Get Mystery Box with random crypto!

لامصب عجب زوری دارد. کم بیاورم نقش زمینم کرده است. انگشت‌‌هایم | آکادمی مردم‌شناسی

لامصب عجب زوری دارد. کم بیاورم نقش زمینم کرده است. انگشت‌‌هایم را چنگک کردم. پشم‌‌های سفید و نرم پشت و گردن گوسفند را دستگیره کرده‌‌ام تا حیوان را از آغل بزرگ اوبای بالا به طرف دسته‌‌ی گوسفندهای جداشده‌‌ی بارات در اطرف ناودانی کنار چشمه برسانم. عجب زوری دارد. بیا ببینم. یعنی من نمی‌‌توانم حریف تو شوم. مثل صخره‌‌ای که باید از زمین کند، از گله‌‌ی آغل جدا نمی‌‌شود، و وقتی جدا شد مثل آهن‌‌ربا چنان به طرف گوسفندهای جداشده سُر می‌‌خورد که پاهایم را دو سه قدمی می‌‌دواند. نفسم برید. جدا کردن گوسفندها از کندن چادرها سخت‌‌تر است. بارات از جمله‌‌ی نادر کسانی است که چادرش در یک اوبا و حیوانش در اوبای دیگر است. برای این‌‌که به جشن دخترش برسد، علیرغم خواست خودش و به اصرار زنش، کوچ‌‌اش به روستا را یک هفته زودتر از اوبای بالا انجام می‌‌دهد ...

@AsgharIzadiJeiran