2022-08-02 11:45:21
#مرثیه
ز بستان میگذشتم بلبلی را در نوا دیدم
زمانی گوش دادم در حدیث کربلا دیدم
به خود میگفت آن بلبل: نبیند کس به فصل گُل
خزانی را که من در گلستان نینوا دیدم
بدو گفتم که ای بلبل، چرا زار و پریشانی؟
بگفتا گوش کن تا گویمت یک یک چه ها دیدم
من آن مرغم که اندر کربلا، با چشم خون افشان
جدا، راس حسینبنعلی را از قفا دیدم
من آن مرغم که در نزدیکی شط فرات از کین
دو دست حضرت عباس را از تن جدا دیدم
من آن مرغم که چون شهزاده اکبر سوی میدان شد
پریده مادرش را، رنگ همچون کهربا دیدم
من آن مرغم که حلق نازک شهزاده اصغر را
برای قطره آبی پاره از تیر جفا دیدم
من آن مرغم که اندر راه شام از کینه اعدا
غل و زنجیر، اندر گردن زین العبا دیدم
من آن مرغم که از جور و جفای کوفی و شامی
سر فرزند زهرا را به نوُک نیزهها دیدم
گهی در دیر راهب، گاه اندر خانه خولی
گه آویز درخت و گاه در تشت طلا دیدم
من آن مرغم که در بزم عزای خسرو خوبان
پس از حق، ناصرالدین شاه را صاحب عزا دیدم
#ناصرالدین_شاه_قاجار
15 views08:45