Get Mystery Box with random crypto!

داستان کوتاه

لوگوی کانال تلگرام dastan_kootah — داستان کوتاه د
موضوعات از کانال:
فاطمه
رسول
اسکار
لوگوی کانال تلگرام dastan_kootah — داستان کوتاه
موضوعات از کانال:
فاطمه
رسول
اسکار
آدرس کانال: @dastan_kootah
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 45.80K
توضیحات از کانال

سعی میکنیم روزانه
داستان های کوتاه و آموزنده

حکایات
و بریده هایی از کتاب ها

و سخنان ناب و ارزشمند را
برای شما عزیزان ارسال کنیم
.

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 30

2021-11-26 13:31:33 طوبا خانم کـه فوت کرد، همه ی گفتند چهلم نشده حسین اقا میرود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین اقا بجای این‌کـه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می‌رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا کـه داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمیرسند کـه بـه او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین اقا داد.

حسین اقا کـه برآشفت، همه ی گفتند یکیدیگر کـه بیاید جای خالی زنش پر می شود. حسین اقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمیتواند پر کند. توی اتاقش رفت ودر رابه هم کوبید. «همه ی» گفتند یک مدتی تنها باشد وادار می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین اقا ولی هر پنجشنبه می‌رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین اقا زن نگرفت.

«همه ی» گفتند امسال دیگر حسین اقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین اقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می‌داد حسین اقا زن بگیرد، حسین اقا میگفت آن‌موقع کـه بچه‌ها احتیاج داشتند این‌کار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی‌زد، دخترها را شوهر داد و بـه پسرها هم زن، اما وعده پنجشنبه‌ها سر جایش بود.

همه ی گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه‌ها هم رفته‌اند، دیگر وقتش اسـت، امسال جای خالی طوبا خانم را پر میکند. حسین اقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش‌هایش حرف‌هاي همه ی را نمی‌شنید.

دیروز حسین اقا مرد. توی وسایلش دنبال چیزی می‌گشتند چشمشان افتاد بـه کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود:

هر چیز کـه مال تـو باشد خوب اسـت، حتی اگر جای خالی «تـو» باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست کـه با یک مشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچ‌ وقت دل نمیشود
@dastan_kootah
21.7K viewsمجید محمدی, 10:31
باز کردن / نظر دهید
2021-11-26 10:38:14 کافرِ عادل یا مسلمانِ ظالم؟!

"هولاکو خان" پادشاه مغول،از
علمای زمانه اش سوالی پرسید:
که آیا "حاکمِ عادلِ کافر" بهتر است
یا "حاکمِ مسلمانِ ظالم"؟

علما از پاسخش درماندند تا اینکه
"‏ابن طاووس" در پاسخ
برایش نوشت که:
"‏کافرِ عادل" بهتر از
"مسلمانِ ظالم"است!

‏وقتی از "سید" دلیل این
جواب را پرسیدند گفت:
"‏حاکم مسلمان"،اسلامش برای خودِ
اوست و "ظلمش" برای مردم؛
‏ولی "حاکم عادل کافر"، کُفرش
برای خودش هست و "عدلش"
برای مردم...!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌
@dastan_kootah
18.5K viewsمجید محمدی, 07:38
باز کردن / نظر دهید
2021-11-26 01:57:46 درود بر دوستان گرامی برای پیوستن گروه گپ داستان کوتاه به لینک زیر مراجعه کنید
https://t.me/joinchat/A5r79PX5YecwYmE0
14.6K viewsمجید محمدی, 22:57
باز کردن / نظر دهید
2021-11-25 19:16:22 " دسته کلید"

