2022-02-24 05:10:39
هشت روز بعد (1)
هیچ شاهدی ندارم. فقط میتوانم خواهش کنم لطفاً این حرفم را باور کنید. هشت روز پیش سگ ولگرد بود که جنگ را شروع کرد. سگ وزارت خارجه ندارد. از لحاظ حقوقی نمیتوانید ثابت کنید اعلان جنگ داده است. یک جورهایی مثل پوتین عمل میکند. و اگر پوتین پایتان نباشد و همان لحظه به قصد کُشت، وحشیانه به صورتش لگد نکوبید، دقایقی بعد تکّهتکّه خواهید شد. بدون آنکه بایدن فرصت کند از سگخور شدنتان متأسف یا حتّی مطّلع شود.
هشت روز پیش بود. نصفهشبی مثل همۀ نصفهشبهای دیگر، غرق در عالم هپروت، نصفه سیگاری زیر لب، داشتم در میانۀ ملنگی و مغمومی فکر و خیال یا مِنمِن میکردم یا شاید هم آواز میخواندم که به خیالم رسید انگار اینجاها سگ دارد خرناس میکشد. در واقع این خیال خیلی واقعیتر از این بود که گفتم. دقیقاً داشتم احساس میکردم سگ دارد غُرُنهام میرود. قدیمیهای ما به این جور صدای نفرتانگیز سگ میگفتند «قُرُنه رفتن» یا شاید «غُرُنه رفتن». قدیمها، یعنی آن وقتهایی که لازم نبود غُرُنه رفتن را برای کسی معنا کنی، مناسبات حقوقی هم البته یک جور دیگری بود که حالا اصلاً کسی باورش نمیشود. وقتی میگویند اگر میخواهی ملّتی را نابود کنی اوّل زبانشان را تباه کن، حتمن یک چیزی میدانند که میگویند. ما حالا غُرُنه رفتن سگ را اصلاً نمیدانیم چیست، چه رسد که بخواهیم جُرمانگاریاش کنیم. ولی قدیمها که زبانْ درستتر در دهانمان میچرخید، غُرُنه رفتن سگ برای آدمیزاد خلاف خیلی سنگینی بود؛ مگر در حالتی که سگْ نگهبان و فرد مورد غُرُنه قرار گرفته در حیطۀ نگهبانی او غریبه بوده باشد. بگذارید این طور بگویم که اگر یک سگ غیرنگهبان (یا در بعضی حالات حتّی یک سگ نگهبان) برای یک آدمیزاد غُرُنه میرفت، مثل این بود که... الان هرچه فکر میکنم مثال آن قدر شنیع ملموسی پیدا نمیکنم که بگویم مثل چه بود.
البته این را هم بگویم که در فرهنگ من سگ حق و حقوق خیلی زیادی داشت و دارد. مثلاً حق دارد وقتی من خسته از راه رسیدهام و میخواهم دست و رویم را بشویم کنارم بیاید و خواهش کند از کف دستم آب بخورد؛ حتّی اگر از رفتارش پیدا باشد که اصلاً تشنه نیست و فقط دلش میخواهد. در فرهنگ من سگ حق دارد دلش بخواهد. و من حاضرم یکی دو دقیقه تشنگی سر ظهر تابستان را تحمّل کنم تا او به بهانۀ آب خوردن زبان دراز خوشکل شگفتانگیزش را بفهمی نفهمی با کف دستهایم تماس دهد و گاهی که میبیند توی فکرم و به او توجّه نمیکنم برای شیطانی بیشتر حتّی کَمَکی با همان دندانهاییش که میداند کُندترند، یکدفعه و یواشکی گازم بگیرد و فوری چپچپ نگاه کند ببیند چه واکنشی نشان میدهم. اگر سرحال باشم واکنشم این است که یک مشت آب به سرتاپایش میپاشم و فراریاش میدهم. با شدّتی مُشت آب را به تنش میپاشم که بفهمد خیلی خسته و گرفتارم و بیش از همین برای بازی وقت ندارم. این فقط یکی از حق و حقوق سگ است. در فرهنگ من سگ حق خیلی کارها را دارد که شاید شما حتّی فکرش را هم نکنید. امّا.
امّا در همین فرهنگ، سگ حق بعضی کارها را ندارد. اصلاً ندارد. ابداً ندارد. به هیچ عنوان ندارد. خودش هم خیلی خوب میداند که ندارد. سگ خیلی مثل من و شماست. قشنگ تمدّن و توحّش را میشناسد و خیلی خوب میداند اگر رفتار متمدنانه را کنار بگذارد به شدّت بد میبیند.
البته این را دیگر دارم اشتباه میکنم. اینجاها باید فعل ماضی به کار برد. باید گفت سگ قدیمها حالیش بود که فقط تا زمانی که متمدنانه رفتار کند در امان است. در آئین دادرسی نانوشتهای که داشتیم وحشیانهترین عملی که میتوانست از سگ سر بزند، همانا غُرُنه رفتن برای آدمیزاد بود. این جرم عرش خدا را تکان نمیداد و وجدان بشریت را مخدوش نمیکرد، ولی بدون تردید خون انسان را به جوش میآورد و همزمان خون سگ را مباح میکرد.
قدیمها امنیت شهروندان وابسته به این اصل بود که سگ ولگرد حق غُرُنه رفتن ندارد. امّا هشت روز پیش در یک نیمهشب سرد زمستانی چیزی به خیال من رسید که لحظاتی بعد مشخّص شد کاملاً واقعیت داشته. چندتایی سگ ولگرد جرگهام کرده بودند و دوتایشان داشتند غُرُنه میرفتند. آن شب ناگهان متوجّه شدم که انگار اصل ممنوعیت غُرُنه دیگر به کلّی منسوخ شده و من از حالا در پیادهروهای محلّهای که در آن به دنیا آمدهام امنیت ندارم.
https://t.me/AmirrezaAbdolii/
881 viewsAmirreza Abdoli, edited 02:10