Get Mystery Box with random crypto!

فصلنامه استارباد

لوگوی کانال تلگرام starbaadmagazine — فصلنامه استارباد ف
لوگوی کانال تلگرام starbaadmagazine — فصلنامه استارباد
آدرس کانال: @starbaadmagazine
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 215
توضیحات از کانال

فصلنامه فرهنگی، هنری، ادبی و تاریخی استارباد
تماس با مدیرمسئول فصلنامه:
09113701081

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-24 10:23:36

" اگر بخواهم از یک شعر نام ببرم " سرود ششم" را انتخاب می کنم. همه زندگی ما در " سرود ششم" گفته شده. این شعر خلاصهٌ زندگی من و شاملوست."

" آیدا "

" سرود ششم "


شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورمان داد.
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم

واقعهٌ نخستین دمِ ماضی.

///

غریویم و غوغا
اکنون،
نه کلامی به مثابهٌ مصداقی
که صوتی به نشانهٌ رازی.

///

هزار معبد به یکی شهر...

بشنو:
گویکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.

چندان دخیل مبند که بخشکانی ام از شرمِ ناتوانی خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم،
تختت و
تابوتت.

///

یادگاریم و خاطره اکنون._

دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی.

" احمد شاملو"
۹ فروردین ۱۳۷۲


" شبانه "

مرا
تو
بی سببی
نیستی.

به راستی
صِلت كدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره بارانِ جوابِ كدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟

کلام از نگاهِ تو شكل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!

‌‌ ///

پسِ پشتِ مردمکان ات
فریادِ کدام زندانی ست که آزادی را
به لبانِ برآماسیده
گُلِ سرخی پرتاب می کند؟-
ورنه این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.

نگاه از صدایِ تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نامِ مرا آواز می کنی!

///

و دل ات
کبوترِ آشتی ست،
در خون تپیده
به بامِ تلخ.

با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!

" احمد شاملو"



" ترانه ی بزرگ ترین آرزو "


آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرنده ئی،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمی ماند.

سالیان بسیار نمی بایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانی ست
که حضورِ انسان آبادانی ست.

///

هم چون زخمی
همه عُمر
خونابه چکنده،
هم چون زخمی
همه عمر
به دردی خشک تپنده،
به نعره ئی
چشم بر جهان گشوده
به نفرتی
از خود شونده،-

غیابِ بزرگ چنین بود
سرگذشتِ ویرانه چنین بود.

///

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
کوچک تر حتّا
از گلوگاهِ یکی پرنده!

" احمد شاملو"
رم، دی ۱۳۵۵

@StarbaadMagazine
28 views07:23
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 10:22:22

شاملو بعداز نیما بیشترین تأثیر را بر شعر شاعران معاصر داشته و زیباترین عاشقانه ها را سروده است، که بقول عبدالعلی دستغیب:

" عاشقانه های شاملو، زیباترین ترانه های عشق در شعر نوی پارسی است."

برخورداری شاملو از نثر غنی قرن چهارم و پنجم( می گفت که تاریخ بیهقی را هفت بار خوانده است) و استفاده از موسیقی کهن کلام که هماهنگی صورت و محتوی شعریش را در پی داشت و همین امر جذابیت شعر او را دوچندان کرد. بقول شمس لنگرودی:

" شاملو از معدود شاعرانی است که برای نسل ها شعر سروده است...از " بارون میاد جرجر" تا " در آستانه" شعرهایش جاودانه است."

شاملو در سال ۱۳۲۶ در سن ۲۲ سالگی با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج می کند که سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. این ازدواج به جدایی می انجامد و پس از ده سال با طوسی حائری( دکترای ادبیات فرانسه و مدیر دبیرستان دخترانه تهران) ازدواج می کند،که چهار سال بعد در ۱۳۳۹ از او جدا می شود. آیدا می گوید:

" می گفت یک شب بحث بالا گرفت، کتاب و یادداشت و لباس و لوازمم را به امان خدا رها کردم؛ بارانی و کیف دستی ام رابرداشتم و برای همیشه از خانه بیرون آمدم و خلاص!"

در فروردین ۱۳۴۱ با "آیدا سرکیسیان"( ریتا آنانث سرکیسیان) که دانشجو و همسایه اش بود، آشنا می شود. بقول آیدا:

" ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ … ساعت ۹ صبح از آبادان به تهران رسیدم…به خانه که رسیدم، بعداز مدتی ناگهان دویدم به سمت بالکن تا ببینم رُزها جوانه زده اند یا نه. ناگهان برگشتم دیدم مردی در حیاط همسایه ایستاده، من را نگاه می کند. این نگاه گره خورد، همین گونه آغاز شد."

