Get Mystery Box with random crypto!

محمّد حسين كريمي پور

لوگوی کانال تلگرام m_h_karimipour — محمّد حسين كريمي پور م
لوگوی کانال تلگرام m_h_karimipour — محمّد حسين كريمي پور
آدرس کانال: @m_h_karimipour
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 13.28K
توضیحات از کانال

.. اين هم حرفي است.
گاهي حرف حساب!

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2023-04-28 04:42:04 من سیاوش کسرائی
را دیده ام!


محمد حسین کریمی پور

آقای من که شما باشی، روزگار همیشه هم آن روی سگی فابریکش را بالا نمی آورد. لابلای پاچه گیری و‌خشتک درانی ها، گاه گداری، از سر رندی، عسل بکامت می کند. میگی نه؟ تحویل بگیر:

در نمایشگاه تجاری مسکو شرکت کرده بودم. جوانی آمد و بفارسی فاخر، رخصت مذاکره خواست. با مترجم ما، روسی را با لهجه سره مسکوویت صحبت می کرد. روی کارتش نوشته بود : مانلی کسرائی! معلوم بود در مسکو بزرگ شده و فارسی را در خانواده ای اهل فرهنگ و طهرانی آموخته. اما کدام طهرانی الاصل مسکونشینی ممکنست اسمی مهجور و باستانی را بر پسرش نهد؟ شاید کسی که عاشق نیما یوشیج و قصه مانلی باشد!

در تمام یکی دو ثانیه ای که شرلوک هلمز وار به تحلیل ذهنی سرگرم بودم، نام فامیل او روی کارت ویزیتش، همانجا جلوی چشم های بابا قوری بی صاحابم بود: کسرائی!
بالاخره دوگوله مبارکه بکار افتاد: سیاوش کسرایی!
فراری های حزب توده!
لامصب، اینجا مسکوست!

تقریبا داد زدم : “شما پسر سیاوش هستید؟” مردجوان ، محجوب و‌طبعا آزرده پاسخ داد: “بله! ایرادی که ندارد؟”
ایراد داشت. به این سوی چراغ ، سر تا پایش ایراد بود. مراوده با کس و‌کار یک عضو‌ سابق دفتر مرکزی حزب توده برای یک جوانک حزب الهی کله خراب، خود ایراد بود. اما آنکه آنجا ایستاده بود، پسر سراینده آرش بود.
.. آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا بر جاست
گر بیفروزیش،
رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموشست
و ‌خاموشی گناه ماست!..

من با جادوی این شعر، بزرگ شده بودم. قهرمان دنیای پسرانه نسل من، آرش بود. یعنی می شد شاعر را دید؟ و‌با او سخن گفت؟ و قیامت آرش را از زبان خود ساحر کبیر شنید؟
درست مثل شیخ پارسایی که دل و‌ دین به غمزه چشم سیاهی باخته باشد، بدون لحظه ای تردید، پاسخ دادم : “چه ایرادی؟ بفرمایید.”

قصه درازست. با مانلی قرارداد بستم و‌در کمال مرد رندی، خودم را به خانه شان، دعوت کردم. مودب تر از آن بود که امتناع کند.در آن دو سه دیدار، در آن آپارتمانی که پنجره هایش رو به انبوه درختان فروزنسکایا گشوده می شد چه بر من گذشت، بماند! سیاوش و همسرش با آدم زمخت پر مدعای کم دانی مثل من، پذیرا، فروتن و‌مهربان بودند. راستش بعدها فهمیدم، انگاری آنها را یک جوری یاد طهران عزیزشان می انداخته ام. حالا یاد کدام بخش طهران؟ روم سیاه. دانشگاه، کتابخانه ملی، کافه نادری، تجریش و‌ تئاتر شهر نبوده حکما! اما بکار یادآوری سد اسمال، بیخ دیفالی، آب زرشک، معرکه گیری و‌اتوبوس دو طبقه که می آمدم.

از کسرائی یاد گرفتم ایرانیانی با عقاید مختلف ، وقتی در دامن “مادر ایران” بنشینند، چیزهای خوب مشترک زیادی دارند. با آنها نشستم . فردوسی و ناصر خسرو و سعدی و‌حکمت خسروانی و قابوسنامه و نیما و صد چیز خوب ایرانی بما پیوستند.
بزمی شد مصفا چنانکه افتد و دانی.

خانم کسرایی، مودبانه توصیه کرد از بستنی خانگی نخورم. با نگرانی گفت: “چیزی به بستنی می زنم که کمی الکل دارد. شما احتمالا اجتناب می کنید.” یاد گرفتم به دیگران، عقاید و‌نگرانی هایشان از صمیم قلب باید احترام نهاد.

