Get Mystery Box with random crypto!

من که بوالفضلم

لوگوی کانال تلگرام abolfazlhaddadi — من که بوالفضلم م
لوگوی کانال تلگرام abolfazlhaddadi — من که بوالفضلم
آدرس کانال: @abolfazlhaddadi
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 5.09K
توضیحات از کانال

من این سطور نوشتم چنان که غیر بخواند
تو هم ز روی کرامت تلاش کن که بخوانی!
ارتباط با من:
@abhdd

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-11-23 19:25:24 شعر از کاربر توییتر ابومنصور معمری، تقدیم به خدانور لجه‌ای و شهیدان راه آزادی:

مرگ آمد که قاب عکس تو را
با نوار کجی سیاه کند
آمد از راه تا تمام مرا
بشکند تکه تکه آه کند

آمد آرام تا به لبخندی
از شکوه تنیده در این قاب
روزها از میان طاقچه‌مان
به من از چشم تو نگاه کند

روزهایی که با تو می‌گذرد
بی که موی تو را سفید کند
روزهایی که می‌رسد از راه
تا جهان مرا سیاه کند

چشم تو مرهمی‌ست، نه زخمی است
که دهان باز کرده تا هر روز
در سکوتی که بین ما جاری است
روزگار مرا تباه کند

روز و شب خیره مانده‌ای در من
تکیه داده به شانۀ دیوار
آن قَدَر زنده‌ای که می‌گویم:
می‌شود مرگ اشتباه کند؟

خنده‌ای مانده روی لب‌هایت
فرصتی ناگزیر، تا آن را
در هجوم دمادم اندوه
ازتوجامانده، جان‌پناه کند

یادگار تکیدۀ شادی است
عکس تو با تمام تنهاییش
چشم تو قول داده این شب را
میهمان حضور ماه کند

آن امیدی که در نگاهت هست
در همین قاب رنگ‌ و رو رفته
حال ما را که حال خوبی نیست
می‌شود باز روبه‌راه کند

#مهسا_امینی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

https://twitter.com/vinicheh
4.4K viewsabolfazl haddadi, edited  16:25
باز کردن / نظر دهید
2022-11-21 22:09:59 کانال یادداشت‌های رضا بابایی. خانواده‌ی ایشون همچنان کانال رو سرِ پا نگه‌داشتن.

https://t.me/rezababaei43
4.1K viewsabolfazl haddadi, 19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-11-21 22:08:45
3.9K viewsabolfazl haddadi, 19:08
باز کردن / نظر دهید
2022-11-21 22:06:56 چینیِ نازکِ وجود.

«اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگ‌تر قربانی نمی‌کنم.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، و هر کوهی را بازیگاه می‌بینم و تنها یک تردید را در دل نگه می‌دارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
اگر عمری باشد، از هر عقیده‌ای می‌گریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگل‌های بیشتری گم می‌شوم؛ کوه‌های بیشتری را می‌نوردم؛ ساعت‌های بیشتری به امواج‌ دریا خیره می‌شوم؛ دانه‌های بیشتری در زمین می‌کارم و زباله‌های بیشتری از روی زمین برمی‌دارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان می‌خورم و بیشتر غم جان می‌پرورم.»

رضا بابایی شش ماه پس از نوشتنِ این متن در فروردین 1399 درگذشت. نویسنده‌ی نظیفی بود. پاکیزه‌خو و خاکی.
خیلی دوستش داشتم. هر چند وقت براش متنی طولانی می‌فرستادم و می‌گفت: «سپاس» و من با همون روزها خوش بودم.
یک بار براش نکته‌ای گفتم و پسندید و گفت در کتابِ بعدیش استفاده می‌کنه اما بیماری برد و رسوندش به آغوش مرگ..
ماه‌های آخر که تحلیل می‌رفت حرف‌هاش کم‌سو و کم‌فروغ و ناامید بود. براش نوشتم « تو ستونِ خیمه‌ای، سنگِ زیرِ آسیایی! زود خوب شو!» گفت: « فکر ما به اندازه جسم ما فرتوت شده است. همه چشم‌ها به روشن‌بینی و همت شما جوانان است.» سه ماه بعد بی‌سو شد.
این روزها خیلی به یادش هستم. نمی‌دونم چرا.