در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می کنند و پس از شش ماه اقامت در شیرگاه( مازندران) به تهران می آیند و تا آخر عمر با هم می مانند. شاملو با کتاب های " آیدا در آینه" و " آیدا درخت و خنجر و خاطره" از او به عنوان معشوقه شاعر جلوه ای خاص می بخشد و می گوید:

"هر چه می نویسم به خاطر اوست … من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده بودم، پیدا کردم."

از نظر آیدا شعر " سرود ششم" از عمق رابطه آنها سخن می گوید، که نتیجه ی چهل سال زندگی شاملو با اوست:

"شگفتا/که نبودیم./عشق ما/در ما/ حضورمان داد./…/یادگاریم و خاطره اکنون-/دو پرنده/ یادمان پروازی/و گلویی خاموش/ یادمان آوازی."

آیدا می گفت :

" حافظ و لورکا، یاران همیشگی شاملو بودند. ارتباط عجیب تری با حافظ داشت."

شاملو علاوه بر شعر، کار های زیادی در روزنامه نگاری، تحقیق، ترجمه، داستان، دیالوگ نویسی برای فیلم، فیلمنامه نویسی و مستند سازی دارد. کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامیانه مردم ایران می باشد که تاکنون ۱۲ جلد آن به چاپ رسیده است.آثار وی به زبان های انگلیسی، سوئدی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی و ترکی ترجمه شده است.
جوایزی هم دریافت کرده، از جمله در سال ۱۳۵۱جایزه فروغ فرخزاد، سال ۱۳۶۹ جایزه از سازمان حقوق بشر نیویورک، سال ۱۳۷۸ جایزه استیک داگرمن و در سال ۱۳۷۹جایزه واژه آزاد از هلند. مضافا چندین بار کاندیدای جایزه نوبل ادبیات هم شد.

" باید استاد و فرود آمد / بر آستان دری که کوبه ندارد."

سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مردادماه ۱۳۷۹ در منزلش در دهکده فردیس کرج، روحش از شکنجه تن آزاد شد. پیکر او روز پنجشنبه ۶ مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر ( خیابان شریعتی تهران) و با حضور ده ها هزار نفر از علاقمندانش تشییع و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. علاوه بر سازمان، انجمن و کانون های داخل کشور، انجمن های قلم آمریکا، سوئد، آلمان و … پیام تسلیتی به مناسبت درگذشت وی ارسال کردند.

در مراسم تشییع، ما دست در دست هم، در دوسوی خیابان شریعتی، دوخط موازی درست کرده بودیم تا آمبولانس کهنه، پیکر یک پای بی بدیل شاعر روزگار ما را در پی دوستارانش رهسپار خانه همیشگی اش نماید. روز عجیبی بود. آیدا با سیمین بهبهانی به آرامی و آهسته در جلوی آمبولانس حرکت می کردند.
محمود دولت آبادی در مراسم خاکسپاری شاملو گفت:

" شاملو، انسانی که بدیل حافظ است، به خاک سپرده می شود…احمد شاملو نه فقط شاعر که شاعرترین بود… عین عشق بود… ما تنها به دیدار تو نیامده ایم. این عصاره ی مردم ایران است که این جاست… این مراسم خاکسپاری احمد شاملو شاعر ملی ایران است. تسلیت به ملت ایران، شاعران جهان، تسلیت به شاعران میهن که فخر ایران زمین اند."

بامداد بزرگ را بار اول در منزلش در اواخر دهه چهل که با پسر کوچکش سیروس، دوست بودم ، در خیابان فلسطین شمالی، کوچه رازقی در طبقه سوم آپارتمانی، دیدم که با آیدا بود و بار آخر هم در تابوت که مشایعش کردیم به سوی خانه ی ابدی، باز هم با آیدا بود .
یادش گرامی و نامش هماره جاوید باد!
@StarbaadMagazine
24 views07:22
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 10:20:59

" احمد شاملو"( الف. بامداد) در ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ نزدیک سقاخانه ای در خیابان صفی علیشاه تهران به دنیا آمد.
" در شب سنگین برفی بی امان / بدین رباط فرود آمدم"
پدرش حیدر نام، افسر ارتش رضاشاه بود.

