‌ای را در مخیله پرورده بودند که قرار بود یکی از نمونه‌های خوب زیستن در دوران مدرن باشد. متشرعان این سرزمین اگر از همان روز نخست، خواست تاسیس یک جامعه خوب را عزم کرده بودند، در متقاعد کردن دختران برای پذیرش پوشش مد نظرشان بیشتر موفق بودند.
سیاسی کردن موضوعی که در بنیاد خود اجتماعی است، به شرط پذیرش فضیلت‌های حیات سیاسی که همانا آزادی و عدالت است، معنادار است. آنکه در جهت تحقق این ارزش‌های برین سیاسی عمل می‌کند فاعل معتبری است برای آنکه در کارزارهای دیگر هم برنده باشد و الا در کارزاری که خود ساخته شکست می‌خورد. یکسو فرمان می‌دهد پوشش زنان باید اسلامی باشد، اما در تولید یک جامعه عادلانه و آزاد کامیاب نبوده است. سوی دیگر صرفاً با دفاع از پوشش آزاد زنان، وعده یک جامعه آزاد و عادلانه می‌دهد. خودتان قضاوت کنید کدام پیروز میدان هستند؟
@javadkashi
8.5K viewsJavad Kashi, edited  06:47
باز کردن / نظر دهید
2022-07-05 11:12:10 تنانگی جهان تنانگی مردمان
------
بعضی خیال می‌کنند جهان بهتر از این بود اگر همه ما روح بودیم. صورت‌های بی ماده. اصلا تن مادی جهان چه حاصلی دارد جز تحریک زیاده خواهی ما؟ اگر از تن مادی جهان کوتاه بیایند، از تن داشتن انسان‌ها دیگر کوتاه نمی‌آیند. خوب چه اشکالی داشت اگر آدمیان ارواح بی کالبد بودند؟ آنگاه نه حرص و ولعی در میان بود نه وسوسه‌های تنانه. خیال مضحکی است اما واقعیت ما را بیشتر توضیح می‌دهد.
کم قدر دانستن تن مادی جهان، و حرمت ننهادن به نیازهای تنانه مردمان معمولی، بلای بزرگی بر سر ما آورده است. کاش الهیات ما اجازه می‌داد خاک را و بدن مردمان را تن خدا بیانگاریم. آنگاه اینهمه بی مهابا به آن‌ها یورش نمی‌بردیم. نمی‌دانستیم که زمین حرمت دارد، اگر رعایت حریمش را نکنی، غبار می‌شود و چشم و حلقت را پر می‌کند. بدن حرمت دارد، اگر رعایت‌اش نکنی از هر روحی روی می‌گرداند. به یک تن ساده تبدیل می‌شود رو به روی همه جهان معنوی تو می‌ایستد و همه دار و ندارت را ویران می‌کند. ما حرمت زمین را فراموش کردیم و اقتضائات زندگی تنانه مردم را پاس نداشتیم. امروز روزگارمان را تماشا کنید و ناسازه شگفت آن را ببینید.
مراکز و موسسات فراوانی درایران امروز عهده‌دار نقش تولید معنا و معنویت‌اند. مرتب اعلام می‌کنند نیازمند بودجه بشتری هستند تا به مسئولیت‌های معنوی‌شان عمل کنند. تمام کوچه و خیابان شهرها و برنامه‌های رادیو و تلویزیون و مطبوعات و بازار نشر نیز به این مهم اختصاص یافته است. اما جامعه شکمی گرسنه و تنی بیمار دارد و امکان تنفس ساده در یک هوای پاک را هم از دست داده است. فعلا در موقعیتی نیست که محصولات این نهادها را مصرف کند. جامعه مصرف نمی‌کند اما پیام واژگون خوانده می‌شود. نهادهای متولی مصرف نکردن مردم را بهانه جذب بودجه بیشتر قرار می‌دهند تا بیشتر تولید کنند. جامعه تنبل گاهی نیازمند تنبیه هم هست. جامعه غلط می‌کند مصرف نمی‌کند. می‌بینی همراه با جذب بودجه‌های فرهنگی، داغ و درفش هم به میان می‌آید.
کالای مادی وقتی مصرف نمی‌شود در انبارها می‌ماند و فرسوده می‌شود، کالای معنوی وقتی مصرف نمی‌شود بر سر مردم به یک آوار سنگین تبدیل می‌شود و حس خاکستری مرگ تولید می‌کند.
نیازهای تنانه مردم به نان، به سلامتی، به شادی، به سکونت‌گاه گرم حتی به تنفس ساده، حاشیه قلمداد شدند. حال می‌بینیم آنچه ثانوی بود، چگونه گریبانمان همه را گرفته است. نه گریبان ما زندگان بلکه گریبان یک تاریخ و یک فرهنگ را. همه دار و ندار تاریخی‌‌مان متهم شده‌اند. این سوال بزرگ رویاروی ماست: جایگاه زندگی در منطق اینهمه معنوی شما کجاست؟
تنانگی جهان و تنانگی مردمان گویا به انتقام برخاسته‌اند.
@javadkashi
2.2K viewsJavad Kashi, 08:12
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 15:41:41 سیاست ناهشیار
-----