شوروی و بلوک شرق فروریخته بود. سیاوش هم دست در دست تاریخ، از تجربه کمونیسم توتالیتر عبور کرده بود. صادقانه و فروتنانه از یافته ها و‌تجدید نظر هایش می گفت. هنوز عمیقا چپ بود. به شیوه خاص خودش چپ عدالتخواه و عمیقا نگران مردم. ما کمتر از سیاست گفتیم. تناسبی بین قد و دانش او و‌ کوتاهی من نبود تا دیالوگی جدی در گیرد. اما کریمانه از ایران و از شعر و ادب با من گفت. اینها حیطه هاییست که ما عوام با خدایان سخن، همزبانی داریم.
خانه شان پر بود از دلتنگی برای ایران و‌طهران. هر ذره سخن در مورد ایران و تحولات فکری و ادبی میهن را می بلعید. بعضی قسمت های نقشه طهران که بدیوار نصب شده بود، پاک شده بود. از بس زن و‌شوهر، با انگشت روی مسیر کوچه و‌خیابانهای خاطرات جوانی گشته بودند.

کاش می شد هر کدام از ما ۸۰ میلیون کله گنده ای که مرغمان یک پا دارد، ساعتی با سیاوش خلوت می کردیم. شاید می توانست نشانمان دهد هنوز، در “ایران” مشترکیم. این، کم میراثی نیست. هنوز می شود در دامان مهر “ننه ایران” نشست و آدم وار گفت و شنید و مهربانی کرد‌ و‌ خرمی دید و آموخت و خراب نکرد و آباد کرد. نکند دامان مادر را آتش بزنیم، ما بچه های تخس ایران!

https://t.me/M_H_Karimipour
4.6K views01:42
باز کردن / نظر دهید
2023-04-12 04:52:10
این زن نگاه نکرد، شروع کرد و سپس ...
مجتبی لشکربلوکی

این فیلم ضبط شده از یک رخداد واقعی را نگاه کنید.
دقت کنید
چگونه کسانی شروع کردند،
چگونه کسانی پیوستند
و چگونه یک موقعیت پیچیده، به سامان رسید.

آینده جامعه را کسانی می سازند که
امیدوارند
کنشگرند (در دایره امکان دست به اقدام می زنند)
خود تعمیم یافته دارند (وجودشان را در خود محدود نکرده اند)
مسئولیت پذیرند (در قبال جامعه احساس مسئولیت می کنند).

همانگونه که در کتاب استراتژی توسعه ایران گفته شده باید از نسل توسعه خواه به نسل توسعه آگاه و توسعه آفرین گذر کرد.


@Dr_Lashkarbolouki
دسترسی به تمام جستارها، محتواهای صوتی و تصویری و گزارش های رایگان
yek.link/Lashkarbolouki
3.6K views01:52
باز کردن / نظر دهید
2023-04-09 05:34:29
.. فدایِ تو!
5.1K views02:34
باز کردن / نظر دهید
2023-03-30 02:03:13 اِستِیشن

رحیم قمیشی

اِستِیشن یعنی ایستگاه، اما در حوالی اهواز و در نزدیکی کوت‌عبدالله، جایی بود بسیار زیبا که طبق معمول اسمش انگلیسی و با مسما بود، به نام استیشن. برای کارمندهای شرکت نفت.
در آخر خواهم گفت چرا امروز یاد آنجا افتاده‌ام.

آقای میرحسین موسوی در حصری که ۱۳ ساله شده، برادر بزرگش "میرعبدالله موسوی" را از دست داد. قبلا هم در حصر، پدر بزرگوارش را از دست داده بود، که یادم هست به او اجازه شرکت در تشییعش را ندادند.
معلوم است که دل آدم می‌سوزد.

جناب آقای میرحسین!
ما فریادمان را زدیم، بدون ترس، که این حصر ظالمانه است، جنایت است، کینه‌توزی است، ضد بشری است…
ولی فایده‌ای نکرد!
آنها که با تو درافتاده‌اند اصلا عاطفه ندارند. جان برایشان مهم نیست، آنها همه هنرشان در گرفتن جان است و بستن پرونده زندگی.
و امروز، هم تو و هم خانواده‌ات را، از زندگی ساقط کرده‌اند و چنان در نخوت و خودبینی غرقند که عین خیال‌شان نیست.
اجازه ندادند برادر بزرگت را برای آخرین بار ببینی، صورتش را ببوسی، از او حلالیت بگیری، یک خداحافظی ساده. حتی به اندازه یک زندانی محکوم هم، برایت حرمت قائل نیستند.
چه می‌گویم، برخی هنرشان همین است.
حرام کردن زندگانی‌ها!

