ساعت هفت و نیم عصره. کاپشنم رو برمیدارم، جلوی آینه میایستم، | شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول
ساعت هفت و نیم عصره. کاپشنم رو برمیدارم، جلوی آینه میایستم، روسریم رو مدل عربا میبندم، بند کتونیهامو محکم میکنم و برای انجامِ یه تکلیفِ ماجراجویانه خودمو میسپارم به دلِ سرمای اپریل. هوا یه جوری هنوز روشنه که شک میکنم بخواد شب شه. همسایه بغلی انگار…