Get Mystery Box with random crypto!

‍ #بار_هستی «عشق سگی است از دوزخ.» این را چارلز بوکوفسکی گفت | فیلم‌پَن

‍ #بار_هستی

«عشق سگی است از دوزخ.» این را چارلز بوکوفسکی گفته‌است، در یکی از شعرهایش. و بوکوفسکی همان کسی است که پل کتابش را در رستوران می‌خواند و آن‌طرف‌تر، ماری ایستاده‌است در حسرتِ یک خواهشِ تنانه، که به‌قولِ منزوی شب‌ها بیش‌تر سراغِ آدم را می‌گیرد. ماری می‌خواهد و پل نه. و «رومانس» (عاشقانه) روایت‌گرِ همین عشقِ یک‌طرفه است. و کیست که بتواند عشق را معنی کند؟ «کیست که بتواند آتش بر کفِ دست نهد؟» کیست که بتواند عشق را بگذارد داخلِ یک چارچوب و بگوید همین است و بس؟ عشق می‌تواند به هزاران شکل دربیاید و هرکس به طریقی از این هزاران راه متوسل شود برای دوست‌داشتنِ کسی که دوستش می‌دارد. ریموند کارور در «وقتی از عشق حرف می‌زنیم» روایت‌گرِ همین مساله است. جایی که یکی از شخصیت‌ها از نامزدِ قبلی‌اش نام می‌برد که او را کتک می‌زده؛ ولی می‌دانسته که دوست‌ش دارد. کیست که بتواند بگوید نه؟ عشق همین‌قدر گسترده است. و مگر در عالمِ سینما از این عشق‌های غیرمعمول کم دیده‌ایم؟ در ذهن‌ترین نمونه‌اش برای من، و برای نوعِ عشقی که در «رومانس» مطرح می‌شود، «پسرِ بد» (کیم کی‌دوک، ۲۰۰۱) است. آن‌جا هم با پدیده‌ای مواجه بودیم که ــفارغ از هر اتفاقی که در فیلم می‌افتادــ نامش دوست‌داشتن بود. اما دوست‌داشتن به‌سبکِ همان آدمی که در فیلم تعریف شده‌است. و این‌جا هم مساله مساله‌ی دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن است. ماری می‌خواهد دوست داشته شود. و این دوست‌داشتن حالا بیش از همیشه به تنانگی گره خورده‌است و به رابطه‌ی جسمانیِ دو طرفِ درگیر در رابطه: ماری و پل. که حرف می‌زنند و انگار همدیگر را نمی‌شنوند.

یک عاشقانه‌ی بی‌آرام

گوشه‌ای از نوشته‌ی فرید متین برای فیلم «رومانس» ساخته‌ی کاترین بریا.

متن کامل را در بخش «پنجره عقبی» بخوانید:

https://filmpan.ir/?p=2146

@filmpan