اما جناب میرحسین عزیز!
نخست وزیر محبوب امام
عضو شورای محترم انقلاب
شخصیت مهم جمهوری اسلامی
خوبست در این مصیبتی که گرفتار شده‌ای، به‌یاد بیاوری، آن موقع که تو در قدرت بودی، آقای شریعتمداری (مرجع تقلید) هم به حصر رفت، و شنیدم برای درمان هم اجازه‌اش ندادند به بیمارستان برود. او را به تلویزیون آوردند تا به گناه ناکرده اعتراف و استغفار کند!
و آن موقع من و شما ساکت بودیم.
چون جان برای ما ارزش نداشت.

وقتی خرمشهر را گرفتیم، و صدام گفت من برگشتم سر مرز و اماده‌ام جنگ را تمام کنیم، شما نخست وزیر بودی، عملیات‌های برون مرزی شروع شد، در رمضان و والفجر مقدماتی و والفجر یک و... چندین هزار شهید دادیم، موفق نبودیم، و همینطور ادامه پیدا کرد.
و من و شما فریاد نزدیم، چرا این همه شهید برای اهداف بلندپروازانه‌ای که هرگز به ان نمی‌توانید برسید.
مگر جان بهایی ندارد، چه عراقی چه ایرانی!
و بابت این سکوت‌مان نیز، هرگز عذرخواهی نکردیم!

و سپس آقای منتظری، آقای صانعی و واکسن کرونا، و هواپیما، و تظاهرات، و سپس هر که دوستش نداشتیم.
"جان" چه ارزشی دارد!؟
و‌ما ساکت بودیم.

اما میرحسین عزیزِ دردکشیده!
موضوع اِستِیشن را تنها می‌توانم خیلی خلاصه‌ بگویم، تا دردهایمان بیش از این با خاطرات تلخ انبوه‌تر نشود.
برادر!
همان موقع که تو نخست‌وزیر بودی، خانواده‌ای در استیشن اهواز زندگی می‌کردند، که چهار دختر داشتند، یکی از یکی زیباتر و مهربان‌تر، که اتفاقا هم‌بازی‌های کودکی‌ام بودند.
یکی‌شان نشریه مجاهد برده بود دبیرستان، که گرفتندش، و بردند به زندان.
یک دختر ۱۸ ساله.
و من و تو ساکت بودیم.

ایکاش ماجرا همین جا تمام می‌شد.
سال ۶۷ به مادرش می‌گویند برود و لوازمش را از زندان تحویل بگیرد.
که او مُرده!
و بعد انتهای بهشت‌آباد اهواز، تپه‌خاکی را نشانش می‌دهند، که دخترت اینجاست، او اعدام شد.
و من و تو ساکت بودیم.

کاش قصه آن ساکن نگون‌بخت استیشن، همین جا تمام شده بود.
مادر باور نمی‌کند.
نیمه شب گورکن خبر می‌کند، پول خوبی به او می‌دهد، تا مخفیانه برایش قبر را بشکافد.
مگر می‌شود دختر ۱۸ ساله اعدام شده باشد، سربه‌سرش گذاشته‌اند تا او بترسد!
اما گورکن که گور را می‌کَنَد دختری آنجا خوابیده بوده. در لباس زندان!
دخترش...

مادرش به من می‌گفت، دختر نوجوانم را بخاطر یک نشریه گرفتید؟ زندان کردید! اعدامش کردید!؟
او مسلمان بود، چرا غسلش ندادید، چرا کفنش نکردید…

جناب آقای مهندس موسوی
و ما همچنان داشتیم نفس می‌کشیدیم
و تماشا می‌کردیم.
و به مردم می‌گفتیم آن دوران طلایی…
و فرصت نمی‌کردیم بگوییم؛ مردم ما را ببخشید.
سکوت‌مان را، که خودش همکاری بود در جنایت!

من امروز با تو در فوت برادر عزیزت همدردم، ناراحتم، عذاب می‌کشم.
ولی بالاخره پیام‌های تسلیت برایت سرازیر می‌شود، می‌دانی مراسم برایش می‌گیرند، تشییع جنازه، و احترام، اما باز دل‌مان برایت می‌سوزد، از این‌همه کینه‌توزی‌ دشمنانت.
میرحسین جان!
آن مادر، که دق کرد و رفت پیش خدایش چه بگوید؟

همیشه می‌گویم خوش به‌حال آنهایی که در همین دنیا متوجه کارهای اشتباه‌شان می‌شوند، چه سرنوشت بدی دارند آنهایی که همین فرصت معذرت‌خواهی و طلب بخشش از مردم و بازگشت را پیدا نمی‌کنند!

و‌من خوشحالم که امروز تو با تحمل این رنج‌ها، متوجه می‌شوی این عاقبت رضایت ما بوده در آن زمانی که قدرت داشتیم، صدا داشتیم، و فریاد نزدیم.

خدا کند آزاد شوی، با هم برویم استیشن، خانه آنها را نشانت بدهم.
همان‌جا که در کودکی با آن دختر نازنین، قایم باشک بازی می‌کردم، یا به زبان بچگی‌هایم قایم موشک.
حالا او قایم شده
و من هرگز نمی‌توانم پیدایش کنم...

