Get Mystery Box with random crypto!

عقل آبی | صدیق قطبی

Logo of telegram channel sedigh_63 — عقل آبی | صدیق قطبی ع
Logo of telegram channel sedigh_63 — عقل آبی | صدیق قطبی
Channel address: @sedigh_63
Categories: Uncategorized
Language: English
Subscribers: 9.14K
Description from channel

یادداشت‌ها و شعرها
«به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست»
__ احمد شاملو
@sedigh_63
ایمیل:
asemans1392@gmail.com
ابتدای کانال:
https://t.me/sedigh_63/9

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


The latest Messages

2022-08-01 12:25:40 ابرها را دوست داشتم
که مثل زندگی
پریشان بودند
و آن آبی بلند
که در هر نگاه
صدایم می‌کرد

تو را دوست داشتم
که در چهره‌ات
تمام کودکی من بود
و چشم‌هات
به آتشی که نمیرد
هدایتم می‌کرد

باغ را دوست داشتم
و سخاوتی
که در شاهی‌ها می‌بالید
و دست‌هایم را وسیع می‌کرد

گل‌ها را دوست داشتم
که از بوسه‌‌ی ناتمام نور
به وجدی عظیم می‌رسیدند

خداحافظ کودک من
خدا حافظ

دوستم داشته باش

در غیاب ماه
دریا ترانه‌ی موج‌دارش را
ادامه می‌دهد
و شاخه‌ها
برای آسمان بی‌ستاره‌ نیز
دست‌افشانی می‌کنند

دوستت خواهم داشت

هیچ پرنده‌ای آوازش را
از یاد نمی‌بَرَد
و گل سرخ
همواره گل سرخ است

حالا قلبم را به خاک می‌بخشم
تا شکوفه‌های گیلاس
خنده‌های من باشند
و آنقدر بالا می‌روم
که جهان به آغوش من بازگردد
و هر درختی که آشیان تو است
من باشم

خداحافظ کودک من
خدا حافظ

صدیق.

پ.ن. انگار که بخواهم کلام پایانی مادری خطاب به دختر دلبندش را روایت کنم.

.
1.3K viewsedited  09:25
Open / Comment
2022-07-31 23:58:51 دچار باید بود...


آن‌که ارزد صید را، عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس؟

تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری، به دام او روی

عشق می‌گوید به گوشم پست پست:
صید بودن خوش‌تر از صیّادی است

گُولِ من کن خویش را و غرّه شو
آفتابی را رها کن، ذره شو

بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش
دعویِ شمعی مکن، پروانه باش

تا ببینی چاشنیِ زندگی
سلطنت بینی نهان در بندگی
(مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹ تا ۴۱۴)
*گول: نادان *آفتابی را: آفتاب بودن را

مولانا در این شعر دو رویکرد را به ما نشان می‌دهد و یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهد. در یک مواجهه با جهان، میل ما به احاطه کردن است و دریافت ما نیز از جهان به قدر توانایی ما بر «محیط» شدن بر آن است. هر آنچه به تصاحب ما درآید، معلوم ماست.

اما رویکرد دیگری که مولانا ما را به آن فرامی‌خواند «محاط» گشتن است. اجازه دادن که چیزی بزرگ ما را دربربگیرد و ما از مسیر این احاطه شدن به درک و دریافتی از سنخ دیگر دست یابیم.

