2023-01-13 01:04:00
«نامناسب برای ارتباطات اجتماعی» یا «گنداخلاق»
من کلمههای زیادی بلدم؛ خوندم، دیدم، شنیدم و ساختم ولی از همهاشون استفاده نمیکنم. حتی گاهی نمیتونم سادهترین و معمولیتریناشون رو به زبون بیارم؛ چیزایی که باعث میشه طرف مقابلم احساس بهتری داشته باشه یا حداقل خودم آدم بهتری به نظر بیام.
شاید بهتر باشه که بگم در استفادۀ درست از کلمات لال و خسیسم؛ خیلی وقتا حتی اگه بخوامم نمیتونم به زبون بیارمشون یا اگه نوک زبونمم باشن، استفادۀ ازشون رو زیادهروی میدونم.
بعضی وقتا فکر میکنم طرف مقابلم خودش میفهمه، گاهی حتی با کلمات کلیدی شخصیام سعی میکنم متوجهش کنم و در بحرانیترین شرایط تلاش میکنم تا با سادهترین جملات اونی که منظورمه رو به زبون بیارم ولی وقتی به اونی که روبهرومه -به اونجایی که در نهایت بهش رسیدیم و ناکجاآباده- نگاه میکنم، بیشتر و بیشتر میپذیرم که حرفزدن فایدهای نداره.
معمولاً توی بحثا شرکت نمیکنم و این بهخاطر این نیست که هیچ نظری ندارم یا هیچی هیچ فرقی برام نداره که چون وقتی به کلمات طرف مقابلم نگاه میکنم، متوجه تفاوتامون میشم ولی نمیخوام باهاش مقابله کنم، چیزی رو بهش ثابت یا در نهایت قانعش کنم. راستش یه بخشیشم برای اینه که خستهتر از اونیام که بتونم مکالمات طولانی رو تحمل کنم.
کلمهها رو دوست دارم؛ وقتی یکی تعداد زیادی ازشون رو بهم هدیه میده -برام مینویسه- واقعا خوشحال میشم ولی حتی همون موقع هم نمیتونم در واکنش بهش از کلمات زیادی استفاده کنم.
توی حفظ رابطهها بعد از سلام و احوالپرسی خوب نیستم، توی پیش قدم شدن از حرفزدن در هر موردی و حتی به قدر کافی صحبتکردن در مورد چیزی که بیشتر از اونی که ازش گفتم، درموردش حرف برای گفتن دارم هم؛ همین میشه که نصف ارتباطاتم با افراد توی مغزم دستنخورده باقی میمونه.
وقتی حالم بده، کلمههامم مثل خودم خسته و بیحال میشن. میوفتن یه گوشۀ قلب و مغزم و تکونم نمیخورن؛ این میشه که یه مدت به هیشکی زنگ نمیزنم، پیام نمیدم و آغازگر هیچ مکالمهای نمیشم.
مجموعۀ اینا ازم آدمی میسازه که در برخورد اول تا هشتاد هزارم ممکنه دلچسب نباشه؛ ولی بعد از اون شاید بهعنوان «من به این شکل به مثابه یک انسان» یا چیزی شبیه «تلاش برای ارتباط اما بدون انگیزۀ قبلی برای آسیب زدن به شما» پذیرفته شه.
488 viewsedited 22:04