@ghomeishi3
3.2K views23:03
باز کردن / نظر دهید
2023-03-21 19:36:12 چه چیز دست دیکتاتور را
می بندد؟

محمد حسین کریمی پور

دوستی دانا و مجرب دارم. جز میانسالی و خوش محضری ، تمام مشخصاتش با جغد پیر عاقل قصه ها می خواند. تعریف می کرد:
“سالها طول کشید که از کارشناسی در یک شرکت کوچک متعلق به یک هولدینگ بزرگ، پله پله به ریاست هولدینگ رسیدم. چندسالی به اصلاح وضع پرداختم. سوددهی بیشتر و‌مشکلات کمتر شد. مجمع راضی بود. اما من می دانستم آن ساختار کهنه در دنیای نو‌، دوام نمی آورد. مشاوری برگزیدم و طرح یک انقلاب شرکتی بنیادین را تهیه کردم. وقت موسعی نهادم و تک تک متنفذین مجمع را با این برنامه رادیکال همراه کردم. وقتی مجمع همراه و‌ طالب شد، شرط توفیق این برنامه را تغییر مدیریت عنوان کردم. همه مخالف بودند. فکر می کردند بهترست این برنامه را خودم اجرا کنم. برایشان توضیح دادم این محالست. گفتم اجرای این برنامه محتاج تغییر بسیاری از مدیران عالی و میانی است که توانایی و‌مهارت کافی برای دنیای نو‌ ندارند. منافع برخی از فعالان اقتصادی مرتبط با مجموعه را هم تحت تاثیر قرار می دهد. اینهایی که خانه خراب می شوند، رفقای ۲۰ ساله من هستند. همسر این معاون عزیز (که دوسال تا بازنشستگیش مانده و‌تا خرخره قسط دارد) را خانم‌خودم به او معرفی کرده بود. بچه های آن یک نازنین، مرا عمو صدا می زنند. همانی که به ترغیب من کارخانجاتی احداث کرد که مواد اولیه اش، ضایعات ما بود و حالا قرارست بدبخت شود. من نمی توانم برای ارتقاء منفعت هولدینگ، چشمم را بر زاری این آدمها ببندم. اگر اینکار را هم بکنم، شبکه ارتباطات و اعتبار مدیرتیم چنان مختل می شود که از کار می مانم! اجرای انقلاب کار کسی است که دست و‌پایش به تاریخچه هزار بند، بسته نباشد.“

در سیاست هم همین است. مطالعه آنچه از محمدرضا مانده، نشان می دهد او‌ با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد ، روابط و تیم حکمرانی نا آشنا نبود. آرزو‌داشت حکومتی بهتر و کارآتر داشته باشد. اما حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص و شبکه تقسیم منافع ، ملاحظه داشت که غالبا رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر می ماند.

هستند موارد نادری از دیکتاتورها که علیه سیستم فاسد خود شوریدند و هزینه این شورش بنفع کشور را با از کف دادن قدرت، پرداختند. ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان یکی از این مردان نادر بود. فرمانده مقتدر ارتش را رئیس حکومت کرده بودند تا نهضت را له کند. پس از کشت و‌کشتار ، او‌ اقدام مردم علیه حکومت مطلقه حزب را برسمیت شناخت و ترتیب انتخابات آزاد را داد. مخالفین کمونیسم آنقدر بالغ بودند که برای جلوگیری از جنگ داخلی، خود ژنرال را کاندیدا کردند. یاروزلسکی اولین رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او‌ می دانست بر کشوری که در آن میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو‌ امتیازاتشان می دانند، نمی تواند حکومت کند.

این قصه ها آوردم تا یادآور شوم که دیکتاتور کارآزموده در قبال چهره ها و‌ دسته های شاخص حکومتش، اسیر ملاحظات تقسیم قدرت و‌ثروتی می شود که خودش در بنای تدریجی آن شریک بوده. شاهی که به مردم مستظهر نیست به سرداران، قاضیان، دیوانسالاران و شیوخ تکیه می کند. او دوام سلطه خود را در دوام شبکه در هم پیچیده امتیازات آنها می بیند. شاه، اسیر شبکه تیولات عمله قدرت خود می شود. در خرقه سلطنت، اقتصاد سیاسی، کار روح را می کند. الباقی پوست و‌استخوانی بیش نیست.

