حتی آن انسانهایی که بر مدار صدق و راستی زندگی منوّر و باتقوای خویش را تجربه میکنند، ممکن است گاه در شرایطی خاص، دروغی از زبان آنها خروج کند. آنان که از چشمی درونکاو برخوردارند، از همین لغزشهای گاه و بیگاهِ زبانی خویش به سادگی نمیگذرند و همت و ارادهی خویش را در پالایش روح و زبان خود از هر دروغی به کار میبندند. چون چنین کسانی از راستگویی در زبان خویش مراقبت میکنند و ارتکاب این دروغ در رفتار زبانی آنها به کرات تکرار نمیشود، دروغگویی جزیی از شخصیت چنین کسانی نیست و به همین خاطر نام این ویژگی را «دروغگویی اولیه» مینهم.
اما «دروغگویی ثانویه» را به آن نوع دروغگویی اطلاق میکنم که آنچنان در زبان فرد تکرار گردیده که جزیی از رفتار و شخصیت او و یک ویژگی همبسته با وجود وی شدهاست.
متعاقب این بحث؛ هر گاه در یک جامعه، دروغگویی جزیی از رفتار عموم مردم باشد و بسیاری از اعضای جامعه در زندگی روزمره دروغگویی را جزیی لاینفک از روابط تعاملی خویش در پهنهی اجتماع بدانند و دروغ به عادتی متداول در رفتار و به عنصری خودکار در گفتار و به یک ویژگی تشکیل دهندهی هویت افراد تبدیل گردیده و به آن به مثابهی یک راهحل و راهکار برای سازماندهی زندگی خود بنگرند و حتی وجود دروغ را برای پیشبرد امور زندگی امری لازم و ضروری دریابند، آنگاه چنین بارش اجتماعی دروغ را «دروغگوییِ ثانویهی اجتماعی» نام مینهم.
چنین میپندارم که وجود چنین نوع گسترده و فراگیر دروغ در یک جامعه هم نشانهی تهی شدن انسان چه از نظر فردی و چه از نظر جمعی از فضیلت و فروغلتیدن عامهی مردم در رذیلت است، و هم بیانگر ماهیت جامعهای است که دچار کفر در سطح زبان است، چراکه کفر به معنی پوشاندن حق است و دروغ نیز حقیقت را میپوشاند و باطلی را بر جای آن برمینشاند. کفرزبانی اعضای چنین جامعهای را از مسلمانیِ محتوایی و کیفی و حقیقی دور میسازد و آنان را به وانمودسازی تعهد به پوستهی دین دلخوش و مغرور و مسخ مینماید و زندگی آنان را بر باد تباهی میدهد. چنین کسانی که از محتوای متن کتاب اسلام بیخبرند، نمیدانند که ادبیات و لحن قرآن تا چه حد ستیزنده و تقبیح کنندهی دروغ و دروغگویی و دروغگویان است.
بسیاری از مسلمانان که مبتلا به رذیلت «دروغگویی ثانویه» هستند، فروغلتیده در درّهی تباهِ کفرِ زبانیاند. چنین کافرکیشی در سطح زبان آنها را از حقیقت مسلمانی دور و به تباهی فرصت زیستن و نکبت فرجام جمعی نزدیک نمودهاست، حال آنکه خود را از نژاد برتر و دارای تبار و اصالت و متکبر به فخر تمدن و فرهنگ میدانند و این خودشیفتگی سرنوشتی تلخ و خفتبار برای آنان رقم زده است و فرجام کار آنان را از رستگاری رمانده است.