- شما مشکل گوارشی دارید، باید دقت کنید که خصوصا موقع غذا خوردن علاوه بر آرام جویدن، آرامش داشته باشید و با کسی صحبت و خصوصا بحث نکنید...
این ها را پزشک می‌‌گوید و مردِ میانسال نسخه را می‌گیرد و به راه می‌افتد.
به داروخانه نرسیده، دخترکی جلویش می‌پیچد...
-آقا آقا، تو رو خدا از این تِل و گُل سرا بخرید واسه دخترتون....
مرد با اسکناسی، تل و گُل سری را می‌خرد و بعد از گرفتن داروهایش از داروخانه به بوتیکی رفته و شلواری را انتخاب می‌‌کند...
- مبارک تون باشه، کاملا اندازه تونه، مهم فاق و دور کمر شلوارئه، اون بلندیِ پاچه اش رو اگه خیاطمون بود همینجا براتون اندازه می‌کردم، ولی حیف نیست، منزل که تشریف بردید می تونید بدید همسرتون اندازه‌اش کنه، اصلا کار خاصی نداره...
مرد از مغازه خارج می شود و به جلوی درب ساختمان می رسد...
دسته کلیدش را درمی‌آورد و با کلید کوچکتر درب را باز می کند، حالا به جلوی درب آپارتمان می‌رسد، با کلید پهنی قفل کتابی حفاظ را باز می کند، و با کلیدی قفل دیگر، حالا با کلید بلندتر درب آپارتمان را باز می کند، چراغ را روشن می کند و وارد آشپزخانه می شود، غذایی مانده را گرم می کند و همانطور که مشغول خوردن است به حرفهای پزشک، دخترک دست فروش و فروشنده ی بوتیک فکر می کند و همزمان به دسته کلید بزرگ و حجیمش خیره می‌ماند...


#شاهین_بهرامی
@dastan_kootah
16.0K viewsمجید محمدی, 16:16
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 21:24:55 آقاجون میگفت:
همیشه دوست داشتن جواب نمیده، همیشه عاشق بودن جواب نمیده،
همیشه عاشقت هستم و دوستت دارم گفتن جواب نمیده!
باید کسی که دوستش داری و عاشقشی رو بلد باشی..
نه اینکه الان ناراحتِ یا الان که خوشحالِ باید چی کارکنی..
باید بفهمی الان که ناراحتِ یا خوشحالِ دلیلش چیه؟!
باید بدونی چیه که اذیتش میکنه،
چیه که حالش رو خوب میکنه،چیه که میتونه بیشتر عاشقش کنه؟!
آقاجون میگفت:
باید زن رو فهمید..
اگه غذاش نمک نداره،
اگه غذاش ته گرفته،
اگه وقتی داره خیاطی میکنه سوزن تو دستش میره،
اگه حتی وقتی میبریش بازار حوصله خرید کردن نداره!
باید دلیل همه اینارو بدونی
ولی وای به حالت اگه خودت،دلیل یکی از این ناراحتی هاش باشی!
هیچ وقت ندیدم آقا جون به مادربزرگ دوستت دارم بگه و قربون صدقش بره
باهاش شوخی کنه و ازش دل ببره
اما هروقت مادرجون ناراحت بود و سرحال نبود،
آقا جون تو فکر بود!
حتی روزی که مادرجون مریض شد و مرد،
آقاجون تب و لرز کرد و به شب نکشید که رفت پیشش..
آقاجون،مادرجون رو فقط دوست نداشت و عاشقش نبود
اون مادرجون رو بلد بود
حتی بلد بود براش بمیره
.
#محسن_صفری
. @dastan_kootah
19.3K viewsمجید محمدی, 18:24
باز کردن / نظر دهید
2021-11-19 18:56:34 یک جایی خواندم ارنست همینگوی زمانی که مشغول نوشتن پیرمرد و دریا بوده است، بارها بدحال شده و بعد از انتقالش به بیمارستان، پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند. در حالی که او در زمان نوشتن آن رمان کیلومترها از دریا فاصله داشته است...
به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده که بوی دریا گرفته و دریازدگی بدحالش کرده!
مادربزرگم میگفت گاهی آنقدر مینشینم و به دشت شقایق نزدیک خانه‌ی کودکی‌هایم فکر میکنم که وقتی به خودم می‌آیم دست‌هایم بوی شقایق گرفته‌ است...
راستی؛ گفته‌ام برایت که مادرم گاهی مرا می‌بوید و زمزمه میکند که بوی خاصی میدهم...
به روی خودم نمی‌آورم که بوی توست...
غرق هر چه بشوی بویَش را میگیری!
غرق چشمانت، خیالت، لبخندت...
من آنقدر غرق توام که بویَت را گرفته ام...
حالا میفهمم مادربزرگ آن روزها چه میگفت...