قاعدتا معمار کهنه کار قفس که پایه قدرتش را در دوام تک تک میله ها و زنجیرها می بیند و‌جز این محاسبات نمی شناسد، میل قلع قفس نخواهد کرد. در بین دیکتاتورها، محمد رضا قاعده و یاروزلسکی استثناست.

https://t.me/M_H_Karimipour
3.1K views16:36
باز کردن / نظر دهید
2023-02-13 20:05:07 رمزهای اشتباه پدرها

آدم‌ها وارد فروشگاه می‌شدند و اغلب با دست پر بیرون می‌آمدند اما یک نفر مردد، دم در ایستاده بود. مردم می‌آمدند و می‌رفتند و او همچنان ایستاده بود. یکی دوبار خواست وارد شود اما پشیمان شد و بازگشت. یک بار هم تصمیم گرفت بگذرد و برود اما باز هم نتوانست. آخرش دل به دریا زد و وارد فروشگاه شد.
می‌شناختمش. مردی بود زحمت‌کش و بی‌نهایت محترم. شنیده بودم دستش تنگ است و درآمدش کفاف زندگی‌اش را نمی‌دهد. کارگر بود و در کارگاهی نزدیکی‌های شهر از صبح تا غروب عرق می‌ریخت و غروب به میدان‌ تره‌بار می‌رفت و تا ساعت 10 شب بار خالی می‌کرد.
قدیم‌ها کهنه ماشینی داشت که سر راهش تا خانه، چند نفر را جا به جا می‌کرد اما ماشینش به خرج افتاد و دیگر نتوانست تعمیرش کند. از ماشین پیاده شدم و داخل فروشگاه رفتم.
فروشگاه شلوغ بود و پشت صندوق صف کوچکی تشکیل شده بود. حوالی قفسه مواد غذایی دیدمش. دو بسته ماکارونی، یک قوطی کنسرو، یک بسته قند و شاید یک قوطی رب گوجه فرنگی در دست داشت و در صف صندوق ایستاد. سرش پایین بود و دستانش می‌لرزید.
کارتش را کشید اما موجودی کافی نداشت. جیب‌هایش را گشت و به این بهانه که کارت دیگرش را فراموش کرده، عذرخواهی ‌کرد و پلاستیک خریدهایش را روی میز گذاشت. به فروشنده اشاره کردم که حساب می‌کنم اما متوجه نشد و پیرمرد با شرمندگی از فروشگاه بیرون رفت.
چه لحظه‌های دردناکی بود؛ آن تنه خوردن‌های دم در فروشگاه، حساب و کتاب کردن درباره این‌که چقدر در حسابم پول باقی مانده، آیا می‌توانم برای خانواده‌ام غذایی ببرم؟ و آن شرمندگی پایان کار.

این روزها پدرهای زیادی شرمنده خود و خانوده‌شان می‌شوند و دیدن چنین صحنه‌هایی خیلی دردناک است. پدرهای مغرور و با شرفی که حاضر به پذیرش کمک هیچ‌کس نیستند و از صبح تا شام جان می‌دهند اما باز هم دست خالی به خانه می‌روند. روزهای سختی برای پدرهاست. دستشان را باید بوسید.


***
موتور‌سواری که خریدهای فراموش شده پیرمرد را دستش رساند، ‌گفت هر چه اصرار کردم قبول نکرد، به شرطی پذیرفت که در اولین فرصت حساب و کتاب کند.

محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
3.0K views17:05
باز کردن / نظر دهید
2023-02-08 18:54:32 چطور شديم "جمهوري اسلامي" ؟

محمّد حسين كريمي پور

جمهوري اسلامي، يك نظام سياسي جديد و بيسابقه است. شايد بتوان آنرا پر سر وصداترين تلاش شيعي در پاسخ به مدرنيته دانست.

نظامي كه شماي اوليه اش در درسهاي دهه ٤٠ امام خميني در نجف، شكل گرفت يك "حكومت ديني" برياست فقيه بود. بروايت متن پياده شده آن دروس، هر فقيه عادلي كه حكومت تشكيل داد، اطاعت ازو واجب و ولايتش، همان ولايت انبياء عليهم السلام بود. حكومت اسلامي نه جمهوري و نه سلطنتي ، بلكه حكومت قانون الهي برمردم بود. پارلمان و قانونگزار بشري نداشت و قانون حكومت محدود به قرآن و سنت بود.
گويا در مدل آن زمان مرحوم امام، تغيير صحنه حكمراني بشر از انقلاب فرانسه تا مشروطه، يكسره نفي مي شد. در فضاي آكادميك حوزه كه جهان بيروني، جايي در قرن سوم هجري متوقف شده بود، غير ازينهم انتظار نبود.

اما امام، به شيوه خودش، قدرت مردم را مي شناخت . او از معدود روحانيون "آموزنده" بود كه حرف مرد را يكي نمي دانست. بگمان من در جريان مشاهدات و مراودات سياسي دوران تبعيد، دريافت كه در مدل " حكومت اسلامي" ، بايد جوري، حضور و اثر مردم را پر رنگ تر كند. خيلي طول كشيد تا امام، از نفي جمهوريت دست بكشد . در آستانه انقلاب، عبارت ناشناخته "جمهوري اسلامي" در ادبيات او، پررنگ شد.