مولانا می‌گوید آنچه شما از مسیر «احاطه» به دست می‌آورید زیبنده و سزاوار روح شما نیست. آنچه پاسخ‌گوی ارجمندی روح آدمی است به احاطه عشق در آمدن است. از نظر مولانا عشق چیزی نیست که به احاطه ما درآید. صید ما شود. اما چون تنها چیز ارزشمند در این عالَم است به جای دام نهادن برای عشق، باید خود به دام آن درآییم. از این روست که در چشم او، صید بودن، بی‌خانه بودن، ذره‌وار در تمنای آفتاب پوییدن، و آیین پروانگی خوشتر است: بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش / دعویِ شمعی مکن، پروانه باش

مولانا می‌گوید برای آنکه از راز بزرگ عشق که معنا و غایت زندگی است برخوردار شویم باید صید بودن را تمرین کنیم. آنان که روحی مهیا و آماده دارند و مجذوبانه خود را در اختیار و احاطه‌ی هر تابشی از آن راز بزرگ می‌نهند، به گنج معنا و ایمان راه می‌یابند.

از نگاه مولانا درک و چشیدن آن راز بزرگ از طریق خودسپاری ممکن است. از این طریق که اجازه دهیم آن راز بزرگ بر ما چیره باشد و ما را شکار خود کند.

بر آن راز بزرگ نمی‌شود محیط و چیره شد(=دانستن)؛ اما می‌توان به آغوش آن درآمد(=دوست داشتن). به آغوش جذبه‌ها و کشش‌های راز. صید شدن همان سعادتِ «دلبُردگی» است: «دل نیابی جز که در دل‌بُردگی». مواجهه ما با اشارت‌های رازآمیز پیامبران و عارفان باید از این جنس باشد. از جنس دچار شدن و زیستن در سایه‌سار راز.

آیا زمزمه‌‌ای آن‌سویی قادر است دل از ما ببَرَد؟ آیا قادریم به آنچه از جنس راز است دچار شویم؟


@sedigh_63
1.5K viewsedited  20:58
Open / Comment
2022-07-31 23:24:36
مسیح: با نگه‌داشتن این نفرت در دلت چه احساسی داری؟
(برچیده از فیلم سینمایی مریم مجدلیه)
1.3K views20:24
Open / Comment
2022-07-31 16:46:53
گر نبودی بهر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را

من بدان افراشتم چرخ سَنی
تا عُلوّ عشق را فهمی کنی

(مثنوی، دفتر پنجم)

سَنی: بلند

.
1.5K views13:46
Open / Comment
2022-07-31 16:43:42
جان هر زنده دلی زنده به جانی دگرست
سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست

خواجوی کرمانی
1.5K views13:43
Open / Comment
2022-07-30 23:55:17 درخت فرتوت رو به زوال
چه کسی زیبایی تو را
خواهد ستود؟

و ای کاکتوس صبور
آیا تو نیز
گل یک روزه‌ات را
روزی از یاد می‌بَری؟


و چه خوب است که می‌توانم در یک ظهر تابستان چشم‌هایم را ببندم و یک صبح زمستانی را خیال کنم که پرده را کنار می‌زنم و برف همه جا را سپید کرده است. و آن‌وقت در کنار پنجره رد پای قدم‌های تو را که دور می‌شوند تماشا کنم.

و آیا پرنده‌‌ای که در زمستان جان خواهد داد، می‌تواند چشم‌هایش را ببندد و بهاری را که هرگز نخواهد دید خیال کند؟


صدیق.
.
1.7K viewsedited  20:55
Open / Comment
2022-07-30 19:42:54 سیمون‌ویِ عزیز (۸)


کتاب «جاذبه و رحمت» مجموعه یادداشت‌هایی است که سیمون وی در سال ۱۹۴۲، پیش از کوچ بی‌بازگشتش از فرانسه، به دوست خود گوستاو تیبون سپرد تا از آن‌ها مراقبت کند. سیمون وی ۳ فوریه در ۱۹۰۹ در پاریس به دنیا آمد و در سن سی و چهار سالگی به تاریخ ۲۴ اوت ۱۹۴۳ در انگلستان درگذشت. سیمون وی در سال ۱۹۴۱ به مزرعه گوستاو تیبون آمد تا در آنجا کار کند و مدتی در خانه او ساکن شد.

