Get Mystery Box with random crypto!

کانال فلسفی «تکانه»

Logo of telegram channel khosrowchannel — کانال فلسفی «تکانه» ک
Logo of telegram channel khosrowchannel — کانال فلسفی «تکانه»
Channel address: @khosrowchannel
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 4.14K
Description from channel

https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


The latest Messages

2022-08-03 19:49:45 1001 فیلمی که قبل از مرگ باید دید...
@honar7modiran

حافظ...
@GHAZALAK1

(کتابخانه نایاب و ممنوعه)
@shifteganketab

آموزش انگلیسی۲ساله مبتدی تا آیلتس
@teacheruniversity

انگلیسی حرفه‌ای با فیلم و کارتون
@RealEnConversations

کتابخانه صوتی و pdf تاپ بوک
@Top_books7

کنکاش در مسائل روز جامعه؛
@v_social_problems_of_iran

تشخیص انحرافات جنسی با روانکاوی
@Neoravankavi

انگلیسی رو اصولی و آسون یادبگیر
@novinenglish_new

آموزش ترکی استانبولی با تلفظ
@turkce_ogretmenimiz

کتاب، شعر، حس خوب
@DeyrBook

آهنگ‌های انگلیسی با ترجمه
@behboud_music

بيشتر بدانيم بهتر زندگى كنيم
@matlabravanshenasi

با سریال زبانت رو قوی کن.
@learningEnglishwithbestseries

تربیت فرزندان با مهارتهای زندگی زناشویی
@moraghbat

دانلود فیلم و سریال روانشناسی
@Filmravankavi

تقویت زبان انگلیسی عمومی!
@ehbgroup504

مولانا و آسمان عرفان
@baghesabzeshgh

« هر کتابـی.... بخوای داریم »
@KETAB_SALAM_CAFE

رمانسرای مجازی
@Salam_Roman

اسرار زنان موفق
@successfulwomen1

تمرکز روی خودم!!!
@shine41

زیباترین متن‌های جهان
@Beautytext1

ترکی فول صحبت کن
@TurkishDilli

فلسفه، اقتصاد و سیاست لیبرال
@cafe_andishe95

وکیل خودباشید [مشاورحقوقی]
@edalatsazanfarda

تحلیل ساده رویدادهای سیاسی
@Politicology

(مشاوره رایگان)توسط وکیل پایه یک
@vakilbaashi

زبان ارشد و دکترا / IELTS
@rahmaniquiz

من و کتاب
@aramesh13577

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel

اندکی شعر
@Maste_shab_rou

مجله‌ی بانکی‌ها متنوع برای همه
@Bankiha

وکیل
@ADLIEH_TEAM

یونگ ، روانکاوی ، خودشناسی
@hamsafarbamah

انگلیسی کاربردی با فیلم
@englishlearningvideo

تاریخ ایران عصر صفوی
@SafavidStudies

جان و جانان
@JIaNIaNI

کانون زبانشناسیِ شناختی
@Cognitive_Linguistics_Institute

حل مشکلات حقوقی با وکیل باکس
@vakilbox

گاتهای اشوزرتشت، با بررسی و آموزش
@Gatazartosht

گلچینی از بهترین اشعار کهن و معاصر
@Delaviz_24

گلهای بهاری
@karhicx

گلچین اشعار ناب و کمیاب
@seda_tanha

این کانال مناسب همه نیست...
@OnlySookoot

گلچین موسیقی سنتی ایرانی
@sonati4444telegram

برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک ))و...
@pianoland123

ادبیات و هنر ؛ فلسفه
