فصلهای دلتنگی فرشته ذاکر با شروع بهار، با شروع پاییز، با شرو | چهارراه
فصلهای دلتنگی فرشته ذاکر
با شروع بهار، با شروع پاییز، با شروع جمعه، با شروع سفر، غم و بیقراری هجوم میآورد! فصل بهار که پر از زیبایی است، جمعه که روز استراحت است، پس چرا بعضی از افراد به جای این که در این اوقات حال بهتری را تجربه کنند، زیر آوار غم و بیقراری گیر میافتند. فصل بهار، فصل پاییز، روز جمعه، سفر، اوقاتی هستند که عقل و منطقمان کمی کنار میروند و احساسات فرصت پیدا میکنند جلوتر بیایند. آنها که به هنگام خلوت کردن با احساساتشان بیتاب و بیقرار میشوند، دردها و زخمهای عمیقی دارند که تاب مواجه شدن با آنها را ندارند. شاید کسی را پیدا نکنیم که در زمین احساساتش هیچ درد و زخمی نداشته باشد اما این زخمها میزان عمق و دردناکیشان تفاوتهای زیادی با هم دارد. هر چقدر بیشتر از زمانهای خلوت کردن با احساساتمان فرار کنیم، به احتمال زیاد زخمهای کاریتری را پنهان میکنیم. بشر در طول یک عمر تکامل، آموخته است از درد بگریزد. اما گاهی راه نجات دقیقا در مواجهه با درد است. در تاب آوردن جراحی و خونریزی است. بدبختانه گاهی پدر و مادر، آموزش و پرورش، فرهنگ، جامعه، رسانهها، همه و همه به ما یاد میدهند فرار کردن بهترین راه است. فرار کردن پشت دیوارهای کار کردن تا سرحد فرسودگی، فرار کردن پشت دیوارهای از رابطهای به رابطه دیگر غلتیدن، فرار کردن پشت دیوارهای مدرکهای جور واجور جمع کردن، فرار کردن پشت دیوارهای پول درآوردن، خرید کردن، فرار کردن پشت دیوارهای مهاجرت کردن و... گاهی ما زیر بار هزار راه سخت خرد شدن استخوانهایمان را به جان میخریم، تا از تلخی مواجهه با احساساتمان همچنان بگریزیم. اما تلاش ما برای گریز از احساسات دردناکمان به همینجا ختم نمیشود. نارضایتی عمیق درونی این پیام را به ما میدهد که این تلاشها کافی نیست. تن دادن به راههای دشوار و فرساینده، باید همراه با توجیه و عقلانیسازی باشد وگرنه پوچی ما را از پای درمیآورد. فلسفهبافی این امکان را برای ما فراهم میکند. البته که فلسفهبافی با فلسفهورزی فرق دارد ولی ما این فرق را نادیده میگیریم، ناگزیریم که نادیده بگیریم. شروع میکنیم به متعالیسازی رنجهایی که کشیدهایم. پشت هر رنج و تلخیای که بر خود هموار میکنیم دلیلی و توجیهی متعالی مینشانیم. ساعتها حرف میزنیم تا مخاطبمان را، خودمان را، به زور راضی کنیم که پشت ساختن این دیوارها چه انگیزههای متعالیای وجود دارد. کاش بعد از این همه تلاش جسمی و ذهنیِ دشوار تسکینی رضایتبخش فراهم شود. اگر نشود یعنی راه را بیراهه رفتهایم. یعنی به جای تلاش برای به یاد آوردن، برای فراموش کردن تلاش کردهایم. زخمهای عمیق تا همیشه درد میکنند. تا همیشه ما را صدا میزنند که من را ببین، من را بشنو. زخمهای روان ما قشنگ نیستند اما بخش مهمی از وجود ما هستند. تلاش برای فراموش کردن آنها مثل تلاش برای فراموش کردن کودک ناخواستهایست که در خیابان رهایش کردهایم و فرار کردهایم. آنها هرگز فراموش نمیشوند. تا ابد منتظرند.