Get Mystery Box with random crypto!

بَر‌رویِ‌نـــ ــوت‌هاےِ‌پیانو‌‌پا‌میگُذاشت‌ و‌با‌لَبخندی‌‌‌‌مَ | محافظ

بَر‌رویِ‌نـــ ــوت‌هاےِ‌پیانو‌‌پا‌میگُذاشت‌
و‌با‌لَبخندی‌‌‌‌مَخلوط‌با‌رنگ‌‌بَنَــ ـــنفش‌به‌سَمت‌آسمان‌میرفت‌...
گویی‌نــ ــوری‌از‌جِنس‌عشق‌‌اورا‌فرا‌می‌خواند...
دَستانَش‌را‌به‌سَمت‌نور‌بُرد‌‌‌،احساسی‌وَصف‌نَشُدنی‌در‌سراسر‌وجودش‌پُر‌شُد...
همه‌چیز‌رنگے‌بود...
گویی‌خورشید‌به‌جای‌نور‌عِشق‌و‌مِهربانے‌به‌جهان‌میفرستاد...
غَمے‌وجود‌نداشت...دُختر‌بیشتر‌به‌نور‌نزدیک‌شد...
فقط‌کمی‌با‌‌او‌فاصله‌داشت...
ناگهان‌صدایی‌در‌گوش‌دختر‌پیچید...صدایی‌‌دلخراش‌‌‌...چشمانش‌را‌باز‌کرد...چیزی‌از‌آن‌رنگ‌ها‌نبود...همه‌جا‌تاریک‌بود...گویی‌‌عشق‌معنایی‌نداشت...همه‌چیز‌خاکــِ‌سترےبود...‌همه‌چیز‌جز‌قَلـــ ـــب‌دختر...حتی‌خاکستر‌دنیا‌هم‌نمیتوانست‌بر‌قلب‌دختر‌بشیند...
••آری؛دنیا‌خاکــِ‌سترے‌ست،نه‌سیاه‌مطلق‌است‌و‌نه‌سفید‌مطلق،ترکیبی‌از‌آن‌دوست••

••میمـ›حـِ❥