" نسب ام با یک حلقه به آوارگان کابل می پیوندد"

مادرش کوکب عراقی ( اراکی ) بود. به خاطر شغل پدر، دوران کودکی و تحصیل را در شهرهای مختلف گذراند. در سال۱۳۲۰ با انتقال پدرش برای سرو سامان دادن به تشکیلات ژاندارمری گرگان، سال سوم متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر گرگان ادامه داد و بعد از مدتی به تهران می روند. در هفده سالگی با توجه به فعالیت سیاسی علیه متفقین در شمال، در تهران دستگیر و به بازداشتگاه شوروی در رشت منتقل شد.

" تنها فایده اش این بود که کمی روسی آموختم و چیزهایی دیدم از حقارت آدم بزرگ ها که روحم را آزار می داد!".

پس از آزادی با خانواده به ارومیه رفته و کلاس چهارم متوسطه را در آنجا آغاز می کند که با به قدرت رسیدن فرقه دموکرات آذربایجان همراه پدرش دستگیر و در مقابل جوخه آتش قرار می گیرد که سرانجام آزاد و به تهران می آیند و برای همیشه ترک تحصیل کرده و در یک کتاب فروشی مشغول به کار می شود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ مجموعه شعرش" آهن ها و احساس" توسط پلیس سوزانده شده و با یورش به خانه او تعدادی از ترجمه هایش ازمیان می رود. با دستگیری " مرتضی کیوان" شاعر، روزنامه نگار و فعال سیاسی که با نیما، ابتهاج، کسرایی و شاملو در" انجمن ادبی شمع سوخته" فعالیت می کرد و در ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳ در سن ۳۳ سالگی تیرباران شد. شاملو دو شعر در رابطه با کیوان سرود:

" نه بخاطر آفتاب/نه بخاطر حماسه/ بخاطر سایه بام کوچکش/...../ بخاطر هر چه کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند/ به یاد آر/ عموهایت را می گویم/ از مرتضی سخن می گویم." و دیگری" سال بد/سال باد/سال اشک/سال شک/..../سال پست/سال درد/سال عزا/سال اشک پوری/ سال خون مرتضی."

آیدا در مصاحبه اش می گوید:

" مرگ کیوان را باور نمی کرد و می پرسید چطور چنین انسان هایی را اعدام کردند! …تا روزهای پایانی به یاد کیوان بود."

شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما آشنا که باعث رابطه عاطفی و خانوادگی میان آنها شد؛ تا جایی که نیما در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰ با هدیه " افسانه" از او اینگونه قدردانی میکند:

" عزیز من ... شما، واردترین کس به کار من و روحیه من هستید ..."

اما پس از آشنایی شاملو با " فریدون رهنما" که پیشگفتاری بر دفتر " قطعنامه" که سروده های بی وزن او بود و با معیار شعر نیمایی ناسازگار، روابطش با نیما تیره و مسیر شاعریش به گونه ای دیگر رقم می خورد. شاملو بعدها در این باره نوشت:

" خط کشیدن بر عروض قدیم و جدید، عملا حاصل درس بزرگی بود که من از کارهای خود نیما گرفتم، ولی او حاضر به تجدید نظر نبود که هیچ، آن را مستقیما دهان کجی به خود تلقی کرد و با انتشار " قطعنامه" هم به کلی از من کنار کشید ... شاید هم حق داشت. فریدون رهنما نمی بایست در مقدمه آن دفتر، دل او را با آن قضاوت به درد می آورد."

هر چند شاملو به هیج وجه از نیما دست نکشید به قول " ضیاء موحد":

"امروزه تأثیر شعر شاملو بر شعر معاصر ایران از تأثیر شعر نیما بیشتر مشهود است."

شاملو معتقد بود:

" می توان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جاندار و عمیق...التزام وزن، ذهن شاعر را منحرف می کند؛ چون ناچار وزن فقط مقادیر معدودی از کلمات را درخود راه می دهد و بسیاری کلمات دیگر را پشت در می گذارد، در صورتی که ممکن است درست همین کلمات... در شمار تداهی ها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد. "
و یا
" فضلا شعر را از ادبیات تمیز نمی دادند، در نظر آنها هر رطبی و یابسی که وزن و قافیه داشت شعر بود و هر سخن عاری از وزن و قافیه، نثر...امروز دست کم بخش عمده ای از مردم … به تجربه دریافته اند … کلام ممکن است موزون و متساوی نباشد … با این همه شعر باشد ."