@Jouissance_me

روزی [۵ دقیقه] داستان‌کوتاه...
@Fiction_12

آموزش زبان انگلیسی، آیلتس، تافل
@Linguistics_TEFL

کتابخانه صوتی
@sedayehdastan

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS

وبینارهای آموزشی زبان انگلیسی
@WritingandGrammar

۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
@audiopersianlibrary

دیکشنری تصویری ( لغت+اصطلاح )
@ENGLISH1388

هماهنگی برای تبادل؛
@qpiliqp
55 views16:49
Open / Comment
2022-08-02 14:13:04هرُسْتراتُسهراکلیتُس
بسیارانی امروز بر آنند که به هر بهایی پُرآوازه گشته و نامی ماندگار از خود بجا گذارند. در هر گوشه از جهان و در هر نهادِ دینی یا سیاسی یا اقتصادی و یا هنری این چنین کسانی را می توان یافت. این کسان خود میوهٔ درخت تنومندی هستند که بر خاکِ پوچ آیینی و پوچ منشی ریشه دوانده است…
در آن روزگارانِ دور، شهر و مردمانی بودند که هراکلیتُس را با پوچ آیینی ها و پوچ منشی ها می آزردند. او از آنان بیزار بود. شهر و اورنگِ فرمان را نپذیرفت، وانهاد و رفت. او مردِ نیایش بود نه پوچ آیین و پوچ منش. او داشتنِ نام و نشان و ماندگاریِ نام به هر بهایی را خوارمی داشت. ولی سده ای به ما نزدیکتر میانِ همان پوچ آیینی ها و پوچ منشی ها کسی می زیست که به سانِ ویرانگرانِ روزگارِ ما به هیچ چیز بهایی نمی داد جز به ماندگاریِ نامِ خویش. او Ηρόστρατος هرُسْتراتُس نام داشت.
هرُستراتُس برآن شد،به گفتهٔ پلوتارک در زاد روزِ اسکندر، نیایشگاهِ آرتِمیس در شهرِ اِفِسُس را آتش زند تا نامِ او به آوایی سترگ بلند شود، در کوه های هر گوشه از جهان بپیچد و پژواکش بر مردمانِ همهٔ زمان ها و زمانه ها برسد. او چنان کرد و چنین نیز شد؛ نامِ او به بدنامی ماندگار گشت…
هراکلیتُس سخن از گذرا بودن می گفت، نه در پِی نام بود و نه در تبِ ماندگاریِ نام و نشانش می سوخت. با اینهمه، نام و نشان و سخنِ هراکلیتُس به نیکنامی ماندگار شد.
اکنون این دو نامِ ماندگار در افقِ زمانهٔ ما پدیدارند.
در نامِ هرُسْتراتُس آتش و دود و ویرانیِ نیایشگاه و بدنامی جاویدان است.
در روشنای آذرخشِ هراکلیتُس مردمانی را می توان دید که در آنسوی پوچ آیینی، سنگ بر سنگ می نهند تا نیایشگاه و نیک آیینی را بازسازند.
هر کدامینِ این دو راه همه کسان را به سوی خود می خوانَد و به سوی خود می کشانَد.
اکنون و اینجا، کدامین راه ما را با خود خواهد برد؟

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
988 views11:13
Open / Comment
2022-07-31 20:24:31نیچه چنین می گوید:

نیهیلیزم بر در می کوبد: از کجا به سراغِ ما می آید این که نگرانسازترینِ همهٔ میهمانان است؟

[آثار(پاییز۱۸۸۶-پاییز۱۸۸۵)، به فرانسه، جلد دوازده، [۱۲۷]۲، صفحهٔ ۱۲۹]

به چه معناست نیهیلیزم؟ به این معناست که ارزشهای برین از ارج می افتند. آماجی در کار نیست. پاسخی نیست به: چرا؟

