وقتی آتش خاموش میشود هاروکی موراکامی از متن کتاب: وقتي تلفن | دانشگاه جندی شاپور
وقتی آتش خاموش میشود هاروکی موراکامی
از متن کتاب: وقتي تلفن چند دقيقه مانده به نصف شب، زنگ زد، جانکو داشت تلويزيون تماشا مي کرد. کي ساکه گوشه اتاق نشسته بود. هدفون بر گوش و با چشماني نيمه باز. همين طور که انگشتان کشيده اش روي سيم هاي گيتار برقي مي رقصيد، سرش را به عقب و جلو تاب مي داد. داشت قطعه اي را تمرين مي کرد که ريتم تندي داشت و ابداً صداي زنگ تلفن را نمي شنيد. جانکو گوشي را برداشت. - بيدارت کردم؟ مياکه بود با لهجه آشنا و نامفهوم اوزاکا. جانکو جواب داد: - نه بابا، بيدار بوديم. - تو ساحلم. بايد ببيني چقدر تخته پاره روي آبه. اين دفعه يکي بزرگترش رو درست مي کنيم. مي توني بياي اين پائين؟ جانکو گفت: - معلومه که ميام. بذار لباسام رو عوض کنم. ده دقيقه ديگه اونجام.