جمهوری اسلامی چهل و اندی ساله است. این عمر را در جدال و منازعه با این یا آن گروه به سر کرده است. این طبیعی است. همه نظام‌های سیاسی در میدان منازعه شکل گرفته‌اند و عمر خود را همچنان در میدان منازعه می‌گذرانند. آنچه در این ارتباط گفتنی است، مسیر منازعات است. در روزهای نخست جدال بر سر منظومه‌های ایدئولوژیک بود. یکی اسلام‌گرا بود دیگری چپ. یکی توسعه را در کانون قرار می‌داد دیگری آزادی را. یکی از اسلام می‌گفت، دیگری از دمکراسی. هر کدام از این منظومه‌های ایدئولوژیک یک خیمه بودند. کسانی ذیل آن‌ها جمع می‌شدند و به سمت خیمه مقابل سنگ پرتاب می‌کردند. کورانی از سنگ صحنه سیاست را پر می‌کرد.
دیگر کار و بار این میدان کساد است. خیمه‌ها اگر خالی نباشند، تعداد محدودی ذیل آن‌ها نشسته‌اند اغلب بیکارند. کار و کاسبی منازعات ایدئولوژیک بسیار کساد شده است. اغلب‌شان پیرند. می‌توان آنها را خیمه داران قدیم خواند. آنها برای تداوم حیات خود ساکت نیستند، حرف می‌زنند بی توجه به آنکه شنونده‌ها قلیل‌اند اما حرف می‌زنند امیدوارند نوبت‌شان دوباره فرا برسد و کار و بارشان رونقی پیدا کند. اما این سخن به معنای کاسته شدن از شدت منازعات نیست، منازعات سیاسی به مراتب افزون‌تر از گذشته است. اما در یک میدان دیگر جریان دارد. مسیر تحولات آینده را باید دراین میدان پیدا کرد. میدانی که منازعه کنندگانش گرسنگان هستند. آنها که به بقاء خود می‌اندیشند. آن‌ها که دل نگران اجاره مسکن‌اند، دل نگران توان خریدن یک کیلو گوشت. بی کارند، از آلودگی هوا و کمبود آب می‌نالند. به این مجموعه زنان را هم بیافزایید. دختران و پسرانی که می‌خواهند از جوانی خود لذت ببرند. احساس آزادی کنند و کمتر کنترل شوند.
این معترضین بسیار گسترده و متنوع‌اند، اما چیزی هست که همه آن‌ها را مشابه هم می‌کند. در این میدان جدال میان تن‌ها و کلمه‌هاست، میان بدن‌ها و گزاره‌ها، زندگی و ایدئولوژی‌ها. خیمه داران قدیم با همه تنوعاتشان، این میدان را جدی نمی‌گیرند. چطور می‌توانند جدی بگیرند وقتی جایی برای خود نمی‌یابند.
تن‌ها سخن نمی‌گویند خصلت ضد زندگی جهان گزاره‌ها را افشا می‌کنند. حرف نمی‌زنند اما میدان را از کلمه‌ها، حرف‌ها، صداها و گفتارهای مطول گرفته‌اند. تن‌ها در احوال گوناگون ظاهر می‌شوند. گاه شادند می‌رقصند، گاه عصبانی، مشت می‌کوبند، گاهی رانده می‌شوند، زخمی و اسیر می‌شوند، گاه تنبیه و البته گاهی سرد و بی جان. همه آنها از جنس زندگی‌اند. یک اصل فراموش شده را به یاد می‌آورند. اصل و نقطه آغاز همه چیز زندگی است. آن‌ها در مقابل همه نظام‌های مشروعیت ساز، از مشروعیت اصل زندگی دفاع می‌کنند. زندگی کردن به خودی خود نه اسلامی است، نه چپ است نه ملی است نه سوسیالیستی. زندگی زندگی است. بنیاد حیات سیاسی نیز در وهله نخست، امکان دادن به زندگی در یک گستره جمعی است. سیاست ناهشیار به اصل زندگی، به امکان تداوم خود نیز ناهشیار است. در زندگی سیاسی مقدس‌ترین نام، زندگی است. شرط مقدس ماندن همه نام‌های دیگر نیز مقدس ماندن اصل زندگی است. مرگ هم به شرط اصالت زندگی‌ معنادار است.
خیمه داران قدیم اگر می‌خواهند دوباره میدانشان رونقی پیدا کند، باید به اصل زندگی قطع نظر از جهت و غایتش تسلیم شوند. همه چیز را از بنیاد اقتضائات زندگی جمعی بیاغازند. تن زندگی هیچ لباسی به تن نمی‌کند. باید همین طور که هست تسلیم آن شوی تا معلوم شود اساسا چه می‌گویی. رفاه، شادی، امنیت و آشتی جوهرهای زندگی جمعی است و سیاست در وهله نخست وظیفه‌ای جز تامین آنها را ندارد. هر تمنای دگری اگر در صحنه سیاسی هست، پس از انجام این وظیفه اغازین شنیدنی است.
منازعه با زندگی سرانجامی ندارد. باید تسلیم آن شوی.
@javadkashi
4.1K viewsJavad Kashi, 12:41
باز کردن / نظر دهید
2022-06-24 07:07:13 اصلاح دین و احیای امر والا
یادمان چهل و پنجمین سالگرد شهادت علی شریعتی-3