گوستاو تیبون مقدمه مفصلی بر کتاب «جاذبه و رحمت» نوشته است که خواندنی است و در آن فشرده‌ای از اندیشه سیمون‌وی و آنچه او در خلال دوران مصاحبت از منش و نگاه سیمون‌وی دریافته است گزارش کرده است.

در بخشی از این پیش‌گفتار آمده است:

«من به هیچ انسان دیگری برنخورده‌ام که این‌چنین با رازهای دینی آشنا باشد؛ هرگز به اندازه‌ی زمانی که هم‌نشین او بوده‌ام احساس نکرده‌ام که واژه‌ی فراطبیعی به همین جهان واقع مربوط است... او به راستی فاصله‌ی دردناک میان «دانستن» و «دانستن با تمام وجود» را آزموده بود و یکی از اهداف زندگی‌اش از میان بردن این فاصله بود...

هر روز سر کار می‌آمد و گاهی که راضی می‌شد چیزی بخورد، با ما غذا می‌خورد. اگرچه نحیف و بیمار بود خستگی‌ناپذیر روی زمین کار می‌کرد و معمولاً خودش را با تمشک‌هایی که از بوته‌های کنار راه می‌کَند سیر می‌کرد. هر ماه نیمی از کپن‌های جیره‌اش را برای زندانیان سیاسی می‌فرستاد...

قاطعانه باور داشت که فقط با رسیدن به سطحی عالی از معنویت می‌توان به آفرینش نبوغ‌آمیز و راستین دست زد و محال است بدون از سرگذراندن پالایش سخت درونی بتوان به چنین بیان کاملی دست یافت. تأکیدش بر خلوص و اصالت درون، او را نسبت به همه‌ی نویسندگانی که در آن‌ها کوچک‌ترین نشانه‌‌ای از بی‌صداقتی یا خودستایی بود بی‌گذشت می‌ساخت— مانند کورِنی، هوگو یا نیچه. تنها چیزی که می‌پسندید سبکی عاری از تکلف بود که حقیقت عریان روح را به طور کامل بیان کند...

پس از چند هفته چون احساس کرد که با مراعات زیاد با او رفتار کرده‌ام تصمیم گرفت در مزرعه‌ای دیگر کار کند تا ناشناس بماند و بتواند در سرنوشت کارگران واقعی سهیم شود. ترتیبی دادم که در روستای همسایه، در تاکستان یکی از زمین‌داران بزرگ به انگورچینی مشغول شود. آنجا بیش از یک ماه با نظمی تحسین‌برانگیز کار کرد و با این که نحیف بود و با این کار آشنایی نداشت به هیچ وجه نپذیرفت که ساعات کارش از دهقانان تنومندی که همکارش بودند کمتر باشد...

آخرین بار او را در آغاز سال ۱۹۴۲ دیدم. پوشه‌ای پر از کاغذ به من داد و از من خواست که آنها را بخوانم و در مدتی که دور از وطن است مراقب‌شان باشم... فرصت داشتم که یک بار دیگر به سیمون وی نامه بنویسم تا بگویم که عمیقاً تحت تأثیر نوشته‌هایش قرار گرفته‌ام. او از وَهران [شهری بندری در شمال غربی الجزیره] نامه‌ی زیر را برایم فرستاد که با این‌که خصوصی است آن را به طور کامل نقل می‌کنم:

«.... هستی انسان آن‌چنان آسیب‌پذیر است و چنان در معرض خطرهای گوناگون قرار دارد که نمی‌توانم بدون اضطراب به دیگران عشق بورزم... امید دارم که پس از بُهت کوچک ناشی از جدایی، از آنچه در کمین من است [اشاره به مرگ احتمالی خودش] رنجی نبرید و اگر زمانی از من یاد کردید مثل یاد کردن از کتابی باشد که در دوران کودکی خوانده‌اید. هرگز نمی‌خواهم در قلب کسانی که دوست‌شان دارم بیش از این جایی داشته باشم، چون در این صورت هرگز موجب اندوه آنان نخواهم شد...»