وقتي نهضت فراگير شد، سخن از اسقاط سلطنت و ايجاد حكومت مردمي رفت. بين مردم، حرفي از ولايت مطلقه فقيه و مشروعيت متكي به آسمان نبود. حتي بعدها، وقتي مردم به توصيه امام، جمهوري اسلامي را فرياد زدند، روحشان هم احتمال نمي داد كار به ولايت مطلقه و نظارت استصوابي و عصر جنتي بكشد.

سلطنت زودتر از انتظار فروريخت.
روحانيت براي پر كردن خلاء قدرت، سراغ پيوند عجولانه و ناشيانه دو نظام ناساز "ولايت فقيه" و "دموكراسي" رفت. خيلي از مشكلات ما ناشي ازين التقاط است. نظامي ساختند كه منشاء و تكليف قدرت در آن، ابدا معلوم و شفاف نبود. فرض شد دو سلطان (يكي فقيه متكي به لاهوت و ديگري صندوق ريشه در ناسوت) در يك سرير شاهي ، شريك و همساز خواهند شد. و اين از مبنا، نشدني، غلط و محل تنازع بود. قدرت غيورست و شريك بر نمي دارد.

جرات روحانيت در سپردن سرنوشت يك ملت به يك مدل سرهم بندي شده، زاييده "ندانستن و نشناختن " بود. علماء از درجه پيچيدگي كشورداري و حكومت مدرن، اصلا تصوري نداشتند. مراجعه به آراء روحانيون شاخص در سالهاي ٥٦ و ٥٧ در مواردي مثل اقتصاد، بودجه، بانك، صنعت، ارتش، توسعه و روستا ، نشان از عمق اين ناآگاهي دارد. روحانيت ، قبل از تصرف قدرت، مشق شبش را انجام نداده بود. كشور صحنه آموختن حين حكومت شد و بهشت سعي و خطا!

يك مدل حكومتي با ايرادهاي اساسي زاده شد كه عملا فاقد اسناد پشتيبان و مباني فكري قويم بود. نه ديكتاتوري بود و نه دموكراسي و از قضا ايرادات هر دو را هم داشت. اصلاحات قانوني بعدي هم كار را بدتر كرد. امروز بعد از ٤٠ سال، وارث يك ساختار حكومتي پيچيده و شلوغ و در هم و بر همي هستيم كه گيج و نا كارآمد و فاسد است و بيشتر انرژيش در اصطكاك داخلي خودش هدر مي رود. عليرغم انبوه اسناد استراتژيك مصوب، حتي تكليف مدل توسعه مان روشن نيست. داستان دلخراش مدل ايراني اسلامي پيشرفت را يادتان هست؟

شك ندارم مدل "جمهوري اسلامي"، گرفتار آدمهاي اشتباه شد . بد پياده و بد اجرا شد. اما نبايد فراموش كرد كه خود مدل، ايرادات بنيادين جدي داشت .

https://t.me/M_H_Karimipour
12.0K views15:54
باز کردن / نظر دهید
2023-01-24 18:43:50 سازمان رجوی را نباید دست کم گرفت!
محمد حسین کریمی پور

به عنوان یک ناظر غیر متخصص در بابِ سازمان مجاهدین خلق، حس می کنم در تحولات جاری و آتی، آنها بازیگری موثرتر از توقع ما خواهند بود. بگمانم برای تصرف قدرت، بدترین و شاید از بعضی جهات، آماده ترین گزینه اند. گمان می کنم ایرانیان باید این بازیگر قدیمی پنهانکار را پایش کنند. چند نکته از دید من، شایان توجه است:

‏۱-سازمان دیگر پیر نیست!
‏نفرت انباشته ۸۸ تا ۹۸ از حکومت در کنار پروژهٔ تطهیر سابقه سازمان از طریق تبلیغ اعدامهای ۶۷ و همچنین گسترش فقر ، دروازهٔ عضو‌گیری را بر آنها گشود. گویا در اعتراضات ۹۸، در حاشیه تهران هر جا شلوغ می شد، سر و‌کلهٔ تیم های میدانی آنها سبز می شد. در کشورهای غربی هم حضور نسل ۳ و ۴ ، ملموس تر شده است. حالا فقط فسیل هایی چون ابریشمچی و جعفر زاده را نمی بینید، کلی شبنم خانم جوان و فعال دارند.

‏۲- توان میدانی دارد!
‏بگمانم عناصر میدانیش در کشور حالا گویا هزاران نفرند. تنها اپوزیسیون غیر قومیست که اولا تجربه جنگ شهری دارد. ثانیا سابقه تعامل عملیاتی گسترده با ارتش/سرویس دارد. ثالثا پول برای سرباز گیری دارد. ساختار فرقه ای دارو دستهٔ رجوی برای جنگ شهری، مناسبترست. اگر آنها در نظامیگری هم مثل حقوقی و تبلیغات و دیپلماسی سراغ مشاورین متخصص رفته باشند، ممکنست روی زمین، عملکردی بهتر از شکست مرصاد نشان دهند !