محمدجواد غلامرضاکاشی*
@iranfardamag

ما به صدها صدا تبدیل شده‌ایم. یکی‌مان اسلام گراست، دیگری سوسیالیست است، یکی از آزادی و لیبرالیسم دفاع می‌کند دیگری مدافع جریان چپ است. تازه‌گی ها صداهای تازه‌ای هم شنیده می‌شود. یکی از سلطنت پهلوی دفاع می‌کند دیگری از سلطنت قاجارها. ما با صدها صدا به هم می‌تازیم. در این میدان تاخت و تاز که بیشتر در فضاهای مجازی به ویژه توییتر و اینستاگرام جریان دارد، سلبریتی‌ها ساخته می‌شوند. فالورها فراوان و فراوان‌تر می‌شوند. کالای شهرت و نام خرید و فروش می‌شوند و دست مایه کاسبی‌های فراوان. اما آبی از آب واقعیت انگار تکان نمی‌خورد. مردم گرسنه‌اند. بی پناهند. هیچ کس دست آنها را نمی‌گیرد. چیزی هست که همه صداها در آن شریک‌اند و آن بی ارتباطی‌شان با تن واقعیت تلخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ماست. دقیقا به واسطه همین بی رابطه‌گی است که همه به بیماری سخت ابتذال دچارند. ویروس ابتذال همه را بیمار کرده است. مثل یک ایپدمی خطرناک جان هستی تاریخی و فرهنگی مان را گرفته است. کجاست دستی از والایی که از این چاله بی معنا نجاتمان بخشد. داستان از سه دهه پیش آغاز شد.

