chavoshiacademy

2022-05-17 20:23:09 تو این ولایت ای با اصالت
تو مونده بودی تو هم شکستی

@chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-15 12:47:52 چهاردهمین قاعده از ۴۰ قاعده شمس تبریزی : به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود، از کجا معلوم زیر زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد @chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-14 09:24:37 زِ رُخت به باد دادم
سرِ سرخ بی زبان را!

محسن چاوشی

@chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-13 14:43:46 سلام فرمانده


@chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-13 14:36:11 @chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-13 14:34:52 یکی از بهترنی موزیکهای محسن چاوشی و قطعا یکی از بهترین موزیکهای چند سال اخیر
این آیتم رو تا انتها تماشا کنید و همچنین تفسیر و تحلیل شعر این موزیک رو بخونید که عالیه...

حرفِ اصلی و بزرگترین منظور شاعر در این شعر (خطاب به معشوق)، زودگذر بودن دنیا و زندگی است که باید این فرصتِ بسیار کوتاه را غنیمت شمرد و «عشقبازی» کرد.
تو در مسافت بارانی:
«باران» در اینجا استعاره از گریه و اشک است. انسان با گریه متولد می شود و زمان مرگ نیز در سوگ او گریه می کنند. حسین صفا، این فاصله ی کوتاه را می گوید «در مسافتِ باران»؛ از گریه ی تولّد تا گریه ی مرگ
در جملات بعد، عاشق، خود را به اسبی تشبیه می کند که درشکه ای را حمل می کند. درون این درشکه چیست؟ معشوق و غمِ فراق و «نه» گفتنِ او. عاشق می گوید: از دوری تو غمگینم و برای این غم، اشکِ زیادی می ریزم که این اشک در برابر غمگینیِ من، ناله ی کوتاهی است. تو مثل یک درشکه چی، مرا به هر سمتی که می خواهی می بری، دنیا ارزشی ندارد، هم من و هم تو می میریم و منزلِ ما زیر خاک است. پس، از لجاجت دست بردار و کنارم بیا تا من را درک کنی (تو نیز شیهه بکش). 
در قسمت بعد عاشق خطاب به معشوق می گوید: من درون عشق تو و غم فراق، زندانی شده ام، دیگر نفسی نمانده برایم. تو بزرگترین انرژی و انگیزه برای زندگی کردن منی. مرا بپذیر و به سمتم بیا، راهی به سمت پنجره باش و آن را باز کن تا بتوانم نفس بکشم، بیا، که فقط تو می توانی این راه را باز کنی. 
در قسمت سوم:
من مثل لک لکی هستم که گرمای دودکشت را می خواهم، موی بلند تو مانند دریایی است که من مثل ماهی می توانم در آن غوطه ور شوم. اصلاً می توانم به مانند شکارِ تو باشم که هرکاری می توانی با آن انجام دهی. من را بپذیر و با من عشقبازی کن
در قسمت آخر،عاشق، معشوق را فرد مغروری میداند (بینی سربالا) و از او می خواهد که دست از این غرور بردارد و در کنارش باشد (از این درشکه بیا پایین). زندگی به اندازه دو سه نخ کشیدن سیگار  و عمر به اندازه ی سرفه ای کوتاه بین این دو سه نخ، ارزش دارد. عاشق می گوید: ای معشوقِ مغرور، بیا کنارم باش، با من عشقبازی کن که عمر و زندگی بسیار کوتاه است.

@chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-13 14:34:47 @instaPicoBot | ربات اینستا پیکو باز کردن / نظر دهید

2022-05-11 09:25:24 اختراع تو خالی

خَدشه ای در تو نیست ، اما من...
 در من پیرمرد اشکالی است
چوبخطّی که از تو پُر شده است
سی و اندی است از خودم خالی ست
 
روز ، هر شب درون من خواب است
صبح فردا مسلماً ابری ست
پشت این ماه ، بی چراغی هاست
گریه ته مانده های خوشحالی ست
 
سُرفه همراه عمر می گذرد
سینه ام خِلط ناگواری هاست
سال تا سالِ من نفس تنگی ست
نفسی هم که می کشم سالی ست
 
بی هوا می پرانیم به هوا
کیش هم می کنی که دور شوم
سنگ هم پرت کن ،تو هر سنگی
که به من پرت می کنی بالی ست
 
سر هر سفره ای که چیده شدی
تلخی ات سهم کاسه ی من بود
یک وجب آش روی روغن بود
دستپختت هنوز هم عالی ست
 
وزنه ای نیستم که برداری
عددی نیستم که بشماری
به شمار کسی نمی آیم
طبل ، یک اختراع تو خالی ست
 
حالی از من نپرس ، بد حالم
خوب شو ، خوب می شود حالم
آآآآآآخ دستم ، دلم ، پرم ، بالم!
حال بد هم برای خود حالی ست

حسین صفا


@chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-11 09:25:14 آآآآآآخ دستم ، دلم ، پرم ، بالم!

@chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید

2022-05-10 19:55:15 @chavoshiacademy باز کردن / نظر دهید