افسوسِ نفس‌گیری دارم. هر جای خالی‌ای توی ذهنم ایجاد می‌شه با جمله‌ی «زندگی خیلی شکننده‌س» پُرِش می‌کنم.
زندگی خیلی شکننده‌س. شکننده به اندازه‌ی چند ماه بیماری، شکننده در حد فقط یک گلوله، فقط یک ضربه‌ی باتوم به سر.


من خواب دیدم
که گلی در میانِ چمنی یخ‌زده می‌پوسید.
و موشک‌های کاغذی را موشک‌های آهنی سوزاندند.
و قایق‌های کاغذی‌مان در خون غرق می‌شد.

دیدم که کاغذ اشک میریخت و قلم می‌سوخت.

4.3K viewsabolfazl haddadi, edited  19:06
باز کردن / نظر دهید
2022-11-15 22:09:44
5.1K viewsabolfazl haddadi, 19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-11-15 22:09:11 خیابان

یه چیزی سریع بگم. 5 دقیقه. حواس‌تون پرت نشه از خیابان.

در زمان‌های قدیم، توی بازار باد زد و پوشیه‌ی زنی کنار رفت و مردی دید و صد دل نه، هزار دل عاشقِ زنِ بادخورده شد.
اما توی شلوغیِ بازار زن رو گم کرد. هر چی گشت پیداش نکرد.
#آرش_صادقی

هر روز می‌اومد توی بازار و دنبالش می‌گشت و هیچی. هر روز و هر هفته و هر ماه و سال. هفت سال هر روز گشت و زن رو نیافت.
یه شب داشت توی کوچه قدم می‌زد و از سر عاشقی سوت می‌زد که یهو گزمه‌ی سلطان دیدنش. قدیم‌ها کسی که شب بیرون بود یا دزد بود یا دنبالِ دزد.
#آرش_صادقی

او می‌دوید و این می‌دوید؛ او سوی این، این سوی هر جا.
از دستِ پلیس در می‌رفت و غصه می‌خورد که: «بیا! درد عاشقی کم بود، اضطراب فرار هم اضافه شد.»
فرار کرد و پرید توی یه خونه‌ای قایم شد
وسط نفس‌نفس‌هاش که از لابلاش غمِ فقدان و آهِ ترس بیرون می‌زد شروع کرد به بخت خودش فحش دادن.

تابعِ غمگینی نمائیه؛ غمِ جدید ضربدر مقدار غمِ فعلی می‌شه.
#آرش_صادقی

همین‌طور که داشت زهرِ غم می‌نوشید و خودش رو می‌جوید، رو برگردوند و دید توی ایوانِ حیاطِ خونه‌ی روبروش همون زن بادخورده نشسته.
از دستِ وصال باده خورد.
جهانش شکوفید.
همه چیز ضربدر منفیِ یک شد.
#آرش_صادقی

تابع شادی قرینه‌ی تابع غمـه.

هیچ چیز فراموشش نشد اما همه‌چیز براش معنی پیدا کرد. همه‌ی اون غم‌ها و این اضطراب رو مسیر رسیدنِ به این لحظه دید.

مطلوب‌های بزرگ همین‌طوره؛ وقتی بهشون می‌رسی همه نامطلوب‌های پیش رو مطلوب می‌کنه.
#آرش_صادقی

حالا تهِ حرفم اینه: آینده‌ی بهتر حال و گذشته رو معنی‌دار، قابل تحمل، و حتی تبدیل به شادی می‌کنه.

ما غمگینِ از دست‌رفته‌هاییم. غمِ هر زندانیِ جدید، هر قتلِ جدید، هر تبعیدِ جدید ضربدر غم‌های فقدان‌های قبلی می‌شه.
#آرش_صادقی


#کارون_حاجی‌زاده ضربدر #محسن_محمدپور ضربدر #نوید_افکاری ضربدر #مهسا_امینی ضربدر #نیکا_شاکرمی ضربدر #... این عدد میل می‌کنه به غمِ عظیمی که کمتر ملتی الآن تجربه‌ش می‌کنن.

