2021-07-01 09:53:28
چشم بسته دو کیلو سیب خریدم و گاز دادم تا خانه و انداختم توی سینک ظرفشویی و غسل کرونا دادم و ریختم توی سبد.
۱۰ تا سیب بودند. همانجا فهمیدم که سه تای آنها نیمه کپکزدهاند و از زردی رسیدهاند به قهوهای !
حالا من مانده بودم و ۳ سیب کرمو و ۷ سیب سالم و براق. درون من اهریمنی وجود دارد که اجازه خوردن سیبهای سالم قبل از سیبهای گندیده را نمیدهد. هر چقدر با خودم کلنجار رفتم که اول یکی از سالمها را بخورم، اهریمن درونم اجازه نداد و اصرار کرد که: « این خرابها رو اول بخور ، بعد میریم سراغ خوبها».
اهریمن پیروز شد. دو روز اول کرموها را با بدبختی خوردم. مزه روده کانگورو میدادند. حتی قابیل هم حاضر نمیشود بابت این مزه گناه کند.
روز سوم رفتم سراغ سالمها که دیدم حالا دو تای دیگرشان هم رو به زوالند. باز اهریمن و کپک و رودهی کانگرو و الخ.
روز چهارم و پنجم و ششم هم بر همین منوال.
هر ۱۰ تا را با همین شرایط اسفبار میل کردم.
لعنت بر این اهریمن درونم که حالیاش نمیشود هر لذتی زمان انقضا دارد. هر چیزی را سر وقتش باید گاز زد ...
تابستانها از اهواز میکوبیدیم تا تهران.
ده ساعت توی راه بودیم و وقتی میرسیدیم انگار از دستگاه سانتریفیوژ بیرون آمده باشیم.
بعد هم میرفتیم شمال .
تمام راه را تحمل میکردم فقط بابت تونل کندوان. واردش که میشدیم، پنجره را میدادم پائین و طوری عربده میزدم که انگار خدای نکرده عضوی لای انبر گیر کرده باشد.
هیچ لذتی بالاتر از آن نبود که صدایم بخورد به دیوارهای سنگی تونل و چهار برابر بلندتر بشود و اعصاب همه را خرد کنم.
امروز موقع رانندگی بعد از سالها مجبور شدم از یک نیمچهتونل رد شوم. یاد تونل کندوان افتادم. پنجره را هم دادم پائین. سرم را هم دادم بیرون اما به جای نعره، صدایی تولید کردم که فقط به درد بیدار کردن لیلی میخورد جهت خوردن سحری. همانقدر نرم و لطیف.
نعره زدن زمان خودش را میطلبیده !
یک همکلاسی شیرازی داشتم که دُنژوان دانشگاه بود. سینه کفتری و موهای اردکی. یقهی کاپشن جیناش را بالا میداد و دلها را اسیر خودش میکرد.
سال آخر دانشگاه، سفری را برنامه ریزی کرد و رفت. وقتی برگشت چند عکس از سفرشان نشانمان داد. یکیشان مال گردنهی حیران بود. خودش لبهی پرتگاه، فیگور تایتانیکی گرفته بود و به یک افق مهآلود خیره شده بود.
همان شب با خودم تصمیم گرفتم که بروم باشگاه و پرس سینه بزنم و موهایم را گوجهای کنم و بروم گردنهی حیران و با دوربین زنیتم عکس بگیرم . اهریمن درون من همان وقتها بود که به بلوغ رسیده بود و نشسته بود توی اتاق فرمان مغزم. اهریمن گفت: «نه عزیزم. الان نه. فارغالتحصیل بشو، یه شغل خوب پیدا بکن، کمی پول جمع کن، خونه بگیر، بعد هر غلطی خواستی بکن».
گفتم چشم. همهی دستوراتش را انجام دادم الا بخش « هر غلطی خواستی بکن ».
بعد از همهی آن کارها، سیبهای براق لک افتاده بودند و دیگر حیران همان حیران نبود و دیگر مو بر سرم نمانده بود.
خلاصه این اهریمن ، روانم را پریشان کرده است. اگر با همین وضعیت به سن ۱۲۵ سالگی برسم، باز هم یک لیست طویل دارم از کارهایی که باید انجام بدهم اما اهریمن درون اصرار دارد که « فعلا پولات رو جمع کن و یه دست دندون مصنوعی از جنس عاج فیل بخر ، بعد برو فلان کار را بکن ».
از آن طرف هم یک لیست طویل هم دارم از کارهایی که اهریمن درون در صد سال گذشته به فنا داده است. ای اهریمن لامروت !
به جای گاز زدن سیب تازه ، دائم در حال تماشای کپک زدنش هستیم ، در حالی که هر سیبی را باید سر وقتش گاز زد .
- نویسنده فهیم عطار
@modiriran کانال مدیران ایران
1.9K viewsedited 06:53