بچه که بودم وقتی معلم چوبم میزد! وقتی سرم داد میکشید وقتی فلک | Art Cafe
بچه که بودم وقتی معلم چوبم میزد! وقتی سرم داد میکشید وقتی فلکم میکرد یاد مهربانی ِتو می افتادم مادرم پیش خودم می گفتم؛ مادر کجایی که ببینی جگرگوشه ات دارد درد می کشد؟ که دارد سیلی می خورد که دارد تحقیر می شود! مادرم ای مهربانم من هنوز هم همان بچه فلک شده ی روزگارم من هنوز درد میکشم و هنوزم چوب میخورم از روزگار! من هنوز هم حسرت و آرزوهای بزرگی دارم من همه چیز را میدانستم و میدانم! فقط... فقط عادت ندارم التماس کنم.. فقط عادت ندارم گریه و زاری کنم به رسم عادت بچگی درد میکشم سیلی میخورم فلک می شوم اما آخ نمیگویم!