Get Mystery Box with random crypto!

مناظرات مذهبی

لوگوی کانال تلگرام monazeratemazhabi — مناظرات مذهبی م
لوگوی کانال تلگرام monazeratemazhabi — مناظرات مذهبی
آدرس کانال: @monazeratemazhabi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 10
توضیحات از کانال

مناظرات مذهبی میان امامان و عالمان شیعه با علما و افرادی از مذاهب و ادیان دیگر

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2016-04-25 10:19:01 سلام دوستان
اگه این کانال رو پسندیدین اونو به دیگران هم معرفی کنین
اینم لینک کانال :
https://telegram.me/monazeratemazhabi
44 views07:19
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:18:11 امر به معروف و نهي از منكر
زيد بن علي ـ عليه السلام ـ برادر امام باقر ـ عليه السلام ـ و از بزرگان و رجال با فضيلت و عاليقدر خاندان نبوت، و مردي دانشمند، زاهد، پرهيزكار، شجاع و دلير بود[1] و در زمان حكومت بني اميه زندگي ميكرد.
زيد از مشاهدة صحنههاي ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموي فوق العاده ناراحت بود و عقيده داشت كه بايد با قيام مسلحانه، حكومت فاسد اموي را واژگون ساخت.
هشام بن عبدالملك، كه از روحية انقلابي زيد آگاه بود، درصدد بود او را با دسيسهاي از ميان برداشته و خود را از خطر وجود او نجات بخشد.
هشام نقشة خائنانهاي كشيد تا از اين رهگذر به هدف پليد خود برسد.
به دنبال اين نقشه، زيد را از مدينه به دمشق احضار كرد. هنگامي كه زيد وارد دمشق شد و براي گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت؛ هشام ابتداءً او را به سردي پذيرفت و براي اين كه به خيال خود موقعيت او را در افكار عمومي پايين بياورد، او را تحقير كرد جاي نشستن نشان نداد، آنگاه گفت:
ـ شنيدهام خود را شايستة خلافت ميداني و فكر خلافت را در سر ميپروراني، در حالي كه كنيز زادهاي بيش نيستي و به كنيز زاده نميرسد كه بر مسند خلافت تكيه بزند.
ـ آيا خيال ميكني موقعيت مادرم از ارزش من ميكاهد؟ مگر فراموش كردهاي كه «اسحاق» از زن آزاد به دنيا آمده بود ولي مادرِ «اسماعيل» كنيزي بيش نبود؛ با اين حال خداوند پيامبران بعدي را از نسل اسماعيل قرار داد و پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز از نسل اوست.
آنگاه زيد، هشام را نصيحت نمود و او را به تقوي و پرهيزگاري دعوت كرد. هشام گفت:
ـ آيا فردي مثل تو مرا به تقوي و پرهيزگاري دعوت ميكند؟
ـ آري، امر به معروف و نهي از منكر دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن برهمه لازم است، هيچ كس نبايد به واسطة كوچكي رتبه و مقام، از انجام اين وظيفه خودداري كند و هيچ كس نيز حق ندارد به بهانة بزرگي مقام از شنيدن آن ابا ورزد.[2]
________________________________________
[1] . ابن خلّكان، وفيات الأعيان، ج 4، ص 135.
[2] . سيرة پيشوايان، مهدي پيشوائي، ص 402ـ404.
496 views07:18
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:17:45 شخص راستگو
«عمر بن عطاء العدوي» که از فرزندان خلیفه اول همرابن الخطاب بود، از والي اذن خواست تا با بهلول[1] مشغول مباحثه و مذاكره شود، آنگاه از بهلول پرسيد: «حقيقت ايمان چيست؟»
بهلول گفت:
«قال مولانا الصادق ـ عليهالسّلام ـ: ألايمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأركانِ»
يعني:«ايمان عبارت است از عقيدة قلبي و گفتن با زبان و عمل كردن با اعضاء و جوارح.»عمر گفت: «از اينكه گفتي «قال مولانا الصّادق» معلوم ميشود كه غير از جعفر بن محمد ديگر هيچ كس صادق و راستگو نيست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادي.» بهلول گفت: «اين اشكال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است كه به رفيقش ابوبكر لقب «صدّيق» داد. مگر در زمان او كسي ديگر راستگو نبود؟»
عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها كسي كه راستگو بود فقط ابوبكر بود!»
