Get Mystery Box with random crypto!

بهشت در بهشت

لوگوی کانال تلگرام iandparadise — بهشت در بهشت ب
لوگوی کانال تلگرام iandparadise — بهشت در بهشت
آدرس کانال: @iandparadise
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 46.41K
توضیحات از کانال

به نام حق
عاشق قشنگ ترین زندگی دنیایی با ما همراه باش.
هر روز می‌توانید روز خود را با جملات انگیزشی کانال ما شروع کنید
(ارتباط با ما)
@M_newworld

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 163

2021-08-10 08:11:09 حجت الاسلام هاشمی نژاد
هدیه به عاشقان دلسوخته
ماجرای شنیدنی امام زمان (عج) و آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی (ره)
8.3K viewsedited  05:11
باز کردن / نظر دهید
2021-08-10 08:00:31
امام رضاعلیه السلام:

«در خانه ای که قرآن خوانده شود،خیر وبرکت وارد می شود،شر و گرفتار بیرون می رود.
ودر خانه ای که قرآن خوانده نشود شر و گرفتاری وارد می شود و خیر وبرکت بیرون می رود.»
8.6K views05:00
باز کردن / نظر دهید
2021-08-09 22:05:16 ⊰-⊱
هرچیزی که برای ماه محرم لازم داری رفیق ازاینجا بردار...
⊰-⊱
3.3K views19:05
باز کردن / نظر دهید
2021-08-09 22:05:16
کانال آوردم براتون محشررره

حکایات و داستان های قرانی و پندآموز
ذکرهای حاجت دهنده مجرب وداستان های جذاب و فوق العاده
راز عزاداری حسینی از اول محرم از زبان مبارک امام صادق ع(سنجاق شده )
مداحی استوریهایی که رو کلیپهای اینستا میشنوی، ولی پیدا نمیکنی اینجاس

https://t.me/joinchat/Sg_QomN167GAwPje
بامحتواترین‌چنل‌تلگرام
#پیشنهادمیکنم‌ازدستش‌ندین.
3.4K views19:05
باز کردن / نظر دهید
2021-08-09 21:55:55
قدر خودت را بدان .....اگر تمام دنیا را هم به تو بدهند آیا آنرا با محبت امام خوبت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که عالم به فدای شمس جمالشان ، عوض می نمایی؟
3.4K viewsedited  18:55
باز کردن / نظر دهید
2021-08-09 17:48:42 درسي اخلاقی از سهراب سپهری
خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونینش

سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند،
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم،
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
«سهراب سپهرى »
7.0K views14:48
باز کردن / نظر دهید
2021-08-09 17:43:18
‍ آیت الله بهجت (ره)

جهت گشایش امور و باز شدن گره هاے ڪور ؛
خواندن سوره #ناس بسیار مجرب و پر ثمر خواهد بود .
ذکرهای شگفت انگیز عارفان ۱۳۰
6.4K views14:43
باز کردن / نظر دهید
2021-08-08 09:09:30
سلام بر آنهایی که عاشق تغییر و تحول اند

همه حرفی را نزنیم
همه چیز را نخوانیم
و همه چیز را نبینیم
و گوش ندهیم
و به هر قیافه ای خود را برای خلق ضعیف و نامحرم بزک نکنیم
بگذاریم بیشتر راز هایمان در درون خودمان بماند
این یک راز است
استعداد تو نگاه تو می نماید
اگر عفت خود ، گفتار خود ، شخصیت الهی خود را حفظ نکنی ، استعداد و تعالی با تو قهر می کند
و آنوقت تنها می مانی
و بازیچه دنیا و آدم های بی معرفت آن می شوی
این است که هیچ دروغگویی ، انسان بی عفت و بی تقوایی پیدا نمی کنی که به عزت و بزرگی و موفقیت رسیده باشد
شاید
شاید
و شاید در رویاها
و آنهم در رویای کوچولوی خودش
2.8K viewsedited  06:09
باز کردن / نظر دهید
2021-08-07 09:20:25 در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند،

کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ...
یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
کفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ...

کفاش شوکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ...

تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ،
کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت :
بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
7.7K views06:20
باز کردن / نظر دهید
2021-08-07 09:09:55 سلام بر قطب عالم امکان
حضرت مهدی زهرا
( که درود خدا بر حضرت و خاندان پاکشان)

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر
6.3K viewsedited  06:09
باز کردن / نظر دهید