چه کنیم با این غم؟ باید مطلوب بزرگ برسیم.
#آرش_صادقی


ما باید پیروز بشیم و به آزادی برسیم.
اون وقت تمامِ این غم‌ها و فقدان‌ها بی‌ارزش نمی‌شه.
دریغ که جان‌های مفقود زنده نمی‌شن. این غم تبدیل به شادی نمی‌شه.
اما نمُردنِ هزاران نفر دیگه شادی داره.
#آرش_صادقی


اگر 76 می‌شد، 88ی‌ها نمی‌مُردن. اگر 88 می‌شد، 96ی‌ها. اگر 96 می‌شد 98ی‌ها الآن زنده بودن.
اگر 1401 بشه قرن پانزدهمی‌ها رو حکومت‌شون نخواهد کُشت.
#آرش_صادقی


اگر به آزادی برسیم، زندانی‌های 1401 آزاد می‌شن و قید رو از پای زندانیان سیاسی قرن 15 برداشتیم.
آزادی #فاطمه_سپهری، #مجید_توکلی، #آرش_صادقی، #حسین_رونقی و بقیه جلوی زندانی شدنِ #نفر_بعدی رو خواهد گرفت.
ما باید پیروز بشیم.
تمام.
حالا برو به کار برس.

پ.ن.
داستان از مثنویه. نتیجه‌ی مولانا دقیقاً هم این نیست. اما حالا هر چی.

از #آرش_صادقی گفتم. لطف کن هرجا چیزی نوشتی، از آرش بگو.
پدرش دیشب گفت «آرش برادر نداره» و ما همه خواهر و برادرشیم.
7.6K viewsabolfazl haddadi, 19:09
باز کردن / نظر دهید
2022-11-13 03:44:50
«قطره قطره
مُردن
و شبِ جمع را به سَحر آوردن.
روشنانه زیستن.
خاموشانه مُردن.
مُردن با لبخند
و پایان بخشیدن
به دودِ تردیدی تاریخی.
بودن یا نبودن.»
این شعر رو سیاوش کسرایی سرود در سوک بابی ساندز.
شمع عمرِ ساندز و ده زندانی دیگه در اثر آسیب‌های اعتصاب غذا قطره قطره آب شد و تمام شد.

اعتصاب غذای زندانی یعنی «آی دنیا! من برای رسیدن به حقوقم هیچ راهی جز آسیب به خودم ندارم».
#حسین_رونقی اعتصاب غذای خشک رو شروع کرده.
مثل شمع آب خواهد شد.
خطرِ مرگ در هر لحظه از اعتصاب غذای خشک وجود داره.
چه کار باید کرد؟
همون کاری که حسین رونقی به خاطرش گرفتارِ بند شده.

جان #حسین_رونقی در خطره.
خطاب قرار دادن و خواهش از ج.ا. دونِ شأنِ حسینـه.

به جای چانه‌زنی با زندانـبان باید دیوار زندان رو شکست.
چیزی که حسین و #مجید_توکلی همیشه ازش حرف زدن.
5.2K viewsabolfazl haddadi, 00:44
باز کردن / نظر دهید
2022-11-11 12:23:26 گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد.

یه روز حضرت سلیمان بر کرانه‌ی باختریِ رودِ اردن نشسته بود و داشت به همراه وزیر ترابری، آصف ابن برخیا، سایه می‌گرفت.
آصف هم داشت ریشه‌های قالی رو صاف می‌کرد.
سلیمان هم انگشترش رو درآورده بود داشت لای شیارهاش رو با خلال دندون تمیز می‌کرد.

#مهسا_امینی

یهو یه پشه‌هه اومد به سلیمان گفت: «ز!»
سلیمان گفت: «چی؟»
پشه دورِ انگشتر چرخید و گفت: «ز!»
سلیمان گفت: «آهان! دستم کنم؟»
بعد انگشترش رو دستش کرد و گفت: «حالا شد. بگو یه بار دیگه!»
پشه گفت: «ززظز.»
سلیمان جواب داد: «به‌به! علیکِ ززظز. پارسال دوست، امسال آشنا. جانم؟»

#مجید_توکلی

پشه گفت: «ززظضز ذظزز ظز زظ‌ذ.»
سلیمان گفت: «چی شده مگه؟»
آصف گفت: «چی می‌گه؟ چی می‌گه؟»
سلیمان گفت: «صبر کن می‌گم الآن.» بعد برای پشه تکرار کرد: «چیزی شده؟»
پشه گفت: «زض ززز زضذز.»

#حسین_رونقی

بعد سلیمان رو کرد به پایین‌دستِ رود، لب‌هاش رو غنچه کرد و گفت: «هوووو!».
و جواب آصف رو داد: «این همون پشه‌هه‌س که رفته بود توی مخ نمرود. دهنش رو سرویس کرد.»
آصف گفت: «به‌به! آقا ما ارادت‌مون تکمیله!»
پشه‌هه گفت: «زظزضز، ززز!» آصف توضیح‌خواهانه به سلیمان نگاه کرد.
سلیمان گفت: «می‌گه "مخلصم، من زنم!".» آصف به بینِ پاهای عقبِ پشه خیره موند.