‏۳- پول دارد!
‏سازمان یک دورهٔ طلایی حمایت مالی صدام را در کارنامه دارد. زان پس تا زمانی که با میانداری پرنس بندر به خزانه سعودی وصل شد، محدودیت منابع مالی آشکار بود. ولخرجی سالهای اخیر نشان می دهد چیزی که اصلا کم ندارد پول (انارالله برهانه) است!

‏۴- حرفه ای شده!
‏به اسامی وکلا و‌ مشاوران علنی آنها در دنیا بنگرید. حرفه ای و گرانند. فرقه، بلدم بلدم را کنار گذاشته و مثل حشاشین سراغ اهل فن رفته، پول می دهد و کارِ خوب می گیرد. کمپین دیپلماتیک و حقوقی شان به وضوح حرفه ای تر شده و در جذب چهره های سیاسیِ غربی و حذف خود از لیست تروریسم و تله گذاری برای طرف مقابل بهتر شده اند.

‏۵- توان کار با غرب و‌عرب!
‏در کریدورهای قدرت آمریکا و اروپا، لابی موثرتری از ج ا و سلطنت خواهان دارند. عناصری از نسل جدیدشان به دولت، پارلمان، شهرداری ، اتاقهای فکر و آکادمی کشورهای غربی راه یافته اند. کلی رفیق سیاستمدار و خبرنگار و‌ لابییست های گران دارند و فن دشوار لابیگری را که ج ا نیاموخته، آموخته اند. نه تنها بخش مهمی از حزب جمهوریخواه علنا با آنهاست، بلکه گویا گزینهٔ اعراب، لااقل ریاض هم هستند.

‏۶- اعجازِ پروکسی!
‏بین تودهٔ مردم‌ منفورند. لذا بطور موثر خیریه ها، سازمانها و چهره های پروکسی می سازند. آدم قابل طرح را پیدا و پر رنگ و بی سر و‌صدا اداره می کنند. همزمان از موتور تولید نفرت ج ا و پروژه های موفق تبلیغاتی مثل اعدام ۶۷ و‌گردهمایی های پر زرق و برق هم برای اصلاح تدریجی چهره سازمان بهره می برند. خیلی خوب بلدند بعد از استقرار ، وقتی کشور صحنه جنگ خیابانیست، چگونه همه را خفه کنند. ولی تا آن موقع باید چهره های مقبولِ غیر سازمانی برای بازی در صحنه داشته باشند. چهره هایی که اسم زشت سازمان رویشان نباشد. بازی پروکسی را بلدند.

‏۷- نفوذ در ساختار حکومت!
‏ج ا را می شناسند و پرونده هسته ای نشان داد توان نفوذ دارند. یادمان نرود سیا در آخرین جنگ صدام، خیلی از ژنرال ها و‌ مقامات را خریده بود. در تهران، هرچه مشروعیت حکومت کمتر شود، آنها امکان بیشتری برای دلالی چنین معاملات کثیفی دارند.

‏۸- عمل گراتر از ابلیس اند!
‏در رسیدن بقدرت ملاحظه اخلاقی یا ملّی ندارند. ولو بتوانند بر نیمی از یک ایران ویران حاکم شوند، پیش می روند. در لحظه سرنوشت و آنگاه که نایره جنگ خیابانی بر افروخته شود، خیلی از دیگر بازیگران، نگرانِ میزان تلفات غیر نظامی، تجزیه، ویرانی یا وجهه خود می شوند. اما فرقه فقط بر تصاحب قدرت متمرکز خواهد بود، هر جور و به هر بهایی!

بگمانم در مسیر آینده ملت دردکشیدهٔ ایران ، سازمان یک خطر جدی است. در مورد آن نباید اغراق کرد. آنها فرقه ای زشتند و نقاط ضعف مشترک فرقه ها را دارند. اما اصلا و ابدا نباید دست کمشان گرفت.

اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟

https://t.me/M_H_Karimipour
35.0K views15:43
باز کردن / نظر دهید
2023-01-14 09:26:09 پرفسور، قیمه، قرمه !

محمّد حسین کریمی پور

خدمتکارِ جدیدِ پرفسور ازو‌ پرسید که قرمه بپزم یا قیمه؟ دو ماه طول کشید تا آقای دکتر جواب دهد. پاسخ، یک دفترچه ۵۹ صفحه ای بود با ۴ دیاگرام و‌ یک جدولِ اکسل پر حجم که نشان می داد اولا برای پاسخ باین سوال، باید ابتدا به ۱۷ سوال بنیادین دیگر جواب داد‌. ثانیا یک‌مطالعه رفتاری سه ماهه روی یک جامعه صد نفری از پرفسورهای ۵۲ الی ۶۰ ساله لازمست. پیوست اقتصادی می گفت این مطالعات ۶۵۰ میلیون تومان هزینه دارد.
گزارش شرح می داد در صورت تامین بودجه، ممکن است ظرف ۱۱ ماه با روایی ۵۳٪ بین قرمه و‌ قیمه انتخاب کرد.