بهلول گفت: «دروغ ميگويي، زيرا خداوند در كلام مجيدش ميفرمايد:
«والَّذينَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئكَ هم الصدّيقونَ»[2]
يعني: «آنچنان كساني كه ايمان به خداوند و پيامبران او آورده‌اند، آنها همه، صدّيق ميباشند.»
پس با اين همه مؤمني كه در زمان ابوبكر بودند چطور ميشود فقط صديقيّت را به ابوبكر اسناد داد؟
عدوي گفت: «او را صدّيق ميگفتند براي آنكه او اول كسي بود كه به پيامبر ـ صليالله عليه و آله ـ ايمان آورد.»
بهلول گفت: «اين جواب تو از دو جهت باطل است‌،‌ هم از جهت لغت، زيرا لغتاً به كسي كه اول به كسي ايمان آورد صدّيق نميگويند و هم از اين جهت باطل است كه به شهادت تمام مسلمين، ابوبكر اول كسي نبوده كه اسلام آورده، بلكه اسلام او را در مرتبة پنجم يا هفتم گفتهاند.»
«عمر بن علاء عدوي» ديد، الان است كه آبروي او در مجلس ريخته شود، لذا خلط در مباحثه كرد و از بهلول پرسيد: «از امام زمانت بگو.»
بهلول گفت:
«إمامي مَنْ سبَّح في كَفِّهِ الحِصي وَ كَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوي و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَيْنَ الَمَلاءِ وَ أوجَبَ الرَّسولُ عَليَ الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلكَ إمامي و إمامُ الْبرّياتِ»
يعني: «امام من كسي است كه سنگ ريزه در دست او تسبيح ميكند و گرگ با او سخن ميگويد و خورشيد در ما بين مردم پس از غروب كردن بخاطر او دوباره طلوع ميكند و ولايت او را پيغمبر ـ صليالله عليه و آله ـ در ميان مردم بارها تصريح كرده و جميع صفات پسنديده در او مجتمع و از جميع صفات رذيله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است.» عمر عدوي گفت: «واي بر تو اي بهلول! اميرالمؤمنين هارون را تو، امام خويش نميداني؟»
بهلول گفت: «واي بر تو اي ملعون! تو ميگويي هارون از اين اوصاف كه بر شمردم خالي است؟ پس تو دشمن خليفهاي و به دروغ او را خليفه ميخواني.»
«محمد بن سليمان عباسي» از مناظرة بهلول خندهاش گرفت و او را تحسين كرد و به عمر عدوي گفت: «رسوا شدي، ديگر حرف نزن» و او را از مجلس بيرون كرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت كرد و بهلول حقانيّت علي ـ عليهالسّلام ـ را به او اثبات كرد[3]
________________________________________
[1] . «وهب بن عمر» اهل كوفه واز شاگردان حضرت امام صادق ـ عليهالسّلام ـ بود. و در مقام علمي و فقاهت، به مرتبة ارجمندي قدم گذاشته بود هنگامی که نزد هارونالرشيد از حضرت امام موسي بن جعفر ـ عليهالسّلام ـ سعايت نمودند كه قصد خروج دارد و ميخواهد خلافت را از شما بگيرد، آن ملعون از علماء و صاحبان فتوي، در مورد قتل موسي بن جعفر ـ عليهالسّلام ـ استفتاء نمود و آنها فتوي دادند كه چون اين داعيه، موجب إغتشاش و خون ريزي ميشود، لذا براي جلوگيري از فتنه، قتل آن حضرت واجب است.
هنگامي كه اين استفتاء را از بهلول نمودند، از براي آنكه خود را از اين خطر بزرگ حفظ نمايد، خود را به ديوانگي زد تا مبادا درقتل آن حضرت شركت نمايد ولكن در همان حالت بظاهر ديوانگي مطالب حقه را به مردم گوشزد ميكرد و نصائح پر قيمتي از براي مردم بيان مينمود.
و اما بيان مناظره:
روزي بهلول در مجلس «محمد بن سليمان عباسي»، پسر عموي هارونالرشيد حاضر بود و يكنفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوي» كه از اولاد عمر بن خطاب بود نيز در مجلس حضور داشت.
[2] . سورة حديد آيه 19.
[3] - روضات الجنات جلد2 ص154.
