مادربزرگم یه جزیره داشت ، چیزی نبود که بشه بهش پُز داد . میشد | دوره رایگان Bestieideas
مادربزرگم یه جزیره داشت ، چیزی نبود که بشه بهش پُز داد . میشد در یک ساعت پیاده دور تا دورش رفت . ولی باز هم برای ما یه بهشت بود .
یه تابستون یه سر اونجا رفتیم ، و متوجه شدیم تمام جزیره پر از موش شده ، با یه قایق ماهیگیری اومده بودن و از نارگیل ها تغذیه کرده بودن ،
خب چطور میشه موش ها رو از یه جزیره بیرون کرد ؟ ها ؟
مادربزگم بهم نشون داد ، یه بشکه نفتی رو زیر خاک کردیم و برای درش لولا گذاشتیم ، بعد نارگیل رو به عنوان طعمه به درِ بشکه وصل کردیم ، و موش ها برای خوردن نارگیل میومدن و میافتادن اوی تله ،
و بعد از یه ماه همهٔ موش هارو گرفته بودیم ،
ولی بعدش باید چیکار کرد ؟ بشکه رو انداخت توی اقیانوس ؟ اونو سوزوندش ؟ #نه
فقط باید به حال خودش رهاش کرد ، و اون موش ها کم کم گرسنه میشن ، و یکی یکی شروع میکنن به خوردن همدیگه ، تا وقتی که فقط دو تا موش باقی بمونه ، دو تا بازمانده ، و بعدش چی ؟ باید اونهارو کشت ؟ #نه باید اونها رو برداشت و بین درخت ها آزاد کرد
اما حالا اونها دیگه نارگیل نمیخورن ، حالا اونها فقط موش میخورن ،