[آثار(بهار- پاییز ۱۸۸۷)، به فرانسه، جلد سیزده،[۳۵]۹، صفحهٔ۲۷

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
279 views17:24
Open / Comment
2022-07-25 08:48:09 در رمانِ «پدران و پسران» نوشتهٔ ایوان تورگنیف با نمادِ نیهیلیست های روس، بازارف، آشنا می شویم.
بیاییم و از خود بپرسیم آیا کهن دیارِ ما ایران و آنچه تا به کنون نیاکانِ ما آفریده و برای ما گذاشته اند، با یورش چنین نیهیلیست هایی روبارو نیستند؟
نگرشِ بازارفِ نیهیلیست را از زبانِ دوست و دنباله رو شیدای او ، آرکادی، این چنین می خوانیم:
پاول پترویچ پرسید: آقای بازارف چه کاره اند؟
آرکادی تبسمی کرد و گفت: بازارف چه کاره است؟ عمو جان، مایلید به شما بگویم بازارف حقیقتاً چه کاره است؟
بله برادرزاده جان، لطف کن بگو.
او نیهیلیست است.
نیکلای پترویچ با تعجب پرسید: چطور؟
آرکادی تکرار کرد: بله، بله او نیهیلیست است.
نیکلای پترویچ پس از قدری تأمل گفت: نیهیل، تا آن جا که من می دانم از ریشهٔ لاتین است که به معنی «هیچ» می باشد، پس این کلمه قاعدتاً باید دربارهٔ شخصی گفته شود که… که به هیچ چیز ایمان ندارد.
پاول پترویچ جملهٔ نیکلای پترویچ را تصحیح کرد و گفت: بگو کسی که به هیچ چیز احترام نمی گذارد.
آرکادی در دنبالهٔ سخنان عموی خود گفت: کسی که به همه چیز با دیدهٔ انتقاد می نگرد.
پاول پترویچ پرسید: مگر فرقی هم می کند؟
آرکادی: البته که فرق می کند. نیهیلیست کسی است که در مقابل هیچ قدرتی زانو خم نمی کند. کسی است که به هیچ اصلی ایمان ندارد، حتی اگر آن اصل از طرف همه مورد احترام باشد.
پاول پترویچ سخنان آرکادی را قطع کرد و گفت: و به نظر شما این کار مطبوع است؟
آرکادی: تا شخص که باشد. یکی از آن لذّت می برد و دیگری رنج.
پاول پترویچ: صحیح! خوب، من می بینم که این موضوع از فهم ما خارج است. ما اشخاص قرن گذشته ایم، ما تصور می کنیم که بدون «پرنسیپ» بله، بدون پرنسیپی که باید به آن معتقد بود، قدمی نمی توان برداشت و نَفَسی نمی توان کشید، اما شما تمام این ها را عوض کرده اید. خدا به شما عمر و عزت بدهد، ما هم از تماشای شما لذت خواهیم برد. آن اسم چه بود؟
آرکادی آهسته و واضح گفت: نیهیلیست.
پاول پترویچ: بله سابقاً هگلیست ها بودند و اکنون نیهیلیست ها هستند. ببینیم چطور شما در خلأ و در فضای بی هوا دوام خواهید آورد.
[ ایوان تورگنیف، پدران و پسران، ترجمهٔ مهری آهی، صفحاتِ ۴۸-۴۷-۴۶]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
747 views05:48
Open / Comment
2022-07-19 14:20:05 سرنوشت!
مردی کنارِحوضی نشسته بود و به ماهی های کوچک غذا می داد. جوانی آمد و از پشت ضربه ای به او زد و سر او را در آب فرو برد و خفه اش کرد. آن مردِ کنارِ حوض، نجات غریقی بود که از میانِ امواجِ دریا ده ها نفر را از مرگ رهانیده بود. جوانِ قاتل کسی نبود جز یکی از آن نجات یافتگان که برای خودکشی به دریا زده بود.

