2022-06-03 13:46:56
ای كاش آن اوایل كه زبان گشودم، نزدیكانم مرا به گفتن *یا مهدی* وا میداشتند
ای كاش مهد كودكم، مهد آشنایی با تو بود ...
كاشكی در كلاس اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی میكرد
*پدر جانم* و نام زیبای تو را سر مشق دفترچه ی تكلیفم قرار میداد
در دوره راهنمایی، هیچ كس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نكرد
در سالهای دبیرستان، كسی مرا با تو كه *مدیر عالمِ امكان* هستی ـ پیوند نزد
در كتاب جغرافی ما، صحبتی از *«ذی طوی» و «رضوی»* نبود
در كلاس تاریخ، كسی مرا با *تاریخ غیبت غربت و تنهایی تو* آشنا نساخت
در درس دینی، به ما نگفتند *«باب الله» و «دیّان دینِ» حق تویی*
دریغ كه در كلاس ادبیات *آداب ادب ورزی به ساحت قدس تو را* گوش زد نكردند
چرا موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت» از تو و از ظهور تو و روشهای جلب رضایت تو نبود؟!
مگر نه این است كه بی تو *نه علم خوب است و نه ثروت*؟
آقای من ... *ای كاش در كنار انواع و اقسام فرمولهای پیچیده ریاضی، فیزیك و شیمی، فرمول ساده ارتباط با تو را نیز به من یاد میدادند*
مولای من روزی به مدیر دبیرستانم پیشنهاد دادم :
*هر روز سر صف کمی برای بچه ها از امام زمان حرف بزنید* ؛ از حقوقی که او بر گردنمان دارد ؛
از وظائف ما نسبت به او ؛
از فواید دعا برای او ؛
*گریست و گفت* : اجازه نمیدهند؛ بلافاصله با ما برخورد میکنند که حق ندارید جز مضامین کتب درسی چیزی بگوئید
*حق ندارید سر صف از امام زمان حرف بزنید؛* *سوختم و آتش گرفتم* ...
وقتی برای كنكور درس میخواندم، كسی مرا برای ثبت نام در *دانشگاه معرفت و محبت امام زمان تشویق نكرد*
كسی برایم تبیین نكرد كه معرفت امام علیه السلام نیز مراتب دارد و *خیلیها تا آخر عمر در همان دورانِ طفولیت یا*
*'مهد كودكِ' خویش در جا میزنند*
مولای من! در دانشگاه هم كسی برایم از تو اصلا وابدا سخن نگفت؛
پرچمی به نام تو برافراشته نبود؛
كسی به سوی تو دعوتم نمیكرد؛
*هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نكرد*
*روحانی مسجد محل کتاب دوران غیبت و قبل از ظهور و اوصاف شما مولای عزیزمان را گرفت ، ولی هیچ وقت کلمه ای از آن اوصاف نگفت *
نه این كه از تبلیغات مذهبی، نشستهای فرهنگی، نماز جماعت، اردوهای سیاحتی ـ زیارتی مسابقات قرآن و نهج البلاغه و…خبری نباشد….
كم و بیش یافت میشد
اما در همین عرصهها هم نیز، تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و از یاد رفتی
*امیدم* ... *امام زمانم* ... *پدرم* ... *دعاگوی نیمه های شبم* ... *اینك ! اما در عمق ضمیر خود ، تو را یافتهام*
*چندی است با دیده دل( به عنایت تو ) تو را پیدا كرده ام؛*
*در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس میكنم؛ گویی دوباره متولد شدهام ،آقاجان*
آقای من!
از كجا آغاز كنم؟ از خود بگویم یا از دیگران؟ از نسلهای گذشته بگویم یا از نسل امروز؟
از دوستان شكوه كنم یا از دشمنان؟
از آنانی بگویم كه خاطر شریف تو را میآزارند؟
*از آنها كه بر طبل نومیدی میكوبند* و زمان ظهورت را دور میپندارند؟
از خود آغاز میكنم كه *هركس از خود شروع كند، اَمر فَرَج اصلاح خواهد شد*
میخواهم به سوی تو برگردم یقین دارم برگذشتههای پر از غفلتم، كریمانه چشم میپوشی؛ میدانم توبهام را قبول میفرمائید ...
*یا أبانا إستغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئین*
*الهی باالزینب الکبری سلام الله علیها*
*عجل لولیک الفرج والعافیه*
432 viewsedited 10:46