2021-10-06 14:43:29
این که آدمها "چقدر دوست مان دارند" اهمیت و اندازه اش را می شود فهمید :
از حداقل و حداکثر زمانِ ممکن در یک روز یا هفته، که چقدر وچند ثانیه یا دقیقه اش را تقدیم روح و احساست کنند!
از شبهای طولانی پاییز که تا صبح دقایقش به سال می گذرند چه مقدارش را به انتظار یک سلامِ کوتاه جان می کَنی!
از ایامِ پی در پیِ روزها و شبها چه قدرش از آنِ توست! آن زمان که لبریز از بی خبری و پر از غوغای دلتنگی در گُذرند و تو در وجودت هی بغض فرو می دهی و ناخودآگاه می رسی به درکِ این عبارت که آه....
" من مانده ام و اویی که هیچش میلِ سخن نیست"
از خواهشِ چشم و دست و دهان برای یک لحظه دیدنِ او، و شنیدنِ پاسخی که امروز را به فردا و فردا را به بعد و بعدترها عقب می راند!
از کم آمدنها، از کم دیدنها،
کم شنیدن ها ...
از.....
شاید معترض شوی این ها بهانه های بچه مآبانه ی چهارده، پانزده ساله هاست و سن و زمان ومکان ما به این حرفها نمی خورد،
اما به قطعِ یقین در عشق سخن از سن و زمان و مکان بی معناست.
اشتباه نکن، اینها شِکوه هم نیست چون آدم عاشق اهل گلایه نیست،
اینها همه اش حسرت است.
حسرتِ گذرِ روزها و لحظات و عمری که بیهوده و بدون تو به سَر میرسد.
اصلا میدانی! می ترسم! خوب به عمق این نوع دوست داشتن که فرو میروم، می ترسم...!
نکند خدایی ناکرده منظور تو اینست که خودم تنهایی دوستت بدارم؟؟!!
#م_ساجد
@CafeDeltangi58
214 views11:43