Get Mystery Box with random crypto!

Attic

لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic A
لوگوی کانال تلگرام atticc — Attic
آدرس کانال: @atticc
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 1.79K
توضیحات از کانال

-

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 74

2021-04-20 01:10:24 عاشق عکس‌هایی‌م که بنیامین میگیره. و دیگر هیچ.
353 viewsHadis, 22:10
باز کردن / نظر دهید
2021-04-20 01:09:56
بمونه از اُلوسجرد، ساوه.
350 viewsHadis, 22:09
باز کردن / نظر دهید
2021-04-19 20:17:39 ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی بر او بگذشت. گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی‌دهی؟ گفت: از بهر خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان

گلستان — سعدی
باب چهارم؛ در فواید خاموشی
562 viewsHadis, 17:17
باز کردن / نظر دهید
2021-04-18 23:49:18 پارسال اومد با لحن بامزه‌ای نوشت: میشه باهم آشنا بشیم؟ امروز براش نوشتم: نمی‌خوام دیگه در ارتباط باشیم. ببخشید.
آدم وقتی یه ارتباطی رو شروع می‌کنه، همیشه ترس از تموم شدنش داره؛ با اینکه آگاه نباشی، اما توی اوج ارتباط و صمیمیت با خودت می‌گی بعیده ما یه روزی ارتباط‌مون قطع بشه، مثل بچه‌ای که یکبار ازم پرسید: بچه‌ها که نمیمیرن، نه؟ نقطه پایان به معنی تموم شدن آدم‌ها نیست. به معنی گندیدن اون ارتباط تر و تازه و گاها با تنش یا دعوا در عین صداقت و ابراز محبت نیست. چیزی این وسط خورد و خاکشیر می‌شه و می‌شکنه، اما تا همیشه جای اون شخص روی قلبت می‌مونه؛ مثل گرمای ابدیِ تنی که به مبل یا صندلی که به تازگی از روش بلند شده، منتقل شده. میدونی یک روزی کسی اینجا نشسته، حرف زده و بعد رفته، دور و دورتر شده طوری که کل قد و هیکل‌ش به اندازه‌ی ابهت مورچه‌ها میشه! هربار آدمی می‌ره، خداحافظی می‌کنه، من یه بخشی از وجودم رو از دست می‌‌دم، حتی اگه اون شخص، بی‌اهمیت ترین فرد توی زندگیم بوده باشه. شاید دلیل محتاط شدن من در گروه آدمی‌زاد های بالغ، با عبور هر سال و بیشتر شدن سنم همین باشه. همینکه دارم تلاش می‌کنم کمتر از دست بدم، تا بلکه زنده بمونم. کاش یه هرم مازلو هم برای ارتباطات انسانی کشیده بودین. کف‌ش رو علامت می‌زدین و می‌نوشتین:

آب، غذا، سلامت = ارتباط هایی که به باد ِهوا بند نیستن.
‌‌
995 viewsHadis, edited  20:49
باز کردن / نظر دهید
2021-04-18 09:18:21 @atticc
681 viewsHadis, 06:18
باز کردن / نظر دهید
2021-04-18 07:30:56
700 viewsHadis, 04:30
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 22:17:17 واقعا این یه قانون نانوشته‌س که هرروز که خیلی کار سرت ریخته ساعتها مسابقه‌ی دو باهم گذاشتن، و هروقت که بیکاری یا کار چندانی نداری، هر دقیقه شصت ساعته.
738 viewsHadis, 19:17
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 20:54:26 آقای نامجو،
من‌هم کلاس نقاشی رفته‌ام. من هم جزء آن گروهی هستم که به زعم شما، کلاس نقاشی می‌روند، مرفه بی‌درد هستند و اگر به آنها تجاوز شد، شد! شلوغ کردن ندارد! به قول خودتان که گفتید حالا با اثبات ِمتجاوز بودن شما، قرار است چه بشود؟ نباید دیگر کنسرت بذارید؟ فلانی خوشگلی خدادادی ندارد، چرا شلوغش کرده و نه یعنی نه در ادبیات فارسی جایی ندارد؟

میدانید، وقتی بخش چرک و متهوع وجود آدمی بالا می‌زند، کسی را نمی‌توان پیدا کرد که دست جلوی دهان و بینی نگیرد و چشم هایش را نبندد و از این حجم از کثافت واکنشی از خود بروز ندهد. دخترهایی که من در کلاس نقاشی دیدم، هیچکدام یک شکل و بی‌دغدغه نبودند. آدم‌های متفاوتی بودند؛ درست مثل یک جامعه. از کسی که بی سرپرست بزرگ شده بود، کسی که مذهبی بود، آدمی که نمی‌دانست نماز چند رکعت است، آدمی که نمیدانست بیرون از شهر دقیقا چه شکلی است، تا کسی که سفر خارج رفته بود و...

