2021-09-25 16:29:09
#𝗽𝗮𝗿𝘁20
☾︎ .. .. .. .. .. .. ☽︎
وارد اتاقم شدم به سمت گوشی نوکیام رفتم. اینو برای محض احتیاط گرفته بودم که اگه یک روزی بابام گوشیم رو گرفت بی هیچ نباشم.
زنگ زدم به سارا بهش گفتم بیاد خونمون تا باهاش حرف بزنم... اونم گفت نیم ساعت دیگه میاد.
یکم کرم و پنک یک زدم تا بلکه پنج تا انگشت بابام روی صورتم نقش بسته شده بود محو بشه.
رژ جیگریمم زدم... به آینه زل زدم، همیشه یاد گرفته بودم بجنگم... جنگ منو ورزیده کرده بود!
صدای مامانم بلند شد:
- نازی سارا اومده نمیای بیرون؟
پوزخندی زدم چه زود نیم ساعت گذشت... قبل اینکه برم بیرون نقاب شخصیتم رو زدم.
با جیغ اومدم بیرون.
- سارا؟ عشقم کجایی؟
سارا همون جور که داشت چادرش رو در میاورد گفت:
- تو کجا بودی خانوم خانوما؟
بغلش کردم و سفت فشارش دادم... با فشار من جیغش در اومد.
- چه خبرته دختر خفم کردی!
مامان از آشپزخونه اومد بیرون با سه تا چای گذاشتشون روی میز و گفت:
- بابا نترس سارا فرار نمی کنه...
سارا با حرف مامان زد زیره خنده و گفت:
- نه عمه این فکر می کنه من می خوام در برم.
بساب بهم برخورد لبام رو برچیدم و گفتم:
- خیلی بدین حالا دونفری دارین منو دست میندازین؟
سارا روی مبل نشست و گفت کنارش بشیم... نشستم جاش
مامان بلند شد و به سمت تلفن رفت.
ابروی بالا انداختم.
- به کی زنگ میزنی آخه؟
- فاطما خانوم...
یک استغفرالله ای زیره لب گفتم که سارا زد زیره خنده و گفت:
- همون خواستگار سمجت رو میگه؟
بی خیال سرم رو تکون دادم... مامان تند تند داشت با فاطما خانوم حرف میزد من هم ادای اونا رو در میاوردم سارا هم می خندید...
☾︎ .. .. .. .. .. .. ☽︎
481 views13:29