#سارا_اسدی
@dastan_kootah
21.3K viewsمجید محمدی, 15:56
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 04:01:04 ما پر شدیم از سو‌تفاهم‌ها،از برداشت‌های غلط..
از ساعت‌ها فکر کردن به دلیل کارهای دیگران،به چراهایی که جوابش رو نمی‌دونیم امّا برای‌خودمون جواب میبافیم..
زیرو رو کردن اتفاقات،دنبال سر‌نخ گشتن‌هایی که مارو به حقیقت برسونه.فراموش میکنیم که شاید حقیقت با اون چیزی که ما فکرش رو میکنیم فاصله داشته باشه.
بعد از هر اتفاق با برداشت‌های خودمون زندگی میکنیم
با فکرهایی که میتونه بهمون آسیب بزنه.
ما پر شدیم از فکر‌مشغولی‌هایی که هیچ منبع درستی نداره،حدس میزنیم،گمان میکنیم،و به خودمون حق میدیم.
که فقط کافیه به جای روز‌ها و ساعت‌ها فکر کردن به چی‌شد و چرا شد‌ها دهن باز کنیم‌‌و جواب سوالمون رو بپرسیم.
کافیه دهن باز کنیم و حرف بزنیم که با حرف زدن می‌تونیم سو‌تفاهم‌‌ها رو حلش کنیم.
ما پر شدیم از قضاوت کردن‌های بیجا که برای فهمیدن اصل ماجرا فقط کافیه دهن باز کنیم و حرف بزنیم و بپرسیم.

#فرزانه_صدهزاری
. @dastan_kootah
27.0K viewsمجید محمدی, 01:01
باز کردن / نظر دهید
2021-11-14 18:07:29 دوستان عزیزم لطفا در کانال خانقاء عضو شوید

https://t.me/Khmo1024
21.4K viewsمجید محمدی, 15:07
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 23:30:05 امید چیز خوبی است
مثل آخرین سکه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی...

آخرین سکه نمی گذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمی گذارد که
ناامید از ترمینال ها برگردی
آخرین گلوله نمیگذارد که سرباز اسیر شود

کسی که امید دارد
فقیر نیست
همیشه چیزی دارد.
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم
آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید
نمی گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود.
#رسول_یونان
@dastan_kootah
25.9K viewsمجید محمدی, 20:30
باز کردن / نظر دهید
2021-11-08 02:00:48 آنقدر از کودکی بکن نکن‌های بی‌ دلیل و بیجا شنیده ایم و آنقدر ما را با خودمان بیگانه بار آورده اند که در بزرگسالی‌ قادر نیستیم واقعیت خود را، همانی که هستیم را، صادقانه، و از صمیمِ قلب ، به دیگران نشان دهیم . شده ایم تمثالِ مجسمِ خشکسالی در یک سرزمینِ ممنوعه . آنقدر کوچه پس کوچه‌های تنگ و تاریک داریم که هم خودمان گم می‌شویم هم دیگران. ...
چنان درگیرِ حفظِ اغراق آمیزِ ظواهر شده ایم که هیچ کس از خودش نمی‌پرسد این خود آزاری بی‌ انتهای جنون آمیز تا به کی‌ ؟ این ترسِ کشنده ی " از دست دادن‌های مکرّر" تا به کی‌ ؟؟

#نيكى_فيروزكوهى
@dastan_kootah
28.4K viewsمجید محمدی, 23:00
باز کردن / نظر دهید