501 views07:17
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:17:33 اثبات خلافت علي (ع)
حسيني قمي: اصولا از نظر عقلي و وجداني اين مطلب مورد قبول همگان است كه كسي بايد پس از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ زمام امور مسلمين را به دست بگيرد كه از غيرخود به احكام اسلام آگاهتر باشد و افضل از سايرين باشد.
عالم سني: آري ما نيز به اين مطلب معترفيم.
حسيني قمي: اكنون بگو پس از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ چه كسي افضل امت است.
عالم سني: برخي از علماي اهل تسنن قائل به برتري ابوبكر شده‌اند ولي برخي ديگر و خود من معتقديم كه علي ـ عليه السلام ـ برترين صحابة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌باشد.
حسيني قمي: با اين وصف چرا افضل را رها كرده‌اي و از مفضول پيروي مي‌كني؟ آيا اين كار عاقلانه است؟!
عالم سني: فرمايش شما متين است و لكن خداوند خواست كه در امر خلافت، مفضول بر فاضل مقدم شود، چنان كه يكي از علماي ما، به نام ابن ابي الحديد در مقدمة كتاب مشهورش كه شرحي است بر نهج البلاغه سيدنا علي مي‌گويد:
«الحمدلله الّذي قَدّمَ المفضول علي الفاضل»؛ سپاس خدايي را كه مفضول (ابوبكر) را بر فاضل (علي ـ عليه السلام ـ) مقدم داشت.
حسيني قمي: آقا چرا كم لطفي مي‌كنيد! توبه كنيد از اين كه اين امور را به خداوند نسبت دهيد. روح و جان قرآن و روايات انبوهي، ما را به امامت امام علي ـ عليه السلام ـ بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هدايت مي‌كند. و ادعاي شما را صريحاً رد مي‌كند. مگر نه اين است كه قرآن مي‌فرمايد:
«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدي إِلاَّ أَنْ يُهْدي؟ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛[1] آيا كسي كه هدايت به حق مي‌كند براي پيروي شايسته‌تر است يا آن كسي كه خود هدايت نمي‌شود مگر اين كه هدايتش كنند. شما را چه مي‌شود؟ چگونه داوري مي‌كنيد؟
و نيز رسول گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرموده است:
«مَن تَقَدَّمَ عَلَي المُسْلِمينَ وَ هُوَ يَري اَنَّ فيهِمْ مَن هُوَ اَفْضَلُ مِنهُ، فَقَد خَان اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤمِنينَ»؛[2] كسي كه بر مسلمانان پيشدستي كند با اين كه در ميان آنها كسي را كه برتر از اوست مي‌نگرد، چنين كسي قطعا به خدا ورسولش و به انسانهاي مؤمن خيانت نموده است.
شما را به خدا قسم، براي ساختن منزل خود از معمار درجة يك استفاده مي‌كنيد يا از معمار درجة دو. و يا جهت تحصيل علم نزد استاد باسواد مي‌رويد يا كم سواد؟!!
عالم سني با حالت خجالت زده سر خود را به زير انداخت.
حسيني قمي: بنابراين خداوند كه عادل و عالم است هرگز مفضولي مانند ابوبكر را بر «اَصْلَح و اَوْرَع» آن هم كسي مانند امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ كه در تقوي و علم و اجتهاد، و هجرت و انفاق مال و... يگانه است در امر مهم خلافت مقدم نمي‌كند. و نسبت دادن اين قبيل امور به خداوند قطعاً كفر است.[3]
________________________________________
[1] . يونس، 35.
[2] . الغدير، ج 7.
[3] . مناظرات علمي، سيد علي حسيني قمي، ج 2، ص 155.
341 views07:17
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:17:21 حرّه گفت: «خداوند متعال در قرآن شريف می فرماید: « إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ»[11] يعني«چون خدا، عيسي را گفت كه اي عيسي آيا تو مردم را گفتي كه من و مادرم را خدا برگيريد عيسي در جواب گفت: خدايا تو منزّهي و من كلام ناحق هرگز نگفته‌ام و اگر گفته‌ بودم تو مي‌دانستي چرا كه تو از درون من آگاهي ولي من از درون و افكار تو بي‌خبرم و فقط تو آگاهي بر غيب داري و من جز آنچه كه تو به دستور دادي نگفته‌ام.» و عيسي قضاوت و حكومت در اين مورد را به روز قيامت انداخت ولي چون به علي بن ابيطالب نيز قومي در حدّ پرستش گرويدند و قائل به خدائي او شدند در دنيا آنها را مجازات و كيفر فرمود لحظه‌اي تأخير و ضعف نشان نداد.»
