بستنیقیفی گاهی دلم هوای بستنیقیفیهای قدیم را میکند انگار | درستنویسان
بستنیقیفی
گاهی دلم هوای بستنیقیفیهای قدیم را میکند انگار طعم و مزهشان با بستنیهای امروزهروز فرق داشت انگار شیرینتر بود؟ وقتی آن را لیس میزدیم خنده روی لبهایمان نقش میبست و از بیهیچ دغدغهای ذوغ میکردیم انگار تمام دنیا را در این نان قیفی ریخته بودند و بهدستمان داده بودند بستنیمان که تمام میشد با زبانمان که هنوز رگهایی از بستنی روی آں مانده بود و شیریناش زیر دندانمان بود دور لبمان را پاک میکردیم و برای خریدن بستنی بعدی که زمانش مشخص نبود و بستگی بهالطاف و اخلاق و جیب پدرمان را داشت لحظهشماری میکردیم، تو شاید بهخاطر نیاوری امت من خوب بهیاد دارم آن زمانها هر چیزی فصل و ماه خودش را داشت از پاییز بهبعد یخچال مغازهها خالی میشد از بستنی، آن قدیمها مثل حالا نبود که در سرمای استخوانسوز زمستان بتوانی داخل همه یخچالها بستنی پیدا کنی، اما اردبهشت که میشد کمکم بستنی میآمد. آنهم چه آمدنی و چه استقبالی. وقتی وانت یخچالی جلوی بقالی میایستاد، تمام بچههای محله جلو بقالی جمع میشدیم و منتظر میایستادیم که ببینیم بستنیقیفی هم آورده یا نه؟ وقتی کارتن سوراخ سوراخ مکعبی بستنیقیفی در دستهای فروشنده میرفت و داخل یخچالمغازه جا خوش میکرد، دیگر هیچ کدام از بچهها جلوی مغازه نبودیم. هرکس داشت بهسمت خانهی خودش میدوید که از پدر یا مادرش سکه پنجتومانی طلایی بگیرد و برگردد. وقتی بعد چند ماه، بستنیقیفی را در دستمان میگرفتیم انگار مشعل المپیک را بهما داده بودند. هر بار که لیسش میزدیم، آن را از دور نگاه میکردیم که ببینیم چهقدر از آن کم شدهاست. عاشق بوی نانش بودم. وقتی آخرین تکهی نان یستنیقیفی را توی دهانم میگذاشتم، اول یک دل سیر می بوییدمش، بعد آن نان و بستنی نرم شده توی دستهای چرک آلودم را در دهانم میگذاشتم و شکمم را میمالیدم. الان ولی بازی برعکس شده. الان هر وقت دلت بخواهد بستنی قیفی هست. اما دیگر شیرین نیست. نمیدانم چرا بستنیقیفیهای الآن آن شیرینی را ندارد نمیدانم چرا دیگر با خوردن بستنیقیفی خوشحال نمیشوم نمیدانم مشکل از تلخی کام من است یا بستنیها؟! حمیدرضامهرابی