در سال ۱۳۲۶ شاملو کتاب " آهنگ های فراموش شده" را به چاپ رساند که بعدها می نویسد:

" قطعاتی که در این کتاب جمع شده اند… می بایستی سوزانده شده باشد...این قدم های اولین کودکی است که می خواسته راه بیفتد...ناموزون راه می رود."

در سال ۱۳۳۰شعر بلند ۲۳ و مجموعه اشعار قطعنامه و در ادامه، هوای تازه، باغ آینه، لحظه ها و همیشه، آیدا در آینه، آیدا درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثیه های خاک، شکفتن در مه، ابراهیم در آتش، دشنه در دیس، ترانه های کوچک غربت، در آستانه، مدایح بی صله و در سال ۱۳۷۹ آخرین کتاب شعرش " حدیث بی قراری ماهان" منتشر می شود .
شاملو با چاپ کتاب " قطعنامه " شعر جدیدی را پایه گذاری کرد که به قول براهنی:

" با ذات شعر به معنای واقعی منافات دارد، ولی ضرورت زمانه، روان شناسی خود شاملو و اعتراض عمیق او به قرارداد از هر نوع، نگارش این شعر را ایجاب می کرد. "
@StarbaadMagazine
24 views07:20
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 10:09:57
به مناسبت بیست و دومین سالگرد درگذشت

" احمد شاملو " ( الف. بامداد )

غول زیبای شعر معاصر ایران!


@StarbaadMagazine
153 viewsedited  07:09
باز کردن / نظر دهید
2022-07-21 18:59:16

چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸ به دعوت " کانون ادبی گروه شعر معاصر" به مناسبت هفتادمین سالگرد تولد " حسین صفاری دوست " مراسم بزرگداشتی با حضور اسدالله امرایی، فرهاد عابدینی، کامیار عابدی، غزل تاج بخش، محمود معتقدی، حافظ موسوی، عبدالعظیم زرین کوب، بهزاد شیشه گران و...برای ایشان در مؤسسه بهاران تهران برگزار گردید؛ که منهم دعوت شده بودم و گزارش این مراسم را با عنوان: بزرگداشت " حسین صفاری دوست" شاعری که " خورشید خمیده " است! نوشتم که در شماره ۱۶ فصلنامه استارباد، زمستان ۱۳۹۸ به چاپ رسید.
اردیبهشت ۱۳۹۹ بود که دوست گرامی آقای زرین کوب زنگ زدند و گفتند: با صفاری دوست تماس گرفته و به ایشان گفتم که گزارش مراسم را در فصلنامه به چاپ رسانده اید. ضمن تشکر از شما مایل بود که با شما تماسی داشته باشه و منهم شماره موبایل شما را به ایشان دادم.
دو سه شب بعد زنده یاد صفاری دوست تماس گرفتند و با همان لهجه شیرین قزوینی، گفتند: خیلی ممنون که گزارشی تهیه کردی و در فصلنامه تان چاپ کردید. فقط بالام جان! عنوان گزارش را کاش می گذاشتی " شاعری که خورشید خمیده شعر معاصر است" نه " شاعری که خورشید خمیده است." من خورشید نیستم. شعر معاصر خورشید است. فرقانی فر عزیز! کسی از ما قدیمی ها خبری نمی گیره و ما را همه فراموش کرده اند. پس از عذرخواهی برای عنوان گزارش از ایشان، خواستند که دیداری داشته باشیم. منهم با کمال میل، دادن فصلنامه را بهانه کردم و قرار گذاشتم که بدیدارشان بروم. یک بار در خرداد ماه به دیدارش رفتم که تنها زندگی می کرد و بعد از اهدای دو نسخه فصلنامه مربوطه، در همه زمینه ها گفتگو کردیم و از بعضی ها هم گلایه‌. بار دوم تماس گرفتم که به دیدارش بروم، گفت اگر امکان دار چند تای دیگه فصلنامه برای من بیار. دوستان فصلنامه های قبلی را از من گرفته اند. در تیرماه که به دیدارش رفتم و به محض باز کردن در آپارتمانش که در طبقه چهارم بود، برق قطع شد. گفتم خیلی خوش شانس بودم وگرنه شما با این ناخوشی چگونه قادر بودی که چهارطبقه را برای بازکردن در پائین بیائی. خیلی سعادت داشتم که چنین نشد. فصلنامه ها را به ایشان دادم و چون سر شب بود چراغی روشن کرد و زیر نور کم چراغ، بعد از یک ساعتی صحبت خداحافظی کردم به امید دیدار بعدی!