حجاج كه انگشت تعجّب به دندان گزيده بود گفت: «احسنت يا حرّه! بخدا قسم كه در دفاعيّات تو كوچكترين خدشه‌اي وارد نيست.»
و آنگاه او را اكرام كرد و جايزه داد.[12]
________________________________________
[1] . سوره طه آيه121.
[2] . سوره بقره آيه35.
[3] . انسان، 22.
[4] . سوره تحريم، آيه10.
[5] . سوره بقره، آيه260.
[6] . اگر پرده‌‌ها از جلوي چشمانم كنار رود ذره‌اي بر يقينم افزوده نشود.(نهج البلاغه)
[7] . پس موسي از شهر خارج شد هراسان(سوره قصص) آيه121.
[8] . سوره بقره، آيه207.
[9] . خدايا مرا بيامرز و حكومتي ده مرا كه مانند آن كسي را بعد از من نباشد. سوره ص آيه35.
[10] . نهج البلاغه، حكمت 77.
[11] . سوره مائده آيه 116و117.
[12] . سرمايه سخن، ج3،ص284.
338 views07:17
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:17:20 اثبات فضائل علي (ع)
«حرّه» دختر«حليمة سعديّه» بر حجّاج وارد شد. حجاج از متانت وطرز ورود و بي اعتنايي او به دستگاه حكومتش دانست كه اين زن يك بانوي عادي نيست بلكه ازعظمت روحي فوق‌العاده‌اي برخوردار است. پس از اندكي تأمّل پرسيد: «حرّه دختر حليمه توئي؟»
در پاسخ گفت: «فراسةُ مِنْ غيرِ مؤمنٍ» يعني اي غير مؤمن درست فهميدي.
حجاج گفت: «من مدّت‌هاست در انتظار ديدار توام. به من گفته‌اند كه عقيده تو اين است كه علي افضل اصحاب پيغمبر است و تو علي را بر ابوبكر و عمر و عثمان ترجيح داده‌اي».
حرّه گفت: «به شما دروغ گفته‌اند چرا كه عقيدة من دربارة اميرالمؤمنين علي ـ‌عليه السلام ـ بيش از آنست كه تنها او را بر اصحاب ترجيح ‌دهم، بلكه علي ـ عليه السّلام ـ را بر كساني كه افضل از ابوبكر و عمر و عثمان نيز هستند ترجيح مي‌دهم.»
حجّاج گفت: «مقصود خود را واضح‌تر بگو.»
گفت: «افضل از اصحاب پيغمبر چه كساني هستند و چه كساني از ابوبكر و عمرو عثمان برترند؟»
گفت: «كسان بسياري مانند: آدم و نوح وابراهيم و داوود و سليمان و موسي و عيسي.»
حجاج گفت: «واي بر تو كه اكتفا نكردي كه علي را افضل اصحاب بداني بلكه او را در رديف انبياء نام بردي. زود باش و دليل خود را بر اين مدّعي بگو و اگر دليل واضحي و برهان قاطعي بر اين دعوي نياوري ترا خواهم كشت.»
حرّه گفت: «اين فضيلت را خداوند در قرآن به اميرالمؤمنين علي داده است و آن به اين شرح است:
خداوند در قرآن مجيد درباره آدم گويد: « وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» [1] ولي درباره علي ـ عليه السلام ـ گويد: « وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً».[2] آدم از همه نعمت‌هاي بهشتي مستفيد بود و در بهره برداري از تمام نعمات آزاد بود و تنها از درخت گندم ممنوع بود كه« وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»[3] فرمود ولي آدم ـ عليه السلام ـ يكسر به سراغ گندم رفت و از گندم خورد و علي ـ عليه السلام ـ منعي از گندم نداشت و همة نعمت‌ها بر او حلال و مباح بود ولي با اين وجود نان گندم نخورد.
حجّاج بي‌اختيار گفت: «أحسنت يا حرّه» اما دليل تو بر افضل بودن علي از نوح و لوط چيست؟» حرّه گفت: خداوند در مورد همسر نوح و لوط مي‌گويد: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ»[4]
ولي علي‌ بن ابيطالب را همسري است كه خوشنودي او خشنودي خدا و خشم او خشم خداست. اگر فاطمه از كسي راضي نباشد خداوند از او راضي نشود.
