دریغا چراغی بدین روشنی... - سال ۱۳۸۳ بود که در دانشکدهٔ ادبی | باغ حکمت ترشیزوکتابکده نردبان آسمان
دریغا چراغی بدین روشنی...
- سال ۱۳۸۳ بود که در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، منشی گروه، کاغذی کوچک به دستم داد و گفت آقای دکتر ذوالفقاری سراغ شما را میگرفت. این هم شمارهٔ همراه ایشان است، با ایشان تماس بگیرید. تماس گرفتم و قرار شد به دفتر ایشان در خیابان بهار بروم. دفتری با دو سه اتاق کوچک، که محلّ شکلگیری و تدوین “فرهنگنامهٔ داستانهای متون فارسی” بود. رفتاری شهرستانی و پر از صمیمت داشت. بدون هیچ پیشینهٔ دوستیی، صمیمانه سخن گفتیم. بعد از کمی خوش و بش، رفتیم سر اصل مطلب. دکتر ذوالفقاری میخواست تا “هزار حکایت صوفیان” را در قالب کاربرگهای فرهنگنامه، بازنویسی کنم. چنین کاری در آن روزگار دانشجویی، برایم جالب و دلنشین بود، خصوصاً که به حقالزحمهاش هم نیاز داشتم. کار را شروع کردم و در موعد مقرّر تحویل دادم. کارم را پسندید و این، مقدّمهای شد برای فهرست کردن کتابهایی دیگر؛ کتابهایی بعضاً چاپ سنگی که از کتابخانههای هند و پاکستان به دست آمده بود. پس از مدّتی همسرم، بانو زهره رحمتی نیز به این کار پیوست و ایشان هم تعدادی از متون را برای فرهنگنامه بازنویسی کرد. به این ترتیب هر هفته یا هر دو هفته یک ساعتی میرفتم خیابان بهار و در دفتر ایشان، برای کتابهایی که فهرست شده بود یا قرار بود فهرست شود، صحبت میکردیم. دکتر ذوالفقاری چندبار پیشنهاد کرد تا از بورسیهٔ دانشگاه پیام نور انصراف دهم و به پایمردی ایشان، عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرّس شوم. قلباً با این پیشنهاد همسو بودم امّا شرایط لغو بورسیه و بازپرداخت برخی هزینهها به دانشگاهپیام نور، برایم مقدور و ظاهراً مقدّر نبود! بارها به من میگفت: اگر به شهرستان بروی، از تحقیق و مطالعه باز خواهی ماند! - دکتر ذوالفقاری در شاخهای از پژوهش پای نهاده بود که پیشتر زیر پای بزرگانی همچون علیاکبرخان دهخدا، دکتر محمّد جعفر محجوب، و ابوالقاسم انجوی شیرازی مسلوک و پیسِپَر گشته بود. او به وادی رنگین و سرشار از حکمت ادبیات عامّه درآمده بود، و در طی این وادی، از هیچ کوششی فروگذار نکرد. داستانهای امثال، باورهای عامیانهٔ مردم ایران، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، فرهنگنامهٔ داستانهای متون فارسی و ... از بزرگترین تألیفات او در این حوزه است. در همین قلمرو داستانهای عامیانهٔ گمنامی با موضوعات حماسی و عاشقانه را نیز تصحیح و چاپ کرد و از رهگذر چنین همّتی، به پربارتر شدن پژوهشهای فولکلوریک، خدمت شایانی کرد. دریغا که ابلیس هول مرگ، زخم و ضربتش کاری و کشنده و مردافکن است. هنوز روز مرگش نبود. هنوز دفترهای بسیاری میتوانست نام بلند او را بر پیشانی داشته باشد. هنوز موسم پاییز و برگریزان درخت تنومند و برومند وجودش نبود. دست و قلب و قلمش در کمال گرما و تپش و گیرایی بود. چه بسیار طرحها که در صندوق سینه داشت و اگر به تالیف و چاپ و انتشار میرسید، مشتاقان بسیاری را سیراب و سرشار میکرد. دریغا که در چنین روزگار وانفسا و افسار بریدهای، که زمین و آسمان با ما بر سر مهر نیست، چنین نادرهکاران نجیبی شکار عفریت مرگ میشوند.
امشب نه دامغان و دامغانیان که ایران و فرهنگدوستانش، در سوک “حسن ذوالفقاری” جامه نیلی کردهاند.
دریغا تهی از تو ایرانزمین همه زار و بیمار و اندوهگین