دارم دنبال دوست میگردم؛ کسی که بشود با او مسیرهای طولانی را ق | 𝐷𝑒𝑙𝑏𝑎𝑛
دارم دنبال دوست میگردم؛ کسی که بشود با او مسیرهای طولانی را قدم زد و از هر دری سخنی گفت و سخنی شنید و از نگرانیها حرف زد و آرامتر شد، بیآنکه قضاوتی، پوستهی ظریف اعتماد آدمی را تهدید کند. کسی که پیچ و خمهای این آدمِ خسته از رنجهای انسان بودن را بلد باشد، عاشق باشد، آگاه باشد، امین باشد، و دلسوز... دارم دنبال دوست میگردم. دلم قدم زدن با چاشنیِ یک گفتگوی بالغانه و آگاهانه و عمیق میخواهد. دلم میخواهد از این تنهاییِ فربه و لایه لایه، به امنیتِ دستان یک انسان امین و رفیق و آگاه پناه ببرم. کسی که حضورش، پلی برای ارتقای جهان من باشد و حضورم، حال جهان او را بهتر کند. دارم دنبال دوست میگردم، که تنهایی نمیتوان قدرتمندانه در برابر سرسختیهای جهان ایستاد و همه چیز را تاب آورد... من تازه فهمیدهام که حضور حداقل یک رفیق حقیقی، برای هر انسانی الزامیست، برای خوب بودن، انگیزه داشتن، رشد کردن، حرف زدن، شنیدن، قدم زدن و آرام شدن...
از کالبد تنهاییام زدهام بیرون، درمانده و ناگزیر در تاریکی راه افتادهام، دارم دنبال دوست میگردم...