این برگ بزرگ سانسوریا رو توی سطل آشغال دیدم. چندین ماه پیش. پا | تلخ همچون چای سرد
این برگ بزرگ سانسوریا رو توی سطل آشغال دیدم. چندین ماه پیش. پاکش کردم، براش یه شیشه پیدا کردم، گذاشتمش توی آب تا وقتی ریشه داد. یه روز پیاده از خونمون رفتم تا نزدیکترین بازار گل. از اونجا یه گلدون خریدم. به بابام گفتم برام از باغ خاک بیاره. کاشتمش و چند روزه بچهش رو دیدم. این زیباترین نشونهی این روزامه. همون چیزی که بهش نیاز داشتم. دیدن یک نتیجهی مطلوب. به ثمر نشستن مراقبت.