... در ۱۹۴۲ به لندن رفت و آنجا مدتی زیر نظر م. موریس شومان کار کرد. پافشاری می‌کرد که او را برای مأموریتی به فرانسه بفرستند اما نژادش مانع از این کار بود. از آن‌جا که قادر نبود خود را در معرض خطرهایی قرار دهد که در آن زمان زندگی فرانسویان را تهدید می‌کرد، تصمیم گرفت دست‌کم در کمبودهای ایشان شریک شود، به همین علت با جیره‌ای سر می‌کرد که معادل غذای جیره‌بندی شده در فرانسه بود. این پرهیز غذایی وضع سلامتش را که حتی پیش از آغاز این پرهیز هم ثباتی نداشت بدتر کرد. فرسوده از گرسنگی و سل ریوی، ناچار کارش به بیمارستان کشید. آن‌جا به شدت از مراقبت‌های ویژه‌ای که برایش تجویز می‌شد در عذاب بود. پیش‌تر، یعنی زمانی که در خانه‌ی من بود متوجه این ویژگی‌اش شده بودم: او از این‌که برایش مزیتی قائل شوند وحشت داشت و از هر مراقبت دقیقی که او را از سطح مردم عادی فراتر بنشانَد به شدت گریزان بود. فقط زمانی احساس راحتی می‌کرد که در پایین‌ترین پله‌ی نردبان جامعه باشد و در میان توده‌ی مردمان فقیر و رانده‌شدگان این جهان محو گردد. او را به حومه‌ی شهر انتقال دادند و در آن‌جا پس از اظهار شادی از این‌که یک بار دیگر طبیعت را می‌بیند، درگذشت.»(جاذبه و رحمت، سیمون وی، با مقدمه و ضمیمه‌ای به قلم گوستاو تیبون، ترجمه بهزاد حسین زاده، نشر نی)

https://t.me/aghleabi/131

#سیمون‌وی

@sedigh_63
1.6K viewsedited  16:42
Open / Comment
2022-07-30 18:34:05 هر کس ملکوت خدا را چون کودک پذیرا نشود...

هنوز آنچه در انجیل‌های نظیر(متی، مرقس، لوقا) از نگاه عیسی به کودکان نقل شده است به چشمم شگفت‌انگیز و شایسته‌ی تأمل و درنگ بسیار است. آخر این جوان آکنده از خدا در کودکان چه کیفیتی می‌دید که از یارانش می‌خواست به حال آنان بازگردند؟

در این هنگام، شاگردان نزدیک عیسی آمدند و گفتند: «چه کس در ملکوت آسمانها بزرگ‌ترین است؟» کودکی را نزد خویش خواند و او را در میان ایشان جای داد و گفت: «به راستی شما را می‌گویم که اگر به حال کودکان باز نگردید، به ملکوت آسمانها در نیایید. پس هر کس خویشتن را به سان این کودک کوچک کند، در ملکوت آسمانها بزرگترین خواهد بود.
هر کس کودکی چون او را به سبب نام من پذیرا شود، پذیرای من گشته است.»(متی، ۱۸: ۱-۵)

کودکانی را نزد او آوردند تا ایشان را لمس کند، لیک شاگردان با آنان درشتی کردند. عیسی چون این را بدید، خشمگین گشت و ایشان را گفت: «کودکان را واگذارید که نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، چه ملکوت خدا از آنِ امثال آنان است. به راستی شما را می‌گویم هر کس ملکوت خدا را چون کودک پذیرا نشود، بدان درنخواهد آمد.» سپس ایشان را در آغوش گرفت و دست بر آنان نهاد و برکتشان داد.(مرقس، ۱۰: ۱۳-۱۶)

