عیدا واسه من هرسال یه دلخوشیای داشت.
تا قبل از مدرسه، دلخوشیم لباس نوهام بود که باید قبل از اینکه اون آقاهه توی تلویزیون میگفت یا مقلب القلوب و الاحوال، میپوشیدیم و مینشستیم سر سفره بعدشم باهم روبوسی میکردیم و مامانم از لای قرآن بهمون عیدی میداد.
موقع مدارس دلخوشیم پیک نوروزی بود که حداقل واسه من یکی ته لذت بود و همون قبل از عید نصفشو انجام میدادم. نه بهخاطر اینکه زود تمام شه، بلکه از سر ذوق. گاهی هم تا ۱۳ فروردین یا چند صفحه رو پاک میکردم که دوباره بنویسم یا خواهش میکردم از بچههای فامیل که بذارن پیکهای نوروزیشون رو حل کنم:)
تو دوران کنکور دلخوشیم تمام کردنِ تستهای بیشماری بود که واسه خودم هدف قرار داده بودم.
تو دوران دانشجویی دلخوشیم دم عید این بود که توی خونه غذا درست کنم و ببرم پخش کنم بین بچههای کار یا برم روستاهای اطراف شهر به بچهها درس بدم.
اومدم اینجا
و تنها دلخوشی هرسالهم اینه که بالاخره این روزام تمام میشه و میگذره. بالاخره رگههای نور وسط سیاهیِ شب پیدا میشن.
و با اُمید به روشنی، منتظر میشینم.
*لوکیشن: خوزستان-خونهٔ خاله
*فیلمبردار: برادرم
#ساناز_قنواتی
@Citizen_Saturn