Get Mystery Box with random crypto!

قُل هُوَاللهُ اَحَد دور باشد از جنابش صدهزاران چشم بد صورتش | " دو خط شعر "

قُل هُوَاللهُ اَحَد
دور باشد از جنابش صدهزاران چشم بد

صورتش چون قرص ماه
آنقَدَر زيباست حتي ماه ورزيده حسد

قامتش سروي بلند
پيش پايش خم نمودند سرو ها سر تا ابد

اوست شاه علقمه
آب كُرنِش كرده رو در روي او زانو زند

حسرتي بر قلب نَهر
مانده تا از آن لبي را شاه علقَم تر كند

گشته پا بوسش فرات
حضرت ساقي زده بر سينه او دست رد

مشك را پُر ميكند
او به اصغر قول داده بَهرِ او آب آورد

شمر راهَش را گرفت
با سپاه بيشماري راه سقا كرده سَد

هر كه دارد ميل مرگ
در مصافش آيد و عباس گردن ميزند

قلب لشگر پاره شد
آنقَدَر افتاد سر ها، دشمنش بيچاره شد؛

باز هم سر ميرسد
سوي ميدان از براي بار آخر ميرسد

هر زماني آمده
خصم او پنداشته از دور حيدر ميرسد

يك نفر فرياد زد
زود بُگريزيد، عباس دلاور ميرسد

باز دريا فتح شد
سوي خيمه باز با مشكي مُعطر ميرسد

حيف اما بين راه
تير ها دنبالش از هر سو مكرر ميرسد

ميكند از تن جُدا
تيغ تا بر بازوانِ ميرِ لشگر ميرسد

ماه مي افتد زمين
تا عمود آهنيني بر روي سر ميرسد

رفته بود همچون عقاب
جانب ميدان ولي اينبار پرپر ميرسد

ناله زد «أدرِك أخيٰ»
با قد خم شاه بر نعش برادر ميرسد

مات و حيران مانده است
باورش سخت است علمدارش به خاك افتاده است؛

دل بُريدن مشكل است
دل زِ سردار و زِ تكيه گاه كندن مشكل است

با دو چشمي پُر زِ اشك
تير از چشم قمر بيرون كشيدن مشكل است

كامَش از خون پُر شده
از دهانش لخته هاي خون زُدودن مشكل است

ديده او را فاطمه
مادرش را اين پسر اينگونه ديدن مشكل است

سخت شد كار حسين
پيكري صد چاك را تا خيمه بردن مشكل است

داغ ديده پُشت داغ
مرد را غصه به اين اندازه خوردن مشكل است

خسته و درمانده است
چون پناه خويش بر صحرا سپردن مشكل است

بي قمر گشته حسين
بعد از اكبر باز هم خونين جگر گشته حسين

شاعر: #علی_حسین_مردی

@DoKhat_Sher