در مجالس بزرگان، کودکان و خردسالان را راه نمی‌دهند. آخر به نظر می‌رسد مباحث جاری در آن محافل مستلزم تیزبینی و باریک‌اندیشی است و کودکان ساده‌دل را راهی به آن نیست. حالا عیسی را تصور کنید که یاران و هواداران گرداگرد او را گرفته‌اند و کودکان را به حضور او راه نمی‌دهند؛ و او خشمگین می‌شود و به آنان می‌گوید پذیرش ملکوت را باید از کودکان بیاموزید. چه فکر می‌کنید؟ پذیرش ملکوت ربطی به هوش و زیرکی بزرگ‌سالانه‌ی شما ندارد. راهیابی به ملکوت با بی‌آلایشی و ساده‌دلی کودکانه ممکن است: «هر کس ملکوت خدا را چون کودک پذیرا نشود، بدان درنخواهد آمد.»

اما پذیرش کودکان چه کیفیتی دارد؟ و چرا به گفته‌ی عیسی «ملکوت خدا از آنِ امثال آنان است»؟

شاید یکی از آن کیفیت‌ها که عیسی در کودکان می‌دید طهارت روح بود. گویی کودکان هنوز آلوده نگشته‌اند. آبی که از چشمه‌ می‌جوشد در آغاز کار، پاک و صافی است و به مرور در مسیر خاک، تیرگی می‌گیرد. عیسی می‌گوید به آن صفاو سبک‌روحیِ نخستین بازگردید.

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب تراب‌آلوده
_ حافظ

چرا کاهل شدی در عشق‌بازی؟
سبک‌روحیّ مرغان را چه کردی؟
_ مولانا

ویژگی دوم، شاید، قدرت اعتماد کردن است. کودکان به پدر و مادر خویش اعتمادی ژرف دارند. عیسی چنین اعتمادی را لازمه‌ی تولد دوباره می‌دانست. اعتماد کودکانه‌ی آدمی به پدر آسمانی. و مولانا می‌گفت هر چه خود را قوی‌تر و بزرگ‌تر در نظر آوریم کمتر نیازمندانه اعتماد می‌کنیم:

ای بسا علم و ذکاوات و فِطَن
گشته رهرو رو چو غول‌ و راهزن
خویش را عریان کن از فضل و فُضول
تا کند رحمت به تو هر دم نُزول
زیرکی ضد شکست است و نیاز
زیرکی بگذار و با گولی‌ بساز

از این‌روست شاید که عیسی می‌گفت: «آن کس که میان جمله‌ی شما کوچک‌ترین باشد، همو بزرگ است.»(لوقا، ۹: ۴۸)

آیا در کودکان «روح فقیرانه» را می‌دید؟ روح بی‌ادعا، اعتمادگر و نیازمند؟ همان که می‌گفت:

«نیکبخت آنان که روح فقیرانه دارند،
چه ملکوت آسمانها از آن ایشان است.»(متی، ۵: ۳)

بازگشت به بی‌آلایشی، سبک‌روحی و اعتماد ژرف کودکان همان زاده شدن دوباره است. چیزی که عیسی از مخاطبان خود می‌خواست:

«تا کسی از نو زاده نشود، ملکوت خدای را نتواند دید... شما را زادنی نو بباید.»(یوحنا، ۳: ۳ و ۸)

خوشا کودکانه اعتماد کردن و خود را سبک‌روح و ساده‌دل به زمزمه‌های روشن سپردن.

صدیق قطبی

@sedigh_63
1.6K viewsedited  15:34
Open / Comment
2022-07-30 00:04:32 شب یعنی دست‌های تو
وقتی که نیستند

شب
میعاد توست
با گل‌‌هایی که ناشکفته
فروریختند

شب
جای خون
غریبه‌ای را در رگ‌هایت
می‌گرداند
غریبه‌ای که چهره‌‌اش را
پوشانده است

با این حال
شب اگر نبود
هرگز شاعر می‌شدم؟


صدیق.
.
1.7K viewsedited  21:04
Open / Comment