خدمتکار زان پس یاد گرفت دیگر سوال نکند. او با اتکا به سه کلاس سوادش، در ایکی ثانیه با روایی ۱۰۰٪ باین نتیجه رسید که اشکنه هم از سر چنین آدمی زیادست. لذا از آن به بعد، همان را بار می گذاشت. مشکلی هم پیش نیامد.

https://t.me/M_H_Karimipour
5.2K viewsedited  06:26
باز کردن / نظر دهید
2022-12-05 12:42:24 خاطره، خر است !

محمد حسین کریمی پور

آقای من که شما باشی، من معتقدم بزرگترین مخاطره برای آینده بشر “خاطره” است. یک خاطره گاهی می تواند بلایی سر بنی بشر بیاورد که انفجار یک بمب اتم از آن قاصرست.

من خودم ، سابقا کشته مردهٔ خاطره بودم. خودم خاطرات خوب و‌ ماندگاری تولید می کردم. برای خاطره گویی به کمی تجربهٔ حیات و البته کلی تخیل نیاز داری. بچه های من تا به مدرسه نرفتند باور داشتند من اولین ایرانی بودم که اورست را فتح و کانال مانش را با شنا طی کرد. مدرسه که رفتند و خواندن یاد گرفتند، باورهایشان سست شد. کیست که از دشمنی مدرسه و‌کتاب با ایمان و یقین ، ضربه نخورده باشد؟ ما هم یکیش!

در محله ما یک پیرمرد گیلک سلمانی بود که خدای خاطره بود. مردی شریف و انساندوست که از کمک به درماندگان خسته نمی شد. او خود شخصا فارغ از ملاحظات تقویمی، در صحنهٔ بیشتر وقایع تاریخی ۲۰۰ سال اخیر ایران، شاهد عینی بود. سلمانی محبوب من در ماجرای جنگل ، کودک بود و‌ مخفیانه از بالاخانهٔ یک قهوه خانه در کیسم گیلان، نشست استالین با سران جنگل را دید زده بود. من اقلا ۲۵ بار داستان استالین را با ۲۵ روایتِ گونه گون ازو شنیده بودم. و هر بار مسحور خلجان فکر و زایندگی خیال او می شدم. در زمان ناصرالدین شاه از خدمت در قشون، خاطرات شیرین داشت. روزی یک مشتری بی احساس ازو‌ پرسید چطور می تواند در وقایع ۱۳۰ سال پیش حاضر باشد در حالیکه ۷۰ ساله است؟ پاسخ استاد سلمانی شاهکار بود : “یخورده قصه و خاطره چه ضرر دارد؟ سرمان گرم می شود و‌روز به خوشی می گذرد ! “ الغرض فدوی، خود خاطره باف و خاطره دوست قهاری بودم.

تا اینکه مرحوم هاشمی با آن ذهن بازیگوش، آن خاطرهٔ کذائی را در کرد. اذعان دارید بعد از آن خاطره گویی یک دقیقه ای، ایران دیگر ایران نشد. اگر بگوییم آن خاطره، سرنوشت عراق و سوریه و لبنان را هم شخم زد، بگمانم خیلی بیراه نگفته ایم. از آن روز هر کس بخواهد خاطره تعریف کند، یک میلِ شدید به له کردنش با هزار ضربهٔ قند شکن ، وجودم را فرا می گیرد. تراپی هم رفته ام. دکتر هم در قضیه خاطره گویی هاشمی، دچار ترومایی مشابه بود . نشستیم و یکساعت با هم مصیبت خواندیم و‌گریستیم. در سایهٔ بیماری مشترک، داشتیم حسابی رفیق می شدیم که من بی هوا خاطره شنای کانال مانش را برایش تعریف کردم. چرا؟ خودم هم نمی دانم! خواباند تو‌گوشم و‌دست به یقه شدیم. از آن روز صنف روانشناس عکسم را بعنوان مراجعِ مهاجم، اعلامیه کرده از تراپی هم محروم شده ام. محرومیت از موهبت تراپی را هم از چشم مرحوم هاشمی می بینم. تراپی خوب است. می روی می بینی دکتر از خودت دیوانه ترست، آرام می گیری. من که محروم شده ام.

حالا ملتفت شدی خاطره چه چیز موحش و منفوریست؟ شیر فهم شدی یا بروم قند شکن دسته صدفی را بیاورم؟

https://t.me/M_H_Karimipour
6.9K views09:42
باز کردن / نظر دهید