دو سال از سی تیرماه ۱۳۹۹ می گذرد که آقای زرین کوب گرامی تماس گرفتند و گفتند: صفاری دوست عزیز امروز صبح در بیمارستان امام خمینی که بستری بودند، متأسفانه در گذشتند. خواهرشان گفته اند که پیکرش را در قزوین دفن می کنند‌ و همانجا مراسم می گیرند.

روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی باد!



@StarbaadMagazine
226 viewsedited  15:59
باز کردن / نظر دهید
2022-07-21 18:57:44
به مناسبت دومین سالگرد درگذشت

" حسین صفاری دوست "

شاعری که
"خورشید خمیده " شعر معاصر بود!




@StarbaadMagzine
206 viewsedited  15:57
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 10:19:53
وی مدتی در جبهه های نبرد حق علیه باطل حاضر بود، در تقدیرنامه ای که مورخ ۱۳۶۶/۱۳/۱۱، سیدکاظم اکرمی، وزیر وقت آموزش پرورش، به وی تقدیم داشته از مشارکت ۱۲ ماهه او در دفاع مقدس قدردانی گردیده است، از تاریخ شعرهایی که در اهواز سروده( از مرداد ماه ۱۳۶۷ تا فروردین ماه ۱۳۶۸) می توان نتیجه گرفت که پس از اتمام جنگ تحمیلی نیز چند ماهی در این شهر جنگ زده حماسی، ساکن بوده است.
وی علاوه بر عرصه شعر و ادب به ورزش شطرنج ( و شنا )نیز علاقه وافری داشت و به طور حرفه ای این رشته( های) فکری ورزشی را دنبال می نمود تا جایی که ( در رشته شطرنج)به مسابقات های دهه پنجاه نیز راه یافت و در کنار مشاهیری چون استاد خسرو هرندی و مهرشاد شریف، در سال ۱۳۵۶ در فینال مسابقات کشوری حاضر بود. از دیگر افتخارات و عناوین او در این خصوص می توان به کسب مقام نخست مسابقات منطقه ای کارگران و اعزام به مسابقات نهایی استان مازندران در پاییز سال ۱۳۵۱، و دریافت " کلید و کاپ مقام نخست جشن ها و مسابقات شطرنج" در دهه چهل از سوی سازمان تربیت بدنی شهرستان گرگان به تاریخ ۱۳۵۱/۱۱/۵، انتخاب و عنوان مربی شطرنج در تاریخ ۱۳۵۴/۴/۲۷ توسط سازمان مزبور و انتخاب به عنوان رییس هیأت شطرنج بخش جاجرم مورخ ۱۳۷۰/۵/۱۵ اشاره کرد.

( بخش " زندگی نامه" از کتاب " غروب آیینه" مجموعه اشعار "حسینعلی کاشانی راد"، به اهتمام: ،سیدعباس حسینی فائق، رضا ایمانی، رضا اسماعیل زاده، عبدالرحمان فرقانی فر و علی بایزیدی، نشر پیک ریحان گرگان، چاپ اول سال ۱۳۹۳ )

از آقای علی بایزیدی( مسئول و صاحب امتیاز فصلنامه استارباد) مقاله ای با عنوان " شصت و پنجمین سال تولد حسین جنگلی" یادنامه ی " حسینعلی کاشانی راد" در فصلنامه استارباد، شماره ۶، تابستان ۱۳۹۵، در سه صفحه به چاپ رسیده؛ که دوستداران زنده یاد را به خواندن آن دعوت می کنم.


" تجربه ها در شعر جوان ما، سیراب از احساس و لمس شاعر از محیط دور و بر خویش است؛ دیدن، حس کردن و زبان گشودن در جهانی که احساس شخصی، تازگی اش می بخشد یا به زبان دیگر، کهنه اش نمی بیند و کهنه، تصویرش نمی کند.
شعرهای کاشانی راد، شاعر جوان گرگانی، از این همه ویژگی برخوردار است. شعر آهنگین او اگر چه ممکن است سیمایی چون شعر دیگران داشته باشد. اما در ذات، شعرها، شعرند و از شاعرند. خلوص و صمیمیت ساده ی او را طراوت احساسش یاری می کند تا در شعرهایی تر و زنده بنشیند. شعر این شاعر، اگر کمبودی دارد، فرصت هایی است برای پرواز و پرتاب بیشتر و رشد و کمال دلخواه. "

" منوچهر آتشی "
( مجله تماشا، شماره ۳۵۶، مورخ ۱۳۵۷/۴/۱)



" سبزی که سرخ می شود!"

