• مي دانم که بزودی شبی، در تختخوابی، انگشتانم در کمند گیسوان | دَّوّ خَِـَّ℘طِّـٖٖـۘۘـُِ شَِـُّ℘ـعـٖٖـۘۘـرُِ
•
مي دانم که بزودی شبی، در تختخوابی، انگشتانم در کمند گیسوان نرم و لطیفت می لغزد؛ و موسیقی ای نواخته مي شود که هیچ رادیویی پخش نمي کند و همه ی غصه ها لبخند خواهند زد