حجّاج گفت: «احسنت يا حرّه! اما بگو بدانم دليل برتر بودن علي از ابراهيم چه خواهد بود؟»
حرّه گفت: «خداوند در قرآن مجيد از قول ابراهيم ـ عليه السّلام ـ حكايت كرد: « وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»[5] و حضرت أميرالمؤمنين علي عليه السلام در اين باره جمله‌اي فرموده است كه دوست و دشمن و خويش و بيگانه اين سخن را از او نقل كرده‌اند و همگي شهادت به صحت آن داده‌اند چه عمل او مصدق گفتارش بود كه مي‌فرمود: «لو كُشِفَ الغِطا مَا ازْدَدْتُ يَقيناً».[6]
حجاج گفت: «احسنت يا حرّه! اما دليل تو بر افضل بودن علي از موسي چيست؟»
حرّه گفت: «خداوند در مورد موسي مي‌فرمايد: « فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»[7] اما علي در«ليله المبيت» در بستر پيغمبر خوابيد و جان خود را بي تشويش فداي رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ كرد بطوريكه خداوند بر علي نزد فرشتگان مباهات كرد و در شأن او فرمود: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»[8]
حجاج گفت: «احسنت يا حرّه! اما دليل تفضيل علي بر حضرت سليمان چيست؟»
گفت: «سخن سليمان در قرآن اين است كه: « رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي»[9] ولي علي مرتضي گويد: «لاحَانَ حِينُكِ! هَيهَاتِ! غُرّي غَيْرِي لا حَاجَةَ لي فيكِ طَلَّقْتُكَ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فيهَا»[10] يعني اي دنيا از من دور شو و سراغ من ميا چرا كه من ترا سه طلاقه كرده‌ام و لذا رجوعي از من بر تو نيست.
حجاج گفت: «احسنت يا حرّه! اما به كدام دليل علي را بر عيسي مسيح ترجيح دهي؟»
300 views07:17
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:17:06 ابليس دانا
روزي علي بن ميثم ازابوالهُذَيل علّاف(يكي از شخصيّت‌هاي برجسته و زيرك اهل تسنّن) پرسيد: آيا نه اين است ابليس، انسان‌ها را از هرگونه نيكي نهي مي‌كند و به هرگونه بدي امر مي‌نمايد؟
ابوالهُذَيل: آري چنين است.
علي بن ميثم: آيا روا است كه ابليس از كار نيكي نهي كند كه آن را نمي‌شناسد و يا از كار بدي نهي كند كه آن را نشناسد؟
ابوالهُذَيل: نه، بلكه مي‌شناسد.
علي بن ميثم: بنابراين ثابت است كه ابليس همة نيكي‌ها و بدي‌ها را مي‌شناسد
ابوالهُذَيل: آري.
علي بن ميثم: به من خبر بده كه امام تو بعد از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چه كسي بود؟ آيا همة نيك و بد را مي‌شناخت يا نه؟
ابوالهُذَيل: نه، همة نيك و بد را نمي‌شناخت.
علي بن ميثم: بنابراين، ابليس از امام تو داناتر بود.
در اين هنگام ابوالهُذَيل از جواب دادن، درمانده شد و پايش به گل نشست.[1]
________________________________________
[1] ـ بحارالانوار، ج 10، ص 370.
252 views07:17
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:16:39 یکی از علمای خراسان و عمر بن عبدالعزیز
غصب خلافت
عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا علماي خراسان يك نفر را به عنوان نماينده، نزد او حاضر كنند تا در مورد بررسي عملكرد عامل خود در خراسان حقيقت حال را از او سؤال نمايد.
عالم حاضر شود وبه خلیفه گفت: اي امير! ابتدا دستور بده تا مجلس را خلوت كنند تا عرايضم را به حضور برسانم.
عمر بن عبدالعزيز: چرا مجلس را خلوت كنم؟! تو مطالبت را بگو. اگر راست بود اهل مجلس تصديق ميكنند و اگر دروغ بود تكذيب.
عالم: خلوت مجلس براي خاطر خودم نيست بلكه بخاطر شماست زيرا ميترسم بعضي حرفها در ميان گفته شود كه امير كراهت دارد آن حرفها را مردم بشنوند.
عمر بن عبدالعزيز مجلس را خلوت كرد و به عالم گفت: بگو هرچه ميخواهي.
عالم: آيا تو خليفه مسلمين هستي؟
عمر بن عبدالعزيز: آري.