چه سبز می دود عاشق؟!
در جنگل بنفشه و بعداز ظهر
در جنگل شقایق و نیلوفر
در جنگل چمن:
وقتی
که اندیشه های عشق
معیار سبز بودن خاک است.
^^^
چه سرخ می دود عشق؟!
وقتی که عشق و خاک
آیینه ای ست
در شب ظلمانی کویر؛
در انعکاس ماه و ستاره.
و چشم
چشم انتظار جنبش ستاره
از دل خاک است.
^^^
آنطور سبز می دود عاشق
که سرخ می شود
اندیشه های عشق!

" حسینعلی کاشانی راد"
( مجله تماشا، شماره ۳۵۶، ۱۳۵۷/۴/۱۷)
( مجموعه اشعار " غروب آئینه" )


" شب و آئینه "

شب و آئینه و من،
تو و آئینه و شب،
شب صدا زد:
خورشید!
چشم آئینه شکست،
من و تو
مات،
به حیرانی آئینه و شب،
که چه سان
شب،
تَه آئینه نشست.

" حسینعلی کاشانی راد"
( مجله جوانان، شماره ۴۸، سال ۱۳۵۵)
( مجموعه اشعار " غروب آئینه" )


" عطر عاطفه ی گل "

نسیم،
عطر عاطفه ی گل را
به ذهن باغ سپرد
و باغ،
زمزمه ی عشق را
به غنچه های نورس شیپوری،
و حجم شهر،
عطرِ عاطفه ی گل شد
و ترنم عشق.

" حسینعلی کاشانی راد "
( مجله تماشا، شماره ۳۵۶، ۲۷ اسفند ۱۳۵۶ )
( مجموعه اشعار " غروب آئینه " )


شعری کوتاه، بهاری، که خوشبختانه جدیدا در آرشیو یافتم، که متأسفانه در اشعار منعکس شده در کتاب " غروب آئینه " مجموعه اشعار زنده یاد " حسینعلی کاشانی راد " از قلم افتاده بود. که هدیه ایست به دوستداران زنده یاد!

" طرح "

تو چون روح بهاران
سبزتر
از کاسه چشم فضا هستی
و عریانتر
ز آهی
شبنم پاک سحرگاه!

" خواف- حسین کاشانی راد"
( کیهان، ادب و هنر، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۶۴)

@StarbaadMagazine
64 viewsedited  07:19
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 10:19:32