#توماج_صالحی

سلیمان گفت: «داره می‌گه از باد شاکیـه. می‌گه باد هِی هُلش می‌ده. حالا باد رو صدا کردم بیاد ببینیم چیه ماجرا.»
آصف گفت: «شاید بهتر باشه ایشون هم حجابش رو رعایت کنه. همه‌ی نیشش بیرونه.»
پشه بلافاصله توی هوا شکل انگشتِ میانی رو براش ترسیم کرد و سلیمان خندید.

#سامان_یاسین

برگ‌های درختان زیتونِ پایین‌دست آروم به جنبش افتادن. سلیمان گفت: «داره می‌آد.»
باد که رسید سلیمان گفت: «چی کار به این پشه داری؟ چرا هِی هُلِش می‌دی؟»
باد گفت: «حوو؟»
سلیمان گفت: «عه! الآن اینجا بود. برو خودت بیارش.» بعد رو به آصف گفت: «چی شد این پشه‌هه؟»

#فاطمه_سپهری

آصف جواب داد: «نمی‌دونم. نامحرم نگاه نمی‌کنم.»
سلیمان اومد جواب بده که پشه‌هه گفت: «زز!»
سلیمان گفت: «چرا رفتی پس؟ باد اینجا بود الآن. فرستادمش دنبالت. باد! بیا! پشه اینجاست.»

#منوچهر_بختیاری

پشه نیشش رو از توی دهنش درآورد، با زبون روی دندون‌هاش رو تَر کرد و به فارسی سلیس گفت:«دارم می‌گم هُل می‌ده. بعد تو ...» باد دوباره برگشته و پشه رفته بود.
سلیمان تازه فهمید چی شده. به باد گفت: «تو یه دیقه برو این بغل گِردِش کن من بشنوم پشه چی می‌گه.»
باد رفت یه گوشه گردباد شد و با برگ‌های خشک روپایی زد.

#آرش_صادقی

پشه باز اومد: «دارم می‌گم وقتی اون هست من نمی‌تونم باشم.
بابا!
بعضی چیزا با هم نمی‌تونن یه جا باشن.
مثلاً جمهوری با اسلامی.
مثل جمهوری اسلامی و حقوق بشر.
عینِ آزادی عقیده و فقه شیعه.
دقیقاً مثل آزادی بیان و قانون اساسی ایران.
بودنِ یکی نابودیِ اون‌یکیـه.»

#الهام_افکاری

آصف ریخت به هم: «حالا این‌طور هم نیست. البته ضعف‌هایی هست اما به این سیاهی هم نیست.»
پشه گفت: «کی با تو زِز زد؟ ببین سلیمان! این وزیرت چند وقت پیش رفته بود خونه‌ی...»
شَتَرَق!!!

#نیک_یوسفی

آصف گفت: «مسأله‌ای که حل نشه باید پاک بشه. قدری خشونت برای حفظ نظام لازمه.» و مگس‌کش رو از جنازه‌ی پشه بلند کرد.
سلیمان گفت: «کِژِش ندیم بهتره. حالا اون ورِ قالی رو نگه دار! هووی باد! بیا بِوَز تا خاک قالی رو بتکونیم.»

#نیلوفر_حامدی

نتیجه؟
واضح گفتم دیگه.
در یک آزمایش 43 ساله فهمیده‌ایم بعضی چیزها با هم جمع نمی‌شن.
اگر می‌خواید جمهوری اسلامی نباشه برید دنبالِ آزادی‌های اساسی، حقوق بشر و عقلانیت.
به راه‌های وسط‌بازانه قانع نشید.
#اعتصابات_سراسری تمام.
[اصلِ داستان از مثنوی بود.]

8.3K viewsabolfazl haddadi, edited  09:23
باز کردن / نظر دهید
2022-11-10 00:16:29
«من دیدم که خدا را بستند، نور را نشاندند و رقص را کشتند»
'به یاد کشته‌شدگان جمعه خونین #زاهدان در خیابان بلوچستان گیشا ی #تهران'
#خدانور_لجه‌ای
Vahid
اون متن اولین بار اینجا نوشته شده بود:
abhaddadii

@VahidOnline
2.9K viewsabolfazl haddadi, 21:16
باز کردن / نظر دهید