2023-05-20 23:06:16
جوان خوش بر و رویی در جنگل نزدیک روستایشان به شغل هیزم شکنی مشغول بود
یک روز غروب که در حال بازگشت به خانه بود، کنار برکه ای ایستاد تا جرعهای آب بنوشد که ناگهان تبر کهنه اش از دوشش افتاد و به ته برکه رفت، گریه کنان و ناله کنان بر سر خود میکوبید که ناگهان فرشتهای به زیبایی اسکارلت جوهانسون لخت و پتی از برکه بیرون آمد و گفت: چی شده دودول طلا؟
جوان که فرشته را با آن وضع دید ناگهان خشکش زد و گفت : تبرم! تبرم!
فرشته گفت: تبرت چی شد؟
جوان گریه کنان ادامه داد تبر کهنه ای که با آن هیزم میشکوندم از دستم افتاد توی آب، الان برم خونه ناپدری کونم میذاره! کمکم کن لطفا!
فرشته به زیر آب رفت و با تبری طلایی برگشت، گفت تبرت این بود؟ جوان گفت نه
دوباره فرشته زیر آب رفت و این بار با تبری نقره ای بیرون آمد، باز پسر گفت این نبود
یک بار دیگه فرشته زیر آب رفت و این بار با تبر کهنه ای از آب خارج شد
جوان که گویا بهش تیتاپ داده باشن، چشمانش برقی زد و گفت: خودشهه!
فرشته تبر را بهش داد و گفت با صداقتت حال کردم و تبر طلایی و نقره ای را هم به جوان داد و حتی نیم ساعتی هم به عشق بازی پرداختن و خلاصه تو کون جوان عروسی بود
شب که به روستا رسید، هردو تبری که فرشته بهش داده بود را فروخت و داستان را برای پسر همسایه بغلی تعریف کرد. دوست جوان هم وسوسه شد که همین کار رو تکرار کنه تا هم پولی به جیب بزنه و هم با فرشته یه حالی بکنه!
فردا صبح زود قبل از اینکه مردم روستا بیدار بشن، رفت سمت برکه و سریع یه تبر کهنه انداخت توی آب و شروع به گریه کرد و چند ثانیه بعد فرشته با همون استایل ظاهر شد و گفت چی شده؟
برق کون کنی در چشمان پسر موج میزد و گفت تبرم افتاد توی آب، بابام میکشه منو، کمکم کن
فرشته رفت زیر آب و با یه تبر طلایی اومد بالا
گفت همینه؟
طرف طمع کرد و گفت آره خودشه!
و فرشته عصبانی شد و گفت: تو به قبر پدرت خندیدی جاکش کون طاقار که این تبر مال توئه...
و در کسری از ثانیه به عمو جانی تبدیل شد و اول پسر طمع کار را با نود و سه روش ممکن و غیر ممکن و جکی چانی گایید و سپس تبر کهنه را در ماتحت وی فرو کرد و ننش گاییده شد...
پسرک داستان که مانند پنگوئن راه می رفت، دست به خایه راهی روستا شد...
پیام اخلاقی: هیچگاه طمع نکنید
#داستان_های_کیری
@bgakade
916 viewsErfan, 20:06