Get Mystery Box with random crypto!

شبی،پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود،رفت و یک | چشمک🌷🌷🌷

شبی،پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود،رفت و یک برگ کاغذ به او داد.مادر دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند.

پسرش با خط بچه گانه نوشته بود:
صورتحساب:جمع بدهی شما به من : 17 دلار
-کوتاه کردن چمن باغچه 5دلار
-مرتب کردن اتاق خوابم 1دلار
-مراقبت از برادر کوچکم 3دلار
-بیرون بردن سطل زباله 2دلار
نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6 دلار
مادر لحظه ای به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد،سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب فرزندش این عبارت را نوشت:
-بابت سختی9ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
-بابت تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و دعا کردم هیچ
-بابت تمام زحماتی که در این سالها کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
-بابت غذا،نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ
و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق به تو هیچ است.

وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود را خواند،چشمانش پر از اشک شد و درحالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد گفت:مامان دوست دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلا به طور کامل پرداخت شده!

@cheshmak_100