عالم: اين خلافت از كجا به تو رسيده است؟
عمربن عبدالعزيز: اين چه سؤالي است كه ميپرسي؟! مگر تو به خلافت من اعتقاد نداري؟!
عالم: نه!
عمربن عبدالعزيز: چرا؟!
عالم: اگر تو بگويي خلافت من از طرف خدا و رسولش به من واگذار شده قطعاً دروغ گفتهاي و اگر بگويي اجماع مسلمين بوده باز دروغ گفتهاي زيرا من و بسياري از مسلمانان نفهميديم كه تو چه وقت خليفه شدي و ما هرگز رأي به خلافت تو ندادهايم.
و اگر بگويي خلافت از پدرانم به من ارث رسيده چرا تنها تو صاحب ارث شدي با اينكه پدرت اولاد زيادي داشت.
عمربن عبدالعزيز: ساكت شد و جوابي نداد.
عالم: الحمد لله كه اقرار به حق كردي و پذيرفتي كه اين خلافت حق كس ديگري است. آنگاه افزود: اي عمر! اگر كسي مال مسلمين را غصب كند آيا آن مال بر او حلال است؟
عمربن عبدالعزيز: قطعاً حرام است و تصرف در آن مال جايز نيست.
عالم: اگر كسي خلافت را از صاحب آن غصب كند و بيت المال مسلمين را به زور از ايشان بگيرد آيا گناهانش به گردن خود او نيست؟
عمربن عبدالعزيز: قطعاً گناه بر گردن غاصب خلافت است.
عالم: پس تو چرا خودت را به خطر سقوط در جهنم مياندازي و چرا خلافت را قبول كردهاي و در مال مسلمين تصرف ميكني؟!
به خدا قسم اولين نفر ما بواسطة اولين شما (ابوبكر) هلاك شد و اوسط ما با اوسط شما و آخرين ما با آخرين شما هلاك خواهند شد.
اين مطالب را گفت و از حضور عمر بن عبدالعزيز برخاست و رفت.[1]
________________________________________
[1] . بحارالانوار، ج 11، ص 97.
246 views07:16
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:16:11 حسين: به فرض بپذيريم كه امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ از آن پنج تن نيست، ولي حكم او، در عصمت و وجوب پيروي، همان حكم پنج تن‌ـ‌عليهم السّلام‌ـ است به سه دليل:
1- هر كس كه به عصمت پنج تن‌ـ‌عليهم السّلام‌ـ معتقد است، عصمت امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـرا نيز قبول دارد، و هر كس كه عصمت پنج تن را قبول ندارد‌، عصمت آن حضرت را نيز قبول ندارد،‌ و معصوم بودن پنج تن به تصريح قرآن (آيه تطهير) ثابت شده است، پس عصمت امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ نيز ثابت شده، زيرا به اتفاق رأي علماي اسلام، در عصمت، فرقي بين امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ و پنج تن‌ـ‌عليهم السّلام‌ـ نيست، و اعتقاد تنها به عصمت پنج تن، نه امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ، بر خلاف اجماع مسلمين است.
2- بين راويان و سيره‌نويسان،‌ مشهور است كه امام‌صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ و پدرانش،‌ هيچگاه (براي تحصيل علم) به مجالس علما،‌ رفت و آمد نكرده‌اند، و هرگز نقل نشده كه آنها در مجلس درس علماء و نويسندگان اهل تسنّن، شركت نموده باشند، بلكه همه نقل كرده‌اند كه امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ، علم را از پدرش امام باقر‌ـ‌عليه السّلام‌ـ و او از پدرش امام سجّاد‌ـ‌عليه السّلام‌ـ و او از پدرش امام حسين‌ـ‌عليه السّلام‌ـ تحصيل نموده‌اند، و امام حسين‌ـ‌عليه السّلام‌ـ به اجماع همة مسلمانان، از اهل‌بيت پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ است، در نتيجه سخن امامان معصوم و امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ از روي اجتهاد نيست، از اين رو هيچ‌كس از كوچك و بزرگ،‌ از آن‌ها سؤال نكرد مگر اين‌كه آن‌ها جواب دادندو در جواب نياز به مراجعه نداشتند، و خود آن بزرگواران،‌ تصريح نموده‌اند كه قول يكي از آن‌ها،‌ همان قول پدران آن‌ها است، و قول پدران آن‌ها همان قول رسول‌خداـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ است، و اين مطلب در نزد ما بر اساس طرق صحيح، ثابت شده است.
