° یکی از رایجترین توهّمهای روانی در زندگی شخصی که متکی بر ن | تجربه زیسته l امین بزرگیان
° یکی از رایجترین توهّمهای روانی در زندگی شخصی که متکی بر نوعِ فلسفه تاریخ است، توهّم «آغاز زندگی جدید» است. کارشناسان مختلف، گفتارها و حتی اطرافیان و در نهایت نفسْ به ما القا میکنند که زندگی تازهای را آغاز کنیم. در برابر نارضایتی از شرایط موجود مدام وسوسه میشویم یا تمنّای این را پیدا میکنیم که زندگی جدیدی را شروع باید کرد. این ایده که رواجش یکی از مهمترین دستپختهای روانشناسی بازاری است، محصول نوع نگاه به تاریخ است. کسی که میخواهد زندگی جدیدی را آغاز کند، پیشاپیش تاریخ را بگونه مقطّع و تکه تکه میبیند. تاریخنویسی رایج با قطعهسازی تاریخ به چیزهایی مثل ادوار حکومت (مثلاً صفویه، قاجاریه و غیره) این باور غلط را میسازد که تاریخ چیزی است که مدام آغاز میشود و پایان مییابد و پس از هر چرخشی همه چیز «نو» میشود.
این نگاه رایج به تاریخ به روایت حیات شخصی نیز سرایت کرده است. افراد مدام این تمنا را در خود میسازند که زندگی جدیدی را آغاز کنند و گذشته را از سر بگذرانند. این تلقی در زندگی شخصی به همان اندازه مخدّر است که نوع نگاه مقطّع به تاریخ. بیراه نیست که معمولاً اولین قدم برای ساختن زندگی جدید با دور ریختن آدمهایی از زندگی یا آغاز آشناییهای تازه همراه میشود؛ به این معنا که به تغییر اطرافیان یا در صورت ممکن محل زندگی ترجمه میشود، زیرا که از اساس این نوع نگاه به جای دیگری دسترسی ندارد.
ما ممکن است در حیاتمان تصمیمهای مهمی بگیریم که زندگیمان را دستخوش تغییرات و بهبود کند، هیچ شکّی در این نیست، اما این تصمیمها و تغییرات، پیوسته با گذشته و تنیده با «من/Self» است. آنها زندگی را تکهپاره نمیکنند بلکه برعکس شیوههایی هستند برای پیوستگی و تداومِ من، و رهایی از بیماری رایج انسان مدرن یعنی شیزوفرنی. من، کمپانی و مؤسسه یا ساختمان نیست که بتوان آن را کوبید و تعطیل کرد و تغییر کاربری داد.
گوستاو فلوبر در رمان مادام بوآری به خوبی این توهّم انسانی را نشان داده است؛ داستان اِما بوآری که با تخریب مدام روابط قبلی و ساختن روابط جدید میخواهد راهی برای فرار از زندگی نامطلوب ِ خود بیابد، پرسوناژی که بیاندازه از «من» متنفر است اما آن را در شکل یک خودشیفتگی شدید نشان میدهد.