Get Mystery Box with random crypto!

nature & FUN

لوگوی کانال تلگرام nature_picture — nature & FUN N
لوگوی کانال تلگرام nature_picture — nature & FUN
آدرس کانال: @nature_picture
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 25
توضیحات از کانال

به روز ترین تصاویر فان(خنده دار)تصاویر طبیعت با کیفیت HD & FULL HD
.
Leave channel

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2020-09-08 10:08:08 دریافت رایگان بیت کوین BTC از طریق سایت معتبر (اکاملا رایگان) یه سایت معتبر و قوی که درامدش از خرید و فروش ارز دیجیتال و تبلیغات هست
وارد لینک بشید و رایگان ثبت نام کنید،
گزینه Sing in رو بزنید و بعد گزینه وسط یعنی درگاه (google گوگل) رو انتخاب کنید و در آخر (gmail جیمیل) وارد کنید
صفحه اصلی که باز شد گوشه سمت چپ بالا اون ۳خط رو بزنید تا لیست براتون باز بشه و با گزینه دوم یعنی free BTC شروع کنید
یه لیست براتون باز میشه و پایینش یه کلمه Roll زده که با زدن اون کلمه شانستون رو امتحان میکنید، عددی که میاد نسبت به لیست بالا بهتون بیت کوین میده
هربار یک ساعت زمان میبره و تایمرش فعال میشه و روزی ۷ بار هم میتونید بزنید
ضمنا نیازی نیست نت فعال باشه حتی میتونید صفحه رو کامل ببندید چون جایزه ای هستش نه استخراج (ماین) تو بدترین و بدشانس ترین حالت براتون روزی حدود ۴ دلار یعنی حدود ۹۰ هزار تومن میندازه

لینک ثبت نام سایت

https://free-btc.biz/?r=1710379
102 views07:08
باز کردن / نظر دهید
2019-10-15 10:56:37 با عضویت در سایت زیر
https://coinpot.co/

بعد با ایمیلی که ثبت نام کردی وارد سایت های زیر شو و هر 5 دقیقه ساتوشی و تمامی ارزهای برتر(بیت کش-داش-دوج کوین-لایت کوین و...) رایگان بدست بیار

http://bonusbitcoin.co/?ref=1D97FCDF7653

http://bitfun.co/?ref=919BCDFF8E14

http://moondash.co.in/?ref=A56BD0B1330C

http://moondoge.co.in/?ref=4a711722f195

http://moonliteco.in/?ref=54350c42c14d

http://moonbit.co.in/?ref=2bb066396038

http://moonbitcoin.cash/?ref=9F80A432087E
507 views07:56
باز کردن / نظر دهید
2017-04-19 19:38:25 روزی ملانصرالدین تصمیم گرفت گاوش را بفروشد و آن را به بازار برد . یک نفر وقتی دید ملانصرالدین گاوش را به بازار آورده ٬ نقشه ای کشید که سر بیچاره کلاه بگذارد . نقشه ‏اش را با دوستانش در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا رفتند .‏
اوّلی گفت: عمو جان این بز را چند می فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: به ‏حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند... و رفت.‏
دوّمی آمد و گفت : ملاّ جان بزت را چند می فروشی ملّا از کوره در رفت و گفت : مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه ‏بز؟ ، مرد گفت: (چرا عصبانی می شوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش)‏
بعد سومّی آمد : «ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است» ملا گفت: «ده سکه» خریدار گفت: ده سکه؟ مگر می ‏خواهی گاو بفروشی؟ این بز دو سکه هم نمی ارزد
ملا باز عصبانی شد و گفت: پس چی که گاو می فروشم
خریدار گفت : دروغ به این بزرگی! مرا نادان فرض کرده‌ای؟‏
ملاّ نگاهی به گاوش انداخت کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت : «نکند این حیوان واقعاً بز است ‏نه گاو»
چهارمی آمد و با لبخند آرامش گفت : ببخشید آقا! آیا این بز شما شیر هم می دهد؟ مّلا که شک در دلش ‏بود با خود گفت «حتماً من اشتباه می کنم مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی ‏را تکرار می کند»
پس معامله انجام شد و ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود ، بز است به دو سکه فروخت و به خانه اش برگشت.

به چیزی که در خود می‌بینی ایمان داشته باش حتی اگر هیچ کس آن را نمی‌ببیند...
خیلی‌ها منافعشان در ندیدن توانایی‌های توست...

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
3.2K views16:38
باز کردن / نظر دهید
2017-01-23 20:10:01 هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد،برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد،مثل یک دزد راه می رود و مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند،پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد،لباسش را عوض کند و نزد پلیس برود.

اما همین که وارد خانه شد،تبرش را پیدا کرد؛زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را دید،ولی این بار متوجه شد که او مثل یک آدم شریف راه می رود،حرف می زند و رفتار می کند…

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
3.3K views17:10
باز کردن / نظر دهید
2017-01-23 20:08:03 ملانصرالدین وقتی وارد طویله میشد
به خرش سلام
میکرد....،گفتن :
ملا این که خره،نمیفهمه که سلامش میکنی...!!!
گفت :
اون خره ولی من آدمم،من آدم بودن خودم رو ثابت میکنم،
بذار اون نفهمه....!!!

حالا اگه به کسی احترام گذاشتی
حالیش نبود،اصلا ناراحت نباشید
شما آدم بودن خودتون رو ثابت کردید
بذار اون نفهمه...

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
3.1K views17:08
باز کردن / نظر دهید
2017-01-23 20:04:23 چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.

چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.»

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
2.7K views17:04
باز کردن / نظر دهید
2017-01-23 20:01:58 روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند.
هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.. پرسید: شماها چکار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است.. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر!

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
2.6K views17:01
باز کردن / نظر دهید
2017-01-11 13:59:52 پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
2.6K views10:59
باز کردن / نظر دهید
2016-12-09 18:17:29 دبیرمون میگفت مدرسه میاین
توت فرنگی و موز نیارین!
میپرسیدیم چرا؟!
میگفت شاید همکلاسیت نداشته باشه
دلش بخواد،همین دبیرمون رو بچه ها
خیلی اذیت میکردن،
چون خوب بود و مظلوم،
یک بار ازش پرسیدم آقا چرا هیچی نمیگید؟!
چرا مامان و باباشونو نمیگین بیان مدرسه؟
گفت؛
شاید یکی نداشته باشه
غرورش یک وقت نشکنه...!

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
2.8K views15:17
باز کردن / نظر دهید
2016-12-09 18:16:57 چرا هميشه گفته ميشود . . .
«« سکوت نشانه ي رضايت است »»

چرا نمي گويند :
نشانه ي درديست عظيم ، که لب ها رابه هم دوخته است...!!!

چرا نمي گويند : نشانه ي ناتواني گفتار ،از بيان سنگيني رفتار افراد است...!!!


چرا نمي گويند : نشانه ي دلي شکسته است که ، نميخواهد با باز شدن لب ها از همديگر،
صداي شکسته شدنش را نامحرمان متوجه شوند . . . !!!

پس سکوت هميشه نشانه ي رضايت نيست . . .

"سکوت سرشار از ناگفتني هاست..."

https://telegram.me/joinchat/CCdu-Dv8ksBpP-7fkVP4yA
2.9K views15:16
باز کردن / نظر دهید