نتيجه اين‌كه: سخن امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ همان قول افراد مطهّر و منزّهي است كه بر اساس تصريح قرآن (در آيه تطهير) آن‌ها از هر گونه پليدي،‌ پاك و پاكيزه مي‌باشند.
3- از روايات صحيح و متعدّد شما كه از طرق مختلف مورد قبول شما نقل شده، «حديث ثِقْلَين» است كه در عبارات مختلف كه همه بيانگر يك معني است، نقل شده كه پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ فرمود:
«اِنَّي تارِكٌ فيكُمُ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي: اَلثِّقْلَيْنِ: كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي؛ اَهْلَ بَيْتِي»:
«همانا من در ميان شما دو يادگار مي‌گذارم كه اگر به آن تمسّك كنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد،‚ و آن دو يادگار،‌ دو چيز گرانقدر است: 1ـ كتاب خدا (قرآن) 2ـ عترت من كه همان اهل بيت من باشند».
اين حديث به روشني مي‌گويد: تمسّك به قرآن و عترت پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ موجب رستگاري، و دوري از گمراهي است، و در ميان گروه‌هاي مسلمين، تنها شيعيان به اين دو (قرآن و عترت) تمسّك نموده‌اند، زيرا غير شيعه، عترت پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ را مانند ساير مردم دانسته، و به غير عترت، تمسّك نموده‌اند.
«حديث ثقلين» نمي‌‌گويد: كه من در ميان شما قرآن و ابوحنيفه يا قرآن و شافعي را گذاردم،‌ بنابراين چگونه ممكن است راه نجات را در تمسّك به غير عترت پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ تحصيل كرد؟!
و همين مطلب، اقتضا مي‌كند كه از كساني مانند امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ تقليد كنيم كه ظنّ قوي داريم، با تقليد او، تمسّك به عترت پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ نموده‌‌ايم، و شكّي نيست كه پيروي از امام صادق‌ ـ عليه السّلام ـ در مقايسه با ابوحنيفه و ... برتري خواهد داشت.[1]
________________________________________
[1] . يكصد و يك مناظره، محمّد محمّدي اشتهاردي، ص‌ 285.
221 views07:16
باز کردن / نظر دهید
2016-04-25 10:16:10 تقليد از امام صادق‌(ع)
حسين‌بن عبد‌الصّمد گويد: به شهر حَلَب وارد شدم، يكي از علماي هوشمند حَنَفي كه در علوم و فنون، فردي زبردست و در عين حال بي‌غل‌ و غش بود، مرا مهمان خود كرد، سخن از تقليد به ميان آمد، و همين سخن،‌ زيربناي مناظرة من با او گرديد، و آن مناظره به ترتيب زير صورت گرفت.
حسين: آيا از نظر شما (اهل تسنّن) سخن صريحي از قرآن يا رسول خداـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ آمده كه تقليد و پيروي از ابو‌حنيفه (رئيس مذهب حَنَفي) را بر ما واجب كرده باشد؟
دانشمند حَنَفي: نه، چنين سخن صريحي از قرآن يا رسول خداـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ در اين مورد نداريم.
حسين: آيا مسلمانان، اجماع كرده‌اند كه ما از ابوحَنيفه پيروي كنيم؟
دانشمند حَنَفي: نه چنين اتّفاق رأي، وجود ندارد.
حسين: پس به چه دليل تقليد از ابوحنيفه، براي تو جايز شده است؟
دانشمند حَنَفي: ابوحنيفه، مجتهد است،‌ و من مقلّد، و بر مقلّد واجب است كه از يكي از مجتهدين تقليد نمايد.
حسين: نظر شما دربارة جعفرابن محمّد معروف به امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ چيست؟ آيا او از مجتهدين بود؟
دانشمند حَنَفي: جعفر‌بن‌محمّد الصادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ، در مرتبه‌اي بالاتر از مقام اجتهاد قرار داشت، و در علم و تقوا و نسب و مقام بالاتر از آن است كه توصيف شود،‌ بعضي از علماي ما، نام چهارصد نفر از شاگردان او را برشمرده كه همة آنها از علماي برجسته و مجتهدين برازنده بودند، كه يكي از آن‌ها،‌ «ابوحنيفه» است.
