Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_سـوم امیر *** گوشه چشممو با صدای زنگ موبایلم باز کـر | رمـان عشق حقیـقی

#پارت_سـوم


امیر ***


گوشه چشممو با صدای زنگ موبایلم باز کـردم!
با همون چشمای نیمه باز دکمه سـبزو فـشـردم!
صدای تـقریبا بلند عـلیرضا توی گوشی پیچید که معـلوم بود بیرونه . .
علیرضا : کجایی امیر؟
امیر : تو خواب
علیرضا : امیر مث آدم بحـرف جلو خونتونم بیا پایین الان وقت خواب نیس!)
من : نگاهی به ساعت انداختم که پنج و نیم عصرو نشون میداد . . .
از تخت پایین اومدم و دکمه آیفون و فشردم و رفتم از روی تخت تیشرت مشکیه ساده ای که قبل از خواب درش آورده بودمو پوشیدم و موهای فرمو شونه کردم و موبایلمو برداشتم و از خونه خارج شـدم . . .
علیرضا تو حیاط منتظرم بود و با دیدنم سوت بلندی کشید و به سمتم اومد . .
علیـرضا : این چشای خابالو چی میگه داداش بچه ها منتظرت بودن زنگ زدن گوشیتو بر نداشتی گفتم خودم بیام دنبالت . .
من : یدفه خوابم برد اصن یادم رف همه هسن؟!
علیرضا : آرع فقط ممد کار داشت نتونست بیاد بقیه بچها همه هستن!)
امیر : آها فقط الان ماشینت کجاس نمیبینمش
علیرضا : ماشین چیه داداش اون که دیشب بابام مالید به دیوار الان صافکاریه با تاکسی اومدم
امیر : هوف الان باید سه ساعت منتظـر تاکسی باشیم.. ¿¡
علیرضا : چته تو پسـر چرا انقد بد فازی خب دو دقیقه تاکسی میگیریم دیگه بزار برسیم به میدون
امیـر : اوکی
علیرضا : چیشده رابطتت با اون دختره بهم خورد؟!
امیـر : ن بابا چن روزه بی حـصلم حنام هی باهام میپیچه اعصابم بیشتر داغون میشه . . ))
علـیرضا : چی میگه؟ خودت چته؟!
من : هیچی از این گیـرای مزخرف با این نرو با اون نباش بهش گفتم حق دخالت تو همه کارامو نداری الانم قهره منتظره برم منت کشی بقیشم جریان منو بابام خودت بهتر میدونی دیگ . .
با رسیدن به میدون هر دو ساکت شدیم و منتظر تاکسی بودیم چند تا تاکسی رد شدن ولی هیچکدوم نایستادن منم کلافه روبرو رو تماشا میکردم که بالاخره تاکسی جلوی پامون ترمز زد
علیرضا سوار شد و منم بعدش سوار شدم از اول راه سرش تو گوشی بود کرایه رو حساب کرد و پیاده شدیم به سمت خونه حسـام (رفیقمون) حـرکت کردیم . . .