میراث جنبش اصلاحات

فعالان و نظرورزان جنبش اصلاحات، رادیکال نبودند. می‌خواستند در چهارچوب جمهوری اسلامی اصلاحاتی را به پیش ببرند و قواعدی را در دستگاه نظام سیاسی دگرگون کنند. اما دستگاه ایدئولوژیک‌شان رادیکال‌ترین دستگاه ستیزنده با بنیادهای نظام مستقر بود. صورت نگاتیو شده جمهوری اسلامی بودند. هر چه در نظام سیاه بود در دستگاه مفهومی جنبش اصلاحات سفید بود. به همین واسطه هم بود که افق دیگری پیش روی نسل جدید می‌افکند. در عمل هیچ اتفاق مهمی قرار نبود روی بنماید اما در آئینه دستگاه ایدئولوژیک شان که می‌نگریستی سخن از یک دنیای تماماً متفاوت بود. قوتش را از تقابل با دستگاه نظام می‌گرفت: اگر او می گفت دین، اینها می‌گفتند سکولاریم؛ اگر آنها می‌گفتتند عدالت این ها می‌گفتند آزادی؛ اگر آن‌ها می‌گفتند استکبار ستیزی اینها می‌گفتند گفتگو و آشتی با جهان. اگر آنها می‌گفتند جامعه متعهد اینها می‌گفتند حقوق فردی. تقابل تاثیرگذاری بود. اگر «بود» اصلاح طلبان نقش آفرینی‌شان در عرصه سیاست بود و «نمود»شان ظهور در کلمات و ایده‌ها، بود و نمود با هم نمی‌ساخت. بودشان اصلاح طلبانه بود اما نمودشان از این فراتر می‌رفت. به کجا ختم می‌شد خدا می‌داند. بزرگان اصلاح طلب از درون نظام برآمده بودند، اما معلوم نبود چرا همه نیروهای سیاسی از آنان متاثر شده بودند. از سلطنت طلب‌ها تا چپ‌های خارج از کشور. همه نیروهای داخلی و خارجی هویت و سرشت ایدئولوژیک‌شان به قبل و بعد این ماجرا تقسیم می‌شود.

نمی‌خواهم این همه به اصلاح طلبان محوریت بدهم. نقطه عزیمت حقیقی ماجرا فروپاشی بلوک کمونیستی و جهانی شدن موج لیبرالیسم و نولیبرالیسم بود. همه نیروهای سیاسی در سطح جهان از آن تاثیر پذیرفته بودند. اما اصلاح طلبان این مزیت را داشتند که در میدان واقعی قدرت، نیروی موثری از آورده‌های این موج جهانی بسازند. آن را به یک عامل اثرگذار و عینی در صحنه سیاسی ایران بدل کنند. نیروهای سیاسی دیگر هم از موج جهانی پس از فروپاشی دیوار برلین تاثیر پذیرفتند اما تحولاتی که در ایران به هدایت اصلاح طلبان جریان داشت، شوری در آنان برانگیخت که گویا آنچه در بسیاری از نقاط جهان جاری است، اینجا هم جریان خواهد یافت. آنچه در دوم خرداد روی داد، گشایش‌هایی پدید آورد اما همه ما را در یک تله هم گرفتار کرد. همه به این تله افتادند. همه رژیم حقیقت خود را از دست دادند. میدان مملو از نیروهای سیاسی فاقد رژیم حقیقت بود. رژیم حقیقت چیست؟ مقصود جانبداری از غایات خیر در عرصه سیاست بود. غایاتی که به یک ساماندهی اخلاقی و هنجاری نظر دارد. از چیزی دفاع می‌کند که ارزش ایستادگی و فداکاری دارد. از دهان همه دمکراسی بیرون می‌آمد و معنای دمکراسی هم رها کردن مردم به حال خود و عدم مداخله در امور دیگران بود. مقصود تبعیت تام از خواست اکثریت مردم بود و دست برداشتن از هر آنچه به مثابه ارزش و آرمان مرجعیتی بیرون از تمایلات و خواست عمومی داشت....

متن کامل :

https://bit.ly/3OAa67E

#ایران_فردا
#اصلاح_دین
#علی_شریعتی
#احیای_امر_والا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
#چهل_و_پنجمین_سالگرد_شهادت


https://t.me/iranfardamag‌
1.9K viewsJavad Kashi, 04:07
باز کردن / نظر دهید