Get Mystery Box with random crypto!

در حال تزریق هروئین و خواندن کتاب 'سرچشمه' بر روی کشتی کروز پل | عصیانگر

در حال تزریق هروئین و خواندن کتاب "سرچشمه" بر روی کشتی کروز پلیسی شخصی خودم بودم که تلفن زنگ خورد، سکه ای داخلش انداختم و گوشی را برداشتم. پشت خط کسی نبود جز، کلانتر.

-کارآگاه خبر های بدی برایت دارم.

- چی شده؟ باز شهردار می خواهد چربی ترانس را ممنوع کند؟

-بدتر! یک نفر مقداری بیتکوین به ارزش ۴۴۷ میلیون دلار را دزدیده!

سرنگ هروئین از بازویم به زمین افتاد. گفتم: "چه جور هیولایی چنین کاری‌ را می کند؟ بیتکوین ارز برتر است: مجازی، ناشناس، بدون تابعیت. نمایانگر آزادی واقعی اقتصادی است و در معرض دستکاری های خود سرانه به توسط هیچ دولتی قرار ندارد. کلانتر، آیا سرنخی داریم؟"

-هنوز خیر، ولی بهت قول می دهم که ما این شخص را پیدا و دستگیر خواهیم کرد. البته، فقط درصورتی که شخصی نرخ مناسب و معقولی که توسط بازار تعیین شده است را به ما پرداخت...

حرفش را قطع کردم و گفتم: کلانتر، هر نرخی که بازار تعیین می کند اصلا اساسا مناسب و معقول است.

خندید و گفت: برای همین است که تو بهترین کارآگاه من هستی لیسوفسکی. حالا برو بیرون و آن بیتکوین هارو پیدا کن.

-نگران نباش، الان دنبالشان می افتم.

سکه ای داخل آژیر انداختم و بعد از ۱۰ دقیقه به محل جرم رسیدم. یک ساختمان اداری ساده بود و از هر طرف توسط پیاده رو های عمومی احاطه شده بود. از روی پیاده رو پریدم و مستقیما وارد ساختمان شدم.

در حالی که نشان پلیس، تپانچه و عکسی از ران پال را نشان می دادم بلند گفتم: "پلیس خصوصی! هیچکسی حرکت نکند مگر اینکه خودتان بخواهید حرکت کنید"

سپس ادامه دادم: "حالا بگید ببینم، کدام یکی از شما پانک ها می‌خواهد به من پول بدهد تا این جرم را برسی کنم؟" هیچ کسی جوابی نداد.

"شما ها واقعا متوجه نیستید که حفاظت از مالکییت خصوصی پایه و اساس آزادی شخصی است؟"
به نظر آمد که کسی متوجه نبود.

"دوستان، الان من بدون یک انگیزه ی اقتصادی قوی فقط می تونم اینجا وایستم و کار نکنم. پرداخت نقدی موردی نداره، ولی من ترجیح می دهم که دستمزدم به صورت شمش طلا و یا پوستر های امضا شده Penn Jilette باشه.

هیچ کسی واکنشی نسبت به قضیه نداد. انگار، هیچ‌ یک‌ از آنها به دزدیده شدن ارز دیجیتالی که در وحله اول برای دادستد موادمخدر اختراع شده بود ذره ای اهمیت نمی داد.

تصمیم‌ گرفتم در داخل اداره صبر کنم، چند تا سیگار روشن کردم. زنی حامله شروع به عطسه کردن کرد و به او گفتم که تاثیرات دود دست دوم ساختگی است. در همان هنگام مردی عینکی شروع به فرار کرد.

داد زدم همانجا که هستی وایستا! دنبال او شروع به دویدن کردم. او از من سریع تر بود چون من همیشه سعی به اجتناب از پیاده رو های عمومی می کنم. کشور ما به یک سیستم کوپن محور برای پیاده رو های خصوصی نیاز داره. اما به لطف تعامل فاحش بین دولت فاسد فدرال ما و لابی پیاده رو های عمومی، هرگز این اتفاق نخواهد افتاد.

داشت از دستم در می رفت که گفتم "گوش کن، بهت پول می دهم تا واستی." سپس فریاد زدم. "از نظر شما چه نرخی برای ایستادن شما مناسب است؟ می توانم ۱/۱۳ اونس طلا و یک تیشرت XL آستین بلند با طرح Bob Barr بدهم"

به سمت من چرخید و در دستش تپانچه ای بود که کاملا حق داشت که داشته باشد. به سویم شلیک کرد ولی تیر به خطا خورد. من هم تپانچه ی خودم را بیرون آوردم و سکه ای درون آن انداختم و شلیک کردم. تیرم به خطا رفت و به صندوق پستی دولتی که ۳۰ سانت فاصله با سرش داشت خورد. باری دیگر عمدا به صندوق پستی شلیک کردم.

مرد داد زد "باشه باشه، تسلیم می شوم." تفنگش را بر روی زمین گذاشت و گفت: "اعتراف می کنم، من بیتکوین هارو دزدیدم"

در حالی که دستبند به دستش می بستم پرسیدم "چرا این کار را کردی؟"

- چون نگران بودم!

-نگران چی؟

-نگران اقتصادی عاری از مداخلات خطرناک بانکداران مرکزی. زیرا من خود یک بانکدار مرکزی هستم.

در آن لحظه خواستم که مشت محکمی به صورتش بکوبم. سال ها پیش یکی از همکارانم را یک بانکدار مرکزی به قتل رسانده بود. ولی بجای آن فقط سرم را تکان دادم.

-بگذار این درس عبرتی برای تمامی رفقای بانکدار مرکزی تو باشد که بدانند که مهم نیست چقدر بیتکوین بدزدند چون هیچگاه نخواهند توانست جلوی آرزوی محقق شدن جامعه ای آزاد بر پایه و اساس آزادی شخصی و اقتصادی را بگیرند.
او سرش را به نشانه ی تائید تکان داد چون می‌دانست حق با من بود. سپس با استفاده از کارتخان دستمزد دستگیر شدنش را به من پرداخت کرد.