2018-10-01 03:03:16
بال بال میزد
یه متر جا رو هی میرفت و می اومد
یهو گفت: شیشه پنجره چرا انقد کثیفه!
کر کر خندیدم،گفتم دیونه هوا تاریک شده...
برگشت و گیج نیگام کرد و گفت:اااا... چه زود!
بعد زل زد به پیاده روی اون سمت کوچه...
بلند شدم رفتم پیشش، کنار پنجره...
گفتم: کجااایی؟ پاییزه دیگه!
گفت:میگم چرا صبحا چشامو باز نکرده تنِ داغم رو لرزش میگیره،جای یه بغل دورِ تنم ذق ذق می کنه... نگو پاییزه...
گفتم: عااااشقی؟
گفت: بودم،انگار هزار سال پیش بود...
ولی از وقتی خودمو شناختم هر غروب، انگار پاییز دم این پنجره دستِ پُر میاد؛
یه روز یادِ بابارو میاره بوی لبوی داغو وقتی قاچش میکرد و میذاشت توو دهنم...
یه روز فکر و خیالِ مامانومیاره؛ صداشو،وقتی میگفت یه لباس کلفت بپوش میچای...
یه روز یاد شکستن غرورمو میاره با خودش،بخاطرش چکارها که نکردم و...
یه روز خیانت و پشت کردن رفیقامو میاره که بخاطرشون جوونیمو دادم...
یه روز بی پولی و گرسنگیامو تنهایی ها و دلتنگیا مو با خودش میاره...
پاییز چمدونش پُره... لب به لب... انگار سیاهه زندگی همه رو بسته و راه افتاده و صاف اومده نشسته زیر پنجره اتاق من...
اصن پاییز خوبه... یادت میاره چی بودی چی شدی،
از کیا گذشتی به کیا رسیدی...
دلت اسفنجی میشه توو پاییز، با هر خاطره ای که زورش بیشتر بچربه و دلتو بیشتر فشار بده اشکت در میاد...
من یاد گرفتم با پاییز نباس سرشاخ شد... زورش زیاده، چمدونش پُر؛
باید بزاری بیاد سوغاتیاشو بده و بره
بعد تو بشینی با این سوغاتیا حال کنی
به خودت بگی دیدی چه سخت بود، پیرمو درآورد، اما گذشت...
اما پاییزِ پشتِ پنجره اتاقِ من دلش پُره...
03:10
07/09
#Dard_del
#Paeiz
#Mehdi
Insta:mehdimehri_art
@Text_xase
25 viewsMehdi__art__, 00:03