Get Mystery Box with random crypto!

قسمت ۱۵، خاطره ای از سری خاطرات فاطمه، حیاط خونه ی پدربزرگم ی | بازار استان ها

قسمت ۱۵، خاطره ای از سری خاطرات فاطمه،
حیاط خونه ی پدربزرگم یادتون مونده؟ اگه نه حتما قسمت ۱ و ۲ را بخونید، تابستون بود و هوا هم گرم نمیدونم آخر هفته عروسی سمیه دختر فیروز بود، یا عروسی ممدشون ایناش دقیقا یادم نمونده، مهم عروسی بود و کیفیتش، آخر هفته هم از راه رسید و بابا مامانم از مشهد برگشتند، حیاط حاجی محمود خدابیامرز پدربزرگم را میگم داربست زدند و سرش هم چادر کشیدند، اونجا شد زنونه، اون قدیما مثل حالا نبود که ی کنترل دستت بگیری و تیک تیک آهنگ عوض کنی ی آهنگ میشد سر گل مجلس ی بار میرقصیدن، بعد میزدن دوباره از اول، حالا رقصنده وسط وایساده تا نوار قر قر قر بیاد سر آهنگ یکی از خانمای بیکار الدوله برا این که وقت هدر نره دایره پوستیا برمیداشت از ته مجلس حسابی مجلس گردونی میکرد، خداییش من ۱۱ سالم بود ولی خودم داریه میزدم در حد قهرمانی، یعنی منم با تمام بچهگیم مطربی بودم برا خودم خلاصه تاپ و توپ رو داریه میکوبیدیم تا رقصنده وقتش هدر نره، حالا مگه میومد سر آهنگ، بعد از همه ی اینا ی مراسم مسخره داشتیم بنام پول یقشترمگ، یعنی پول جمع کنی همون هدیه بده در رو کی ب کیه، خلاصه ما بچه ها از گرسنگی روده بزرگه روده کوچیکمونا میخورد، بزرگترا تازه داد میزدن مریم خاله نوه ی دختری حاج نصرت، دختر فلانی، عروس بهمانییییی، قسمت بچه هاش باشه، ۴۵۰ تک تومن بعضیا دست میزدن بعضیام مثل من تو ذهنشون پول میشمردن ببینن ته عروسی تو خانما چقدر پول جمع میشه، میرفتیم سر پروژه ی ناهار، اوج کلاسشون مرغ بود و نوشابه شیشه ای کنارشم خیلی تحویلت بگیرن ی قاب سبزی و تربچه، اگرم نبود قیمه نسارو ی پارچ دوغ و ی لیوان استیل که قشنگ حسابی دهنی و استریل میشد، اوج معرفتشونم ی پیاز بود که هرکی ماهر بود پیازو میشکست، قششششنگ با قیمه نثار قزوینی دو لپی میرفت پایین، اینا نوشتم بگم خوش ب اون روزا، اونوقتا حتی عروسامونم بوی عروس میدادن، امکانات کم ولی دلمون خفن خوش بود، امروزه روز تالار مد شده و غذا و فضای آنچنانی اما حال نمیده، تیک تیک موزیک عوض میکنیم ولی کمرمون حااااال چرخیدن هم نداره، این روزا عروسامونم دیگه شبیه عروس نیستن، یادمه بچه که بودم ب زور میرفتم ب لباس عروس دست بزنم، الان همه لباس عروس میپوشن مثل عروس داماد میمونه عروسش کدومه، وقت غذا صاحب خونه کلی امکانات میذاره تهشم خیلی ادب داشته باشن میگن دستت درد نکنه اما وای ب آدم بیشعور بیاد، میگه خوره بزنه چی بود، حالا همون آدم سهم بغل دستیشا ریخته تو یکبار مصرف فردا ناهار گرم کنه و بخوره. امیدوارم از این خاطره خوشتون بیاد. ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱.


@delneveshtehhaiefatemeh1364