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
2.3K views11:20
Open / Comment
2022-07-17 14:12:40 https://t.me/khosrowchannel/3613
1.0K views11:12
Open / Comment
2022-07-17 14:12:10
دیگر علم و عالِم و عالَم گرفتارِ تکنیک و سیری ناپذیریِ آنند…
آیا هنوز هم زمانِ آن فرانرسیده است که از خود بپرسیم چه شد، چه کردیم که به این پوچی و پوکی رسیدیم؟ آیا براستی هنوز زمان به آدمی این پروانه را می دهد که در خود فرو رود و از خویشتنِ خود بپرسد که با خود و جهان چه ها کرده که این چنین روزگارِ نکبت باری آفریده است؟ آیا هنوز توانِ آن داریم که چشم از اکران ها برداریم و در آینهٔ زمان بنگریم و کوتاهی زندگی را دریابیم؟ آیا هنوز اندکی خرد در سر داریم تا بیندیشیم و دریابیم که شگفت زده شدن از روشنای ستارگانِ مُرده در آن دور دورهای زمان، درمانِ دردِ زندگان در این نزدیکی ها نخواهد بود؟ همان شیدای دور دورها بودن و فراموشی نزدیکی ها در شبانه روزِ ما رخنه کرده است. ما دیگر با اکرانها می زی ایم تا ما را به دور دورها ببرند و همان دم از همراه و همسر و فرزند و دوستی که در کنارمان است فرسنگ ها دور می افتیم و تا مرزِ فراموشی شان پیش می رویم. و به شاید که فاجعه فرجامِش یافته و از مرز گذشته ایم و خود از آن بی خبریم… ما به گذشته ها باز نمی گردیم که نه شدنی است و نه توانِ آن در ماست. ما باید دوباره گونه ای خواهشمند به افق ها و به آسمانها بنگریم. آنگاه به شاید استوره ها و آیین ها دوباره پدیدار شوند. استوره ها و آیین ها بر همان خاکِ کهن و با همان ریشه ها توانِ نوکردِ خود را دارند. استوره ها و آیین ها درمانِ برتافتنِ زندگیِ زودگذر را می دانند. استوره ها و آیین ها به ما می آموزند به چه سان با آسمانهای آکنده از خدایان بزی ایم. به ما می آموزند اندازه های خود را که دگرگون ناپذیرند بپذیریم و در اندازه های میرایان بزی ایم. به ما می آموزند که تنها شاخه های کوچکی روییده بر درختِ کهنِ نیاکانیم. به ما می آموزند که خدایان و جهان می مانند و ما می گذریم. استوره ها و آیین ها به ما می آموزند که باهمهٔ فرزانگی ها و دانش مان هماره نادان می آییم و نادان می گذریم. استوره ها و آیین ها به ما می آموزند که بادهٔ اقیانوسِ جهان هرگز در پیمانهٔ دانشِ ما نمی گنجد. به شاید نیاکان مان به اندازهٔ پیمانهٔ دانشِ خود از بادهٔ اقیانوسِ جهان می نوشیدند و در مستی و شیدایی جهان می زیستند.
برای زیستن با دلی ۳۵ یا ۴۰ کیلویی فیل می باید بود نه آدمی. به هم چنین برای نوشیدنِ بادهٔ اقیانوسِ جهان خدای می باید بود نه آدمی!
بادهٔ اقیانوسِ جهان در پیمانهٔ آدمی نمی گنجد!