حسين: همانا تو به مجتهد بودن و تقواي فوق‌العادة امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ اعتراف نمودي، ما شيعيان از همين امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ تقليد مي‌كنيم، بنابراين از كجا فهميدي كه ما در گمراهي هستيم و شما در راه هدايت مي‌باشيد؟ با اين‌كه به عقيدة ما امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ معصوم بود و خطا نمي‌كرد، و حكم او همان حكم خداوند است،‌ و ما در اين مورد دلائل متقن و مدوّن داريم، و او همانند ابوحنيفه بر اساس قياس و رأي و استحسان،‌ فتوا نمي‌داد، و در مورد ابوحنيفه احتمال خطا در فتوا وجود دارد، ولي درباره آن حضرت چنين احتمالي نيست.
فرضاً ما از مقام عصمت امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ صرف نظر كنيم، و همانند شما بگوئيم امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ مجتهد بود،‌ ولي ما دلائلي داريم كه بايد تنها از اين مجتهد (امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ) تقليد كرد، نه از ابوحنيفه.
دانشمند حَنَفي: دلائل شما بر اين انحصار چيست؟
حسين: دلائل ما عبارت است از:
1ـ همة گروه‌هاي مسلمين به اتّفاق رأي اعتراف دارند كه امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ در علم و تقوا و عدالت و مقام،‌ بر ديگران برتر بود، به طوري كه من در هيچ كتابي از كتب تاريخ و اديان حديث،‌ كسي را نديده‌ام كه به امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ ايراد گرفته باشد، و دشمنان شيعيانش با آن‌همه امكانات و سلطه و جمعيّت زيادي كه دارند، نتوانسته‌اند نسبت ناروائي به آن حضرت بدهند و اين يك امتيازي است كه او بر سايرين دارد.
بنابراين چگونه رواست كه ما تقليد از آن آقا را كه همة علماي اسلام بر تفوّق علمي و تقوائي او اعترف مي‌كنند،‌ ترك كنيم، و از كسي كه تقليد او آميخته با شكّ و ايراد است، تقليد نمائيم،‌ با توجّه به اين‌كه در مسألة تقليد و تبعيّت،‌ عدم شكّ و ايراد، بر اثبات عدالت، ‌مقدّم است،‌ چنان‌كه اين موضوع در محل خود بحث و بررسي شده است.
يكي از ائمّه حديث شما امام «غزّالي» است كه كتابي به نام «المنخول» در انتقاد از ابوحنيفه نوشته است، و هم‌چنين بعضي از فضلاي شافعي كتابي به نام «النكت‌ الشريفه في الرّد علي ابي‌‌حنيفه» نوشته است و ... .
بنابراين بدون ترديد، تقليد از كسي كه همه در علم و تقوا و عدالت او اتّفاق دارند واجب خواهد بود، و به اجماع محقّقين عمل به فتواي مرجوح با بودن راجح (برتر) جايز نيست.
2ـ امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ به عقيده ما (شيعيان) از اهل‌بيت رسول خدا ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ است، كه به تصريح قرآن در آية تطهير (33 ـ احزاب) از هر گونه پليدي و انحراف، پاك هستند، چنان‌كه علاّمه لغوي، ابن‌فارس صاحب كتاب «معجم مقاييس اللّغه» در كتاب خود به نام «مجمل اللّغه» تصريح نموده كه امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ از اهل‌بيت پيامبر‌ـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ است (با اين‌كه ابن‌فارس از علماي معروف اهل تسنّن مي‌باشد) و اين همان مقام عصمت است كه شيعه معتقد به عصمت امام صادق ـ‌عليه السّلام‌ـ مي‌باشد، ولي در مورد ابو‌حنيفه، اجماعي است كه او از اهل‌بيت پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ نيست، بنابراين بر اساس تصريح قرآن،‌ بايد از افراد پاك و منزّه از هر گونه خطا،‌ تقليد كرد، تا موجب يقين به نجات و رستگاري شود.
دانشمند حَنَفِي: ما قبول نداريم كه امام صادق‌ـ‌عليه السّلام‌ـ از اهل‌بيت پيامبرـ‌صلّي‌ اللّه عليه وآله‌ـ باشد، بلكه بر اساس احاديث ما، اهل‌بيت (مشمول آيه تطهير) پنج نفر هستند (پيامبر،‌ علي،‌ فاطمه، حسن، حسين ـ‌عليهم السّلام‌ـ).
205 views07:16
باز کردن / نظر دهید