آدم‌ها وقتی هنری می‌آموزند، روح‌شان مثل یک پرنده می‌شود، به اعتقاد من. وقتی از در ِ آموختن هنری تازه پایت را به آن‌طرف میگذاری دیگر شبیه آن منِ سابق نیستی، کمی بزرگ شده‌ای، با دنیا در صلح می‌آمیزی، تفاوت ها را درک می‌کنی، برای بخش تلخ‌ش تا جای شیرین شدن تلاش می‌کنی، به دست‌هایت نگاه می‌کنی؛ در آنها چیزی هست، روحی تازه در پیوند با وجودت، که با آن می‌توانی کسی را به فکر وادار کنی، وجودش را نوازش کنی، اشک و لبخندش را به رقص در بیاوری، دنیا را به جای شخص خودت، به هنرت معطوف کنی.


میدانید از چه میگویم؟ در نقاشی لحظه ای هست که دیگر میدانی باید از کشیدن دست برداری. بروی عقب و بایستی و آنقدر به کارت نگاه کنی تا لذت زیر پوستت بدود یا باز برای افزودن جزئیات تلاش کنی. این مرحله را تجربه کرده‌اید؟ انگار آدمی از فرش به عرش می‌رسد.
یک جایی بهمن محصص ( که ابدا با استاد نقاشی که شما از او سخن گفتید که بعد از آشکار شدن سلسله تعرض هایش به شاگردانش نقاشی جدیدش ميلياردي به فروش رفت، قابل مقایسه نیست) گفته بود 《نقاشی برای او امری واجب است. باید انجامش دهد. نمی‌تواند ایده‌هایش را توی وجودش نگه دارد.》 سایر دخترانی که من دیدم و ندیده‌ام هم همین حس را دارند. نمی‌توانند خودشان و هنرشان را بخاطر وجود آدم‌هایی مثل شما، محدود کنند. نمی‌گذارند تفکرتان پوسیده و نخ نمای‌تان دست و پای آنها را محدود کند.

هنر از ابتدا تا انتها زیبایی است؛ خواه نقاشی باشد، خواه موسیقی.‌ شما نه تعیین کننده‌ی معنای هنر هستید، نه ادبیات فارسی و نه ارزش آدم‌هایی که سرگرمی‌شان نقاشی است، از حق خود دفاع می‌کنند و در مقابل متجاوز ها با نه محکم می‌ایستند.
871 viewsHadis, edited  17:54
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 16:04:12
ایشون تنها کسیه که وقتی با ملچ مولوچ غذا می‌خوره، اعصابم خورد نمیشه :))

– ویدئو رو از پیج کاوه مدنی برداشتم.
834 viewsHadis, 13:04
باز کردن / نظر دهید
2021-04-16 21:02:22 بخشی از زندگی‌ام هست که عامدانه از آن چیزی به کسی نمی‌گویم. انگار آن بخش را مثل عکس چیده‌ام و پرتش کرده‌ام توی سطل آشغال. انگار من نبوده‌ام که آن زمان‌ها را زندگی کرده‌ام. این تکه‌ی عکس حاوی همه چیز های همان دوران کوتاه اما سیاه است. آدم‌هایش، تجربه‌هایش، شب‌ها و صبح‌هایش. آن روزها یک کوه دیگر به تجربه‌ام اضافه کردند، درست! آن روزها از چاه ِ خوش‌خیالی بیرونم کشیدند و پرتم کردند وسط واقعیت، درست! احترام‌شان سرجایشان! اما نمی‌خواهم این سطل سوراخ شود و یک قطره از آن دوران بچکد وسط زندگی کنونی‌ام. می‌خواهم مثل جویی در سریال فرندز که از داستان کتاب می‌ترسید یا از ادامه داستان غمگین می‌شد و دلش نمی‌خواست شاهد مرگ یک شخصیت یا تغییر شگرف باشد، این بخش را بگذارم توی فریزر! دقیقا مثل او. آدم‌ها و رویداد های تمام شده، درس عبرت ِخوب مشق شده، کوه تجربه‌ای که به قوت خود باقیست و مدام به روز رسانی می‌شود سرجایشان هستند. می‌خواهم این عکس را بدون پشت نویسی و توضیح و تاریخ اضافه، همینطور ناقص و چیده شده، بگذارم توی آلبوم زندگی‌ام. آدم‌ خیلی وقت‌ها باید یک چیزهایی را پنهان کند.
‌‌
767 viewsHadis, edited  18:02
باز کردن / نظر دهید