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!
1.4K views11:12
Open / Comment
2022-07-17 13:54:51 بادهٔ اقیانوسِ جهان در پیمانهٔ آدمی نمی گنجد!
به زندگی، به پیرامونِ خود، به نکبتِ جهانی که در آن می لولیم، به نابودیِ آیین ها و ارزش ها بیندیشیم. آنگاه درخواهیم یافت که این بازی های علمی چه کلاهِ گشادی است بر سرِ زندگیِ دو روزهٔ آدمی. یک جنگِ شاید بی پایان سراسرِ کره را می لرزاند و ۸ میلیارد انسان را به خاکِ سیاه می نشانَد و همان دم با چهارتا عکس از ستارگانی مرده، همهٔ جهان را در رؤیا فرومی برند و بر گردهٔ آنان سوار می گردند. در آسمان ها خدایان را می کُشند و در زیر زمین ها دنبالِ ذرّهٔ خدا می گردند. کودکانِ قد و نیم قد را در کوچه ها و دبستان ها به رگبار گلوله می بندند، عروسی ها را با بمب های خوشه ای شادباش می گویند و همان دم در رسانه ها از مِهر به خرگوش و مار و کژدم سخن می گویند. دختران، قلّادهٔ سگ به گردنِ پسران می اندازند و در کوچه ها و خیابان ها می گردانند و کودکان را با این نمایش ها و با این رفتار ها خو می دهند. مردان با مردان و زنان با زنان در می آمیزند و با هم می لولند و آنگاه آموزشِ کودکان را به این ویرانگران می سپارند. دیگر نه خدایان نیایش می شوند نه آیین ها پاس داشته می شوند نه خانواده چمی دارد و نه مِهر و عشق. جوانِ امروزی با خالکوبی در حساس ترین بخش های تن گستاخیِ خود را به نمایش می نهد. سر و صدای گوش خراشِ رپ خوان ها موسیقی و آواز را به قتلگاه می برد. ناسزاگویی ها در ریختِ شعر خوانده می شوند و دیگر نه شعرِ حافظ زمزمه می شود نه شعر دانته یا مولانا. جایی که صدها میلیون انسان هری پوتر را می شناسند و یا خوانده یا بر اکران ها دیده اند، کیستند آن هایی که «شیاطینِ»داستایفسکی و «موبی دیکِ» ملویل را می خوانند و می آموزند؟ جایی که روسپی گری پیشه ای چون دیگر پیشه ها خوانده می شود، جایی که حتا در پویا نمایی های والت دیزنی، همجنس خواهی گسترانده می شود دیگر از چه ارزش های والایی می توان سخن گفت؟ دستانِ چرکینی سدوم و عموره را در نیویورک و لندن و پاریس بازسازی کرده اند و این قتلگاه های خدایان و آیین ها به نماد های جهانِ امروز دگرگشته اند. چند نفر پای دیدنِ فیلمِ «اسبِ تورینو»ی بلاتار نشستند و به جهانِ دهشتزایی که در آن به سر می بریم اندیشیدند؟ آیا براستی هنوز هم درنمی یابیم که نه ویرژیل که خودِ شیطان است که ما را به هزارتوی دوزخ همراهی می کند، دوزخی که رهِ برون رفتی در آن نیست. آری این جاست که قاصدکِ «جیمز وب» با چهار تا عکس از ستارگانِ مرده برای فریبِ ما از راه می رسد و ما را در شگفتی فرو می برد و ما به نیایشِ خدای تکنیک دستانمان را به سوی آسمان می گشاییم. این جا سخن نه از علم ستیزی که به وارونه سخن از علم پرستی است، علمی که بردگیِ تکنیک را پذیرفته و پیشیارِ اوست. چه کسانی به دیدنِ «اودیسه ۲۰۰۱»ی کوبریک نشستند و پیامِ او را به گوشِ جان شنیدند؟ درست همان دم که پای آدمی به ماه رسید کوبریک نشان داد که بردگان و عروسکانی بیش در دستانِ تکنیک نیستیم و جز فاجعه در افقِ آدمی نیست.
علم را جای آیین ها و فلسفه نشاندیم و این نهالِ شوم را بر خاکِ دوزخ کاشتیم. میوه ای داد با برونی زیبا و نهفتی آکنده از خاکستر. میوه ای به نامِ انسانِ مدرن که خود را جای خدایان نشانده است. این انسان کاونده است و با کلنگ علم همه جا را می کاود. آسمان ها را، خشکی ها و دریاها را و زیر زمین را. در گذشته های دورِ نیاکانِ این انسانِ مدرن، آسمان از آنِ زئوس بود دریاها از آنِ برادرش پوزئیدن و زیر زمین از آنِ برادرِ دیگرش هادس. ولی انسانِ مدرن که از نیاکان بریده، از باورها و داشته های آنان نیز بریده است. او آغازگری دیگرسان است. او خود را در جهانی می بیند که نه صاحبی دارد و نه مالک و فرمانروایی. اکنون او خود را به سانِ فرمانروای جهان می پندارد. او کاوشگری است که جهان را مستعمرهٔ خود می شمارد. او کاوشگری ست که با کلنگِ علم می کاود و هر دم بر آنچه می داند و نیز بر دارایی هایش می افزاید. شگفتا که او هر دم بیش از آنچه بر خود می افزاید از خویشتنَش کاسته می شود. او هرچه از بیرون بزرگ و بزرگتر می شود از درون کوچک و کوچکتر می گردد. او تنها سری دارد بزرگ. خون او چرکین است چرا که در سینهٔ او دلی نیست که خون را بپالاید. او با دانشِ خود به سانِ تارتنکان برای به دام انداختنِ جهان، تار های بسیار بزرگ و شگرفی ساخته و پرداخته است بی آنکه بیندیشد او خود در جهان است که می زید. او گرفتارِ تار های بافتهٔ خود است و چشم به راهِ مرگی دهشتبار. سیاهچالهٔ تکنیک خودِ علم را نیز می بلعد.
782 views10:54
Open / Comment
2022-07-16 21:49:53زشت ترین انسان، خدای را کُشت و در سرزمینِ غروب پناه گرفت.
بسیارانی در پِیِ او رفتند.
آفتاب را دزدید و خواست آن را به شب ببرد؛ آفتاب خاموش شد.
خواست از روغنِ جانِ خویش آتشی بیفروزد، نتوانست؛ اخگری که به آن زند آنجا نبود. همه جا یخ بود و سرما. شب، شب تر می شد؛ سرما، سرما تر و یخ، یخ تر. همه جا ناله بود و زاری. کَس کَس را نمی دید. پگاه در راه نبود.
زشت ترین مرگ، فرجامِ زشت ترین انسان بود
دیگر نه از خدای نشانی بود، نه از آفتاب.
آنجا سرزمینِ آیندگانی است که هرگز نمی آیند.