"حسینعلی کاشانی راد"، فرزند اسماعیل و ( سیده)معصومه بیگم شیرنگی، در ۲۴ تیرماه سال ۱۳۳۰ به عنوان چهارمین فرزند خانواده( هفت نفره)، در ( کوچه مدنی)محله آلوچه باغ( خیابان ملل) شهر تاریخی و سرسبز گرگان متولد شد. او یکی از مستعدترین و خوش قریحه ترین شعرای معاصر زادگاهش در عرصه ی سرایش اشعار سپید و آزاد بود که متأسفانه دستان غدار اجل، مهلت چندانی به ادامه حیاتش نداد تا سرانجام در ۱۴ فروردینماه سال ۱۳۸۱ در شهر مقدس مشهد بر اثر ایست قلبی و تنفسی ناشی از عفونت ریه و البته ابتلا به سرطان خون، دار فانی را وداع گفت. پیکرش را در آرامستان خواجه مهزیار جاجرم به خاک سپردند.( بر سنگ مزار وی بخشی از شعر خودش اینگونه نقش بسته است: در خواجه مهزیار/ وقتی که قامت رعنا و مهربانت را/ به خاک پس دادند/ به زیر لب گفتم:تو که ز خاک نبودی/ مهربانی ما!/ مهربانی ما! )
این شاعر خوش آوازه که در میان دوستان و هم پالگی هایش به جهت حال و هوای درون گرا و عارفانه اش به " حسین جنگلی" مشهور بود. تحصیلات دوره ابتدایی را در مدرسه" دقیقی" و متوسطه را در دبیرستان " استرآبادی" پشت سرگذاشت، لیکن به جهت علاقه وافری که به ادامه تحصیل داشت، سال آخر دوره متوسطه را همراه با یکی از دوستان نزدیکش، عبدالرحمان فرقانی فر، در دبیرستان دارالفنون تهران به پایان برد و در سال ۱۳۴۸ مدرک دیپلم ریاضی دریافت نمود و پس از گذراندن تحصیلات دیپلم به خدمت وظیفه اعزام شد، محل سربازی او شهر مرزی خواف در استان خراسان بود، حضورش در این شهر موجبات آشنایی با همسر اولش را فراهم نمود.
کاشانی راد در سال ۱۳۵۲ با ورود به سپاه دانش وقت در شهر مقدس مشهد، به استخدام اداره آموزش و پرورش درآمد و با اتمام دوره آموزشی، در بخش کردکوی، مشغول به انجام خدمت و تدریس در مقطع ابتدایی گردید. وی پیش از آن، مدتی در کارخانه پنبه استرآباد به عنوان کارگر رسمی مشغول به کار بود و از این رهگذر، میزان مسؤلیت پذیری در تهیه و تدارک معاش خود و خانواده اش را نشان داده بود. کاشانی راد، در آغاز این دهه به سبب دوستی و مراودت و هم نشینی با بسیاری از شاعران و ادیبان مطرح و فعال ایران و گرگان از منوچهر آتشی، نصرت رحمانی، احمد شاملو، پرویز کریمی، علی اکبر ابراهیم زاده، مهدی و هادی سیف حسینی، رحمت الله و عبدالرحمان فرقانی فر، اورج علی محمدزاده، منوچهر و اسماعیل رضایی، محمد مهدی مصلحی و حبیب الله قلیشلی در گرگان، دوران طلایی و اوج شعری خود رابه منصه ظهور رساند. حضور مداوم او در کنار این شاعران در قهوه خانه" ده فرمان"و رفت و آمدهای متعدد وی به تهران و برقراری ارتباط با اصحاب رسانه و مطبوعات، سبب گردید تا در سومین دهه از زندگانی اش به خلق آثار قابل توجهی در چکامه سرایی دست یازد. وی در جراید سراسری و محلی قبل از انقلاب از جمله کیهان، رودکی، فردوسی، چیستا، تماشا، جوانان، نگین و چُکُلِش به انتشار شعرهایش پرداخت و از زمره کسانی بود که در گرگان با راه اندازی کانون نویسندگان و شاعران، به دعوت دوست و همسایه نزدیکش، محمد قاری، به این نهاد خودجوش پیوست و در مجموعه کتاب فصل نیز به ارایه شعر پرداخت.
کاشانی راد در نخستین سال های پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، زادگاهش، گرگان، را ترک کرد و به خواف خراسان رفت( جایی که محل خدمت سربازی اش بود)، اما در آنجا نیز ماندگار نشد و پس از چند سال خدمت فرهنگی در این شهر مرزی به عنوان معلم در مقطع ابتدایی و نیز انجام یک ازدواج ناموفق عاشقانه که تنها ماحصل آن فرزند پسری به نام پوریا ( متولد ۱۳۶۰/۱/۲۵) بود، سرانجام در سال ۱۳۶۸ در جاجرم مأوا گزید و در سال ۱۳۶۹ برای دومین بار متأهل گردید که حاصل این پیوند، تولد دو دختر در سال های ۱۳۷۰و ۱۳۷۵ با نام های معصومه و محدثه بود. خانواده دوم این شاعر فقید همچنان در جاجرم ساکن هسنند. وی در دو- سه سال پایانی خدمت در آموزش و پرورش، از تدریس در مدرسه دست کشید و وارد واحد مالی و حسابداری این سازمان گردید و در نهایت حکم بازنشستگی او از خدمت در آموزش وپرورش، مورخ ۱۳۸۰/۷/۱ با ۲۷ سال و ۱۰ ماه سابقه به تأیید سازمان بازنشستگی کشوری رسید.
از رنگ و بوی اشعار کاشانی راد پیداست که عمق احساسات قلبی و درونی اش سرشار از پیام های سیاسی و اجتماعی بوده و شاعر به رسالت آگاهانه خود نسبت به جامعه خویش آگاهی کامل داشته است، به ویژه در شعرهای پیش از انقلاب او به خوبی می توان رگه های شور و شعور اجتماعی را دریافت. در اشعار بعداز انقلاب نیز شعرهای مذهبی، مرثیه، مدیحه و به طورکلی اشعار آیبنی و حماسی در قالب های قصیده، مثنوی، چهارپاره، دوبیتی و رباعی به وفور یافت می شود. از آنچه ذیل برخی از اشعارش نگاشته می توان پی برد که مسافرت هایی به گرمه، اهواز، بجنورد و ساری و تهران داشته و حتی در این شهرها نیز از سرایش شعر، غافل نبوده است.

@StarbaadMagazine
44 viewsedited  07:19
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 10:17:54
به مناسبت هفتاد و یکمین سالگرد زادروز

" حسینعلی کاشانی راد "

شاعری وابسته به طبیعت و مردم دیار خویش: گرگان زمین!




