2022-04-18 18:26:42
گفتوگوی فیروزآبادی- نخستین/ اقتراح/۶ نخستیناین همان گرفتاری روانکاوی و سایکولوژیسمی است که همه چیز را از ارزش تهی میکند و به مشتی لیبیدوی چگال ارضا نشده فرو میکاهد.
آیا میتوان بر اساس دعوت شما به رهاسازی و اجازه دادن به لیبیدو تا راه خود را برود، نتیجه گرفت موجوداتی که لیبیدوی صرف دارند و درگیر پرسش نیستند نیکبخت ترند؟
فیروزآبادی
به پرانتز دقت کنید در نوشته من: درگیری وسواس گونه
نخستیناین رداکشنیسم نهفته در روانکاوی است که گویی علاجی هم بر آن متصور نیست. میل سیری ناپذیر برای توضیح عالی با دانی که با هرگونه تکانهی فرارونده در انسان مشکل دارد. به قول گنون در « سیطرهی کمیت»:
« مطلب عجیبی که در خور توجه است پندار عجیب و غریبی است که بر اثر آن روانشناسان معتقد شدهاند که هر چه حالتی صرفا پایینتر باشد، لزوما عمیقتر نیز هست. از طرفی چون قلمرواش با تمسک به « مادون شعور» به هیچ عنوان به سمت بالا گسترش نمییابد، « ما فوق شعور» نیز بیش از هر وقت برایش ناشناخته و درهای این عالم به رویش بسته میماند. و زمانی هم که بر حسب اتفاق با این قلمرو برخورد کند، آنرا از جنس « مادون شعور» دانسته و به سادگی مدعی الحاق آن به قلمرو خود میشود».
همین باعث میشود که روانکاو بگوید تمام تلاش گوته برای سر پوش گذاشتن بر انزال زودرسش بوده است.
نقل قول شما از فروید نه تنها قید وسواس ندارد بلکه گفته « لحظهای که انسان از معنا و ارزش زندگی میپرسد لحظهی بیماری اوست زیرا هیچکدام شأن وجود عینی ندارد»
یعنی نه تنها هر وقت که بپرسی نشانهای از بیماری است بلکه صراحتا وجود عینی برای ارزش و معنا را انکار کرده و سویهی ارزش زدایانهی Devaluation روانکاوی را نشان میدهد.
فیروزآبادیاین همان درگیری وسواس گونهای است که غزالی را به بیابان کشاند. وقتی شما غذا میخورید درگیر شدن در ترکیب شیمیایی آن و تفکر در این مورد لذت غذاخوردن را از شما میگیرد سهراب را بخوانید: و نپرسیم...
در افسون گل سرخ شناور بودن به سلامت روان نزدیکتر است تا کوشش در شناسایی راز گل سرخ.
نخستینممنونم که کمک کردید بیشتر بفهمم روانکاوی همان است که یک قرن پیش بود. همان ستیز مسلح با ارزش، معنا، خیر و طلب فهم در انسان که از جزء عالی تر عقل و عاطفه ی او ریشه می گیرد. آدمها درگیر معنای زندگی نمیشوند. آدمها دچار پوچی و بیمعنایی میشوند و پرسش در آنها شکل میگیرد. و غیر از درصدی که این حس پوچی در زمینهی سایکوپاتولوژی رخ میدهد، بقیه آگاهانه به این سمت کشیده نمیشوند. به قول مولوی در « فیه ما فیه»:
«در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد ...»
بنای این جهان جستجوی معنا نیست که وسواسش بخواهد بیماریزا باشد، اتفاقا بنایش فراموشی است:
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
آدمها جز لحظاتی خاص و ناب بهرهای از آن هوشیاری ندارند و کسی با تصمیم خود به آن سو نمی رود. بلکه در لحظاتی خاص، « گوش دادن به آواز وجود» رخ میدهد. آن شناور بودن در افسون گل سرخ نیز بر خلاف تصور شما از جنس تحرک لیبیدو نیست.حالتی شبیه به Flow هم نیست.
روح تراشیدهای است که میتواند جمال را بفهمد و حائل بین حاس و محسوسش بر افتاده باشد که خودش گامی بزرگ ولی اولیه برای بهوش بودن است و نه غفلت. و باز هم جالب است که بر عکس مفهوم ماکس وبری « راز زدایی از عالم» که مقصود روانکاوی است، « شناور شدن در افسون گل سرخ» بیش از هر چیز دعوت به مقام «مشاهده» در راز است نه جریان آزاد لیبیدو.
ورق دوم گفتوگوی فیروزآبادی- نخستین#تجربههای_روانپزشکانه
367 viewsAli Firoozabadi, 15:26