#پارت95 بغض کردم و سر بلند نکرده. سرم کشیده شد و ادی از موهام گرفت و بلندم کرد، و جیغ زدم و یکی از پرستارا گفت: -ادی این چه برخو... ادی کبود شده نعره زد: -هیچ کس دخالت نکنه گردنبند نامزد من دست این دختره است. پلکم پرید و برم گردند سمت خودش و چونم و محکم گرفت و داد زد: -اون گردنبند کجاست؟ ابروهام رو بالا انداختم و نیشخندی زدم و گفتم: -سرگورعمت!! چشماش گرد شد و دستش رو برد بالا و کوبید تو دهنم. و افتادم رو میز. از موهام گرفت و بلندم کرد و یه لحظه برگشتم، و تو جمعیت چشمای براق و قیری حامد رو دیدم. خونسرد و با سری کج شده نگاهم می کرد. توجهههه عزیزانی که درخواست رمان کامل دیوانه ها رو داشتید رمان کاملش آماده شده و بسیااار جذاب و طولانیه هر کی کامل رمانو میخواد پیام بده @tabliq660 855 viewsedited 06:08