Get Mystery Box with random crypto!

Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥

لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥 B
لوگوی کانال تلگرام berkeh27 — Berkeh☕️📚📖✏️🎶🎥
آدرس کانال: @berkeh27
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 14.60K
توضیحات از کانال

بـــرکــــه َم
مانند ِ موج اهل ِ تلاطم نیستم
خـوبـَم اما فکر ِ اثباتش
به مردم نیستَم
🌱🍭
چنل فیلم وسریالمون
📺 @video_berkeh
🍃
تبلیغاتمون📋
@tabliqat_berkeh
اینجاباهام‌حرف‌بزنید✆
https://t.me/BiChatBot?start=sc-171545171

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 12

2023-05-02 10:30:44 #طنز

پزشكی ديشب تعريف میكرد كه :

حاج آقاى مسنى با خانوم جوانش كه خيلى هم زیبا بود آمدن مطب ، معاينش كردم ، ريه حاج آقا مشكل داشت حاج خانم مرتب مى گفت : حاج آقا بى زحمت به حرفهاى آقاى دكتر توجه كنين تا سالم بشين ، وقتى که داشتم براش نسخه مینوشتم ديدم حاج خانم خوشگل از پشت سر حاج آقا واسه من بوس میفرسته ...

تازه دو تا انگشتشم میذاشت روی لباش طوریکه شوهره نفهمه میفرستاد ..
منم كه خجالتی ...
نفهمیدم چطوری دوای حاجى رو نوشتم .

وقتى رفتن بيرون !!! حاج خانم برگشت اومد لب میزم وایستاد ،...
فكر كردم ميخاد قرارى بذاره !!!
كه با توپ و تَشر گفت: زورت میومد بِهِش بگی سیگار نکشه، صد دفعه اشاره كردم !
آخه چطوری حالیت کنم دیگه؟
تو چجورى درس خوندى دکتر شدی!؟!؟!
؟


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.3K views07:30
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 08:40:06
توی زندگیم ، زندگی کردم ، عاشق شدم
گم شدم ، از دست دادم ، صدمه دیدم
اعتماد کردم ، اشتباه کردم
[ اما مهم‌تر از همه ، یاد گرفتم ]


 @berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.1K views05:40
باز کردن / نظر دهید
2023-05-02 00:01:36 قوی بمون؛
قصه‌ات هنوز تموم نشده ...

#خدایا_شکرت
1.2K views21:01
باز کردن / نظر دهید
2023-05-01 22:14:57 بهم گفت پسری که با تو آشنا شه دهنش سرویسه، خندیدم گفتم چون اذیتش میکنم؟ گفت نه چون تا آخر عمر دنبال یکی مثل تو میگرده :))


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.2K views19:14
باز کردن / نظر دهید
2023-05-01 20:41:15 NewMusic

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.3K views17:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-01 19:26:36 NewMusic

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.3K views16:26
باز کردن / نظر دهید
2023-05-01 14:15:11
سبحان الله، به راستی که این سخن قلبت را لمس خواهد کرد 🩵
روایت است که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرموده‌اند:《به راستی که هیچ چیز را بخاطر الله سبحانه و تعالی رها نخواهی کرد، مگر اینکه الله چیزی بهتر از آن را به تو خواهد داد》


@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
1.4K views11:15
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 15:00:30
شکیرا در قسمتی از آهنگ خطاب به پیکه میخونه: تو در حالی که گفتی من رو فراموش کردی رفتی و برای خودت یه دوست دختر جدید پیدا کردی ، اما چیزی که اون نمیدونه اینه که تو هنوز همه استوریهای منو میبینی ! چی شده عزیزم مگه عاشقش نبودی ؟ پس چرا داری دنبال من میگردی ؟ میدونی که من یه اشتباه رو دوبار تکرار نمیکنم .به بیبی جدیدت بگو من برای مردا رقابت نمیکنم . دست از تلاش کردن بردار اقلا وقتی با من بودی من باعث میشدم خوب به نظر برسی.

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
94 views12:00
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 12:30:13 حالا لزوما عدد ۳۰ نه! همه ی آدما از یه سنی به بعد یه “به یه ورم ملایمی” توی رفتارشون هست که به معنی نداشتن علاقه نیست، ولی اینطور به نظر میرسه! دختر پسر هم نداره.

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
299 views09:30
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 10:30:32 هر کس چیزی را بخاطر خداوند متعال رها کند بهتر از آن را به او می‌دهد.

ابوالفاء ابن عقیل حنبلی رحمه الله گفته است:

"به حج رفتم و گردنبندی مروارید با نخ قرمز پیدا کردم، سپس دیدم که پیرمرد نابینایی به دنبال آن می‌گردد و برای یابنده‌اش صد دینار می‌داد، او را صدا زدم و گردنبند را به وی دادم، گفت: صد دینار را بگیر اما من نگرفتم.
سپس به سمت شام و از آنجا به قدس رفتم و بعد از آن تصمیم گرفتم به بغداد بروم، در راه و در حالی که سردم بود و گرسنه بودم به مسجدی در حلب سوریه پناه بردم،
مردم مرا جلو انداختند و امام قرار دادند، من هم نماز را برایشان امامت کردم، سپس به من غذا دادند و آن وقت، اول رمضان بود.
گفتند: امام مسجد ما وفات نموده است پس این رمضان برایمان امامت کن، من هم چنین کردم.
گفتند: امام مسجد ما دختری دارد، لذا آن را به ازدواج من درآوردند و یک سال را با آن زن آنجا ماندم و خداوند متعال پسری از او به من بخشید اما همسرم بعد از مدتی بیمار شد،
روزی به همسرم نگاه کردم و متوجه شدم که همان گردنبند با نخ قرمز در گردنش است! پس به او گفتم: این گردنبند، داستانی دارد و آن را برایش حکایت کردم، او به گریه افتاد و گفت: به خدا قسم که تو همان هستی چونکه پدرم گریه می‌کرد و می‌گفت: خدایا کسی مانند آن مردی که گردنبند را به من بازگرداند روزی دخترم گردان و معلوم شد که خداوند متعال دعایش را استجابت نموده است، سپس همسرم وفات کرد، من نیز پس از مدتی، گردنبند و ارثِ به جا مانده از او را گرفتم و به بغداد بازگشتم".

منبع: سیر أعلام النبلاء از امام ذهبی رحمه الله

@berkeh27 ••• ⃟꯭░꯭𓂃 ִֶָ
420 views07:30
باز کردن / نظر دهید