Get Mystery Box with random crypto!

عاشقان خدا

Logo of telegram channel oshaqekhoda — عاشقان خدا ع
Logo of telegram channel oshaqekhoda — عاشقان خدا
Channel address: @oshaqekhoda
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 10
Description from channel

You can view and join @oshaqekhoda right away.

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


The latest Messages

2019-09-23 04:34:12 The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 10 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
01:34
Open / Comment
2019-09-15 16:42:15 The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 17 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
13:42
Open / Comment
2019-09-02 10:23:44 The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 30 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
07:23
Open / Comment
2017-11-10 14:37:45



امام علی (ع) می فرماید:

مَن تَرَكَ لِلّهِ سُبحانَهُ شَيئا عَوَّضَهُ اللّه  خَيرا مِمّا تَرَكَ؛

هر كس به خاطر خداى سبحان از چيزى بگذرد ، خداوند بهتر از آن را به او عوض خواهد داد

تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 240 ، ح 4855
#اعمال
@oshaqekhoda




686 views11:37
Open / Comment
2017-11-10 14:37:45 حکمتها...

رابطه ما با دنیا مثل رابطه قایق با دریا باشه قایق اگه روشو به دریا کنه غرق میشه انسان هم همینطور...
اگه تمام هم و غمش دنیا باشه غرق در دنیا میشه
582 views11:37
Open / Comment
2017-11-10 14:18:40 حکمتها...

رابطه ما با دنیا مثل رابطه قایق با دریا باشه قایق اگه روشو به دریا کنه غرق میشه انسان هم همینطور...
اگه تمام هم و غمش دنیا باشه غرق در دنیا میشه
523 views11:18
Open / Comment
2017-11-08 13:54:12 حکمتها...

از لذت نگاه حرام دوری کنید تا دیگران محو چهره نورانیتان بشوند...

تا حالا با خود فکر کرده اید خیلی از کارهایی که ما می کنیم نتیجه عکس داره...

طرف خودشو خوشتیپ می کنه میره تو دید تا بقیه ازش خوششون بیاد شاید اونهایی که این کار رو میکنن زیبا به نظر بیان ...


ولی بعضی وقتا شاید شما هم مثل من خیلی از افراد رو دیدید که هیچ تیپی ندارن ولی یه جوری عجیب به دل میشینن مخصوصأ با زلالی عجیب چشماشون...


آره اینا نگاه به نامحرم نمی کنن نگاه حرام ندارند...

@oshaqekhoda
547 views10:54
Open / Comment
2017-09-25 13:28:52 ه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم:

- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...

#داستانک_داستان_جالب_آموزنده
کانال دهڪده داستان
داستان های جالب و آموزنده
https://t.me/dastanak60
502 views10:28
Open / Comment
2017-09-25 13:28:52 ری؟

- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه

- اینترنت چیه عمو؟

- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.

- مجازی یعنی چی عمو؟

تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست داریم عوض کردیم.

- چه عالی. دوستش دارم.

- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

- مگه تو کامپیوتر داری؟

- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.

- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم

- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمیفهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
@dastanak60
- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم:

- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...

#داستانک_داستان_جالب_آموزنده
کانال دهڪده داستان
داستان های جالب و آموزنده
https://t.me/dastanak60
#داستان29
حتماااااااااااااا بخونید یکی از بهترین داستان های واقعیست ..
@dastanak60
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

- باشه برات می خرم

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.

صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.

عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.

گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

آنوقت پسرک روبروی من نشست.

- عمو ... چیکار می کنی؟

- ایمیل هام رو می خونم.

- ایمیل چیه؟
@dastanak60
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:

- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده

- عمو ... تو اینترنت داری؟

- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه

- اینترنت چیه عمو؟

- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.

- مجازی یعنی چی عمو؟

تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست داریم عوض کردیم.

- چه عالی. دوستش دارم.

- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

- مگه تو کامپیوتر داری؟

- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.

- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم

- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمیفهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
@dastanak60
- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خون
475 views10:28
Open / Comment
2017-09-25 13:28:52 ام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.
چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود : «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»

#داستانک_داستان_جالب_آموزنده
کانال دهڪده داستان
داستان های جالب و آموزنده
https://t.me/dastanak60
#داستان28
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.
از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.
تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ »
@dastanak60
دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.
@dastanak60
بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.
چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود : «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»

#داستانک_داستان_جالب_آموزنده
کانال دهڪده داستان
داستان های جالب و آموزنده
https://t.me/dastanak60
#داستان29
حتماااااااااااااا بخونید یکی از بهترین داستان های واقعیست ..
@dastanak60
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

- باشه برات می خرم

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.

صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.

عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.

گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

آنوقت پسرک روبروی من نشست.

- عمو ... چیکار می کنی؟

- ایمیل هام رو می خونم.

- ایمیل چیه؟
@dastanak60
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:

- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده

- عمو ... تو اینترنت دا
389 views10:28
Open / Comment