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.
2.8K views18:49
Open / Comment
2022-07-14 09:45:03 رخدادِ شوم و ویرانگرِ ۱۷۸۹ فرانسه و جایگاهِ نجات بخشِ آن برای کانت.
وای به حال کسانی که برای ایران نیز رخدادِ نجات بخشِ کانتی را آرزو دارند!
کانت در انقلابِ فرانسه همان نجات بخشی را می بیند که شمعون در مسیح دید.

در صفحهٔ ۱۳ از پیشگفتارِ به «سنجش خرد ناب»، ادیب سلطانی می نویسد:
«کانت ۶۵ ساله همچون جوانان، انقلابِ فرانسه را با شور و شوق استقبال کرد و با چشم اشکبار بدوستان خود چنین گفت:
«حال می توانم مانندِ سیمه ئون[=شمعون] بگویم «خداوندا اکنون بگذار تا بندهٔ تو بیارامَد، زیرا دیدگانِ من سلام و رحمت
تو را دیدند.» [تاریخ فلسفهٔ ویل دورانت، ترجمهٔ زریاب خویی، صفحهٔ ۲۶۷]
«و چون هشت روز سپری گشت و هنگام ختنهٔ او فرا رسید، عیسی نام گرفت، نامی که فرشته پیش از لقاحِ او معین کرده بود. و چون ایام تطهیر ایشان طبق شریعت موسی به سر آمد، او را به اورشلیم بردند تا بر خداوند تقدیم دارند، - و از آن روی که بر وفق آنچه در شریعت خداوند گفته شده است، یک جفت قُمری یا دو جوجه کبوتر را همچون قربانی اهدا کنند. در آن زمان مردی به نامِ شمعون در اورشلیم بود. این مرد درستکار و پارسا بود و انتظار تسلیِ اسرائیل را می کشید. روح القدس بر او بود. و به میانجی روح القدس، از جانب خدا آگهانیده شده بود که پیش از دیدنِ مسیحِ خداوند، مرگ را نخواهد دید. پس به الهام روح به معبد آمد. چون والدین، عیسیِ کودک را آوردند تا فرایض شریعت را در باب او به جای آورند، او را در آغوش کشید و خدای را متبارک خواند و گفت:
“اینک سرورا، بر وفق کلامِ خویش می توانی بندهٔ خود را رخصت عنایت کنی تا به سلامت برود؛ چه دیدگانِ من نجاتِ ترا دیده است، نجاتی که برابر جملهٔ قوم ها مهیا ساختی، نوری بهرِ روشنایی بخشیدن ملتها و مجدی از برای قوم تو اسرائیل.”
[انجیل لوقا، بخشِ دوم، آیه های ۳۲-۲۱]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.
2.4K views06:45
Open / Comment