@StarbaadMagazine
252 viewsedited  07:17
باز کردن / نظر دهید
2022-07-13 16:30:50
پابلو نرودا در سال ۱۹۷۳ به شیلی بازگشت و همزمان با مرگ آزادی در جریان کودتای نظامی " آگوستینو پینوشه" در بیمارستانی واقع در سانتیاگو، کمی دورتر از کاخ ریاست جمهوری شیلی که توسط تانک های کودتاگران گلوله باران می شد؛ در حالی که از طرف نظامیان کودتاگر تحت نظر بود، در ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳ به علت سرطان پروستات، چشم از جهان فروبست. نه روز پیش از مرگش و سه روز پس از کودتای فاشیستی، آخرین بخش از خاطرات خود را نوشت و در آن کودتای پینوشه را کودتای فاشیستی نافرجام علیه مردم شیلی خواند. مراسم بدرود با نرودا به تظاهرات گسترده مردم سانتیاگو علیه دیکتاتوری نظامی تبدیل شد.
از پابلو نرودا بیش از ۴۵ دفتر شعر در فاصله سال های ۱۹۲۳ تا ۱۹۷۴ منتشر شد. آثار و شعرهایی که پس از مرگش منتشر شد : دریا ، ناقوس ها ، ۲۰۰۰ ، سرخگل های جدا ، باغ زمستانی ، قلب زرد ، اعتراف می کنم زیسته ام( خاطرات) و کلیات آثار( ۴ جلد) می باشند.
کتاب " ۲۰۰۰ و کتاب عشق و شعرهای دیگر" با ترجمه زنده یاد " دکتر فرامرز سلیمانی" ( که تعدادی از کتاب های نرودا را ترجمه کرده بود) توسط " انتشارات آژینه" گرگان در سال ۱۳۸۲ به چاپ رسید. مجموعه اشعار پابلو نرودا با ترجمه سیروس شاملو در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه به بازار آمد و کتاب" بیست شعر عاشقانه و یک سرود ناامیدی" پابلو نرودا که ام. اس. مروین از شیلیائی به انگلیسی برگردانده توسط خانم پوران کاوه در بهار ۱۴۰۱ به فارسی ترجمه و توسط انتشارات مروارید به بازار عرضه شده است.
اخیرا اشعار منتشر نشده ای از پابلو نرودا، از سوی یک مجموعه دار پیدا شده است که در سال ۱۹۶۹ نوشته شده اند.
" از نظر شخص من، من یک انسان متعهدم. تعهد من در برابر چیزی یگانه است، به نام شعر. این حس مردم دوستی، این طریقت مردم دوستی که غالبا در من و در شعرهایم دیده می شود یک حس مستقل و آزاد است؛ حسی که هرکس به هر طریق می تواند بر آن متکی باشد… از قلب سنگ و از ذات سنگی شاعر هرگز آوایی بر نمی خیزد"

" به آرامی آغاز به مردن می کنی"

به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن می کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر برده ی عادت خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیز هایی که چشمانت را
به درخشش وامی دارد
و ضربان قلبت را تندتر می کنند
دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر هنگامی که با شغلت
یا عشقت شاد نیستی
آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت اندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن.

" پابلو نرودا"
( ترجمه احمد شاملو)


" خنده تو"

نان را از من بگیر، اگر می خواهی
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه.

گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که می کاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید.

از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید.

عشق من ، خنده تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست
بخند، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.

خنده تو، در پاییز
در کناره دریا
موج کف آلوده اش را
باید برفراز
و در بهاران، عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
گل آبی، گل سرخ
کشورم که مرا می خواند.

بخند برشب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره، بر این پسربچه کمرو
که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند
نان را، هوا را
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.

" پابلو نرودا"
( ترجمه احمد پوری)



به یاد می آورمت همان طور که در پاییز گذشته بودی
کلاه طوسی و دلی آرام
با جنگ شعله های گرگ وُ میش در چشم هایت
و برگ های افتاده در زلال روحت

پیچیده به بازوانم همچون تاک
برگ ها همه صدای تو بودند، آهسته وُ آرامش بخش
عطشم می سوخت در آتشی از هیبت
سنبل آبیِ شیرینی، تافته بر روحم

" پابلو نرودا"
( ترجمه پوران کاوه )

@StarbaadMagazine
45 viewsedited  13:30
باز کردن / نظر دهید