Get Mystery Box with random crypto!

SadeghaNEH

لوگوی کانال تلگرام flaskaa — SadeghaNEH S
لوگوی کانال تلگرام flaskaa — SadeghaNEH
آدرس کانال: @flaskaa
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 877
توضیحات از کانال

مُردار بُوَد هر‌آنکه او را نکشند
@sadeghdkarimi

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-07-29 22:20:31 داستان کوتاه جاودانه اثر بورخس
84 viewsSAdegh D.Karimi, edited  19:20
باز کردن / نظر دهید
2022-07-07 22:13:25 اطلاعات لطفا

ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من هشت‌نُه ساله بودم. یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.

من قدم به تلفن نمی‌رسید،
اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم. بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همه‌ کس می‌داند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.

نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند؛ انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد.

○به سرعت یک چهار پایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید: «اطلاعات بفرمائید.»

من در حالی که اشک از چشمانم جاری بود گفتم «انگشتم درد می‌کند.»
︎پرسید «مادرت خانه نیست؟» ︎جواب دادم «هیچکس بجز من خانه نیست.»
︎«آیا خونریزی داری؟»
︎«نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کنه»
︎«آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟»
︎«بله، میتونم»
︎«پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار»

بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ... مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد.

یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد. به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟»

او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.» من کمی تسکین یافتم. یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هِجّی می‌کنند.

یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث‌وِست) به بوستون نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد. «اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم.

من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم. غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت.

چند سال بعد، در مسیر رفتن به دانشگاه، هواپیما در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. من پانزده دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً». به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد. «اطلاعات بفرمائید.»

من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هِجّی می‌کنند؟» مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت: «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.»

من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟» و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟» او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟»

من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم. او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.»

●سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد. «اطلاعات بفرمائید.»
︎«می‌توانم با شارون صحبت کنم؟»
︎پرسید «آیا دوستش هستید؟»
︎گفتم «بله، دوست قدیمی»
︎گفت «متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او پنج‌هفته پیش درگذشت.»

قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت: «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟» با تعجب گفتم «بله». «شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم»

سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت: «نوشته به او بگو *دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.* خودش منظورم را می‌فهمد.» من ماندم و تاسف و خاطرات .

#سوپ_جو

#جک_کنفیلد
336 viewsSAdegh D.Karimi, 19:13
باز کردن / نظر دهید
2022-07-06 17:52:10
به سانِ رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند
گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پُر گوی و گه خاموش
در آن مه‌گون فضای خلوت افسانگی‌شان راه می‌پویند
ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز

سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که‌اش نمی‌خوانی بر آن دیگر

نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام!

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می‌بینم بد آهنگ است
بیا رَه توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟!

مهدی_اخوان_ثالث
431 viewsSAdegh D.Karimi, 14:52
باز کردن / نظر دهید
2022-06-14 16:00:35 خداحافظ غریبه
سوپرترمپ
421 viewsSAdegh D.Karimi, 13:00
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 10:42:24
«وقتی مسیح را بر سرِ صلیب کشیدند، تازه اول بهار بود!»

چرا همواره در پی قدیسانی هستیم تا مسئولیت سترگ تاریخی‌ِ خویش را بر گرده‌ی آنان نهیم و خود دَمی بیاساییم؟ ترسایان، بارِ گناهانِ خویش را بر عهده‌ی مسیح نهاده‌اند و کلیسا نقش تسهیل‌کننده را در این میان بازی کرده است.

اما باشنده ایرانی نیز از مفهوم سترگِ شهادت، پلی چوبین ساخته، برای جبرانِ محرومیت‌هایش. تداعی شهادت در انگاره او، آنگاه وجهی بارز می‌یابد که بتواند گناهانش را به مدد قدیسان به محاق فراموشی بَرد، تا مگر انوشه روان گردد.

گذشته‌ی حسرت‌بار او اینگونه چاره می‌شود، اما هراس از آینده، همچنان مضطرب‌اش می‌دارد و امانش را می‌بُرد. انسان ایرانی با خود اندیشه می‌کند؛ چگونه خواهد توانست بار مسئولیت آینده را نیز از روی دوش خود فرو افکند تا سبکبار گردد، و ضمن آن تمامی کنش‌های این جهانی‌اش را تعطیل کند. اینگونه است که او در انتظار دست غیبی می‌ماند تا مگر سوشیانت، گره از کار فروبسته‌ی او بگشاید.

#غلامرضا_علیزاده

در ویدئو، گوینده از تردیدی سخن می‌گوید که در وقت به صلیب‌ کشیده‌شدن مسیح، تاروپود وجود اورا فرا گرفته بود.

@Metamorphosis_2022
471 viewsSAdegh D.Karimi, 07:42
باز کردن / نظر دهید
2022-05-24 08:29:45
دیوارنوشت معروف سربازعراقی: آمده‌ایم که بمانیم

۳ خرداد سالروز ازادی خرمشهر گرامی باد
546 viewsSAdegh D.Karimi, 05:29
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 22:11:23
شهر قصه "1352"
کارگردان "منوچهر انور"
نویسنده "بیژن مفید"
قصه‌گوی شهر قصه "پروانه معصومی"داستان فیلی "محمد مغیلان" را بازگو می‌کند که به عنوان جانوری غریبه وارد شهر قصه می‌شود و توجه همه حیوان‌ها را برمی‌انگیزد. روباه "ناصر آقایی"و میمون "فردوس کاویانی "و خر "مجید مظفری "و شتر "محمد ابهری" و بز "جمشید لایق"و سگ "مهدی منتظر"با طرح نقشه‌ای در اندازه و جای خرطوم، عاج و سایر اعضای بدن فیل تغییراتی می‌دهند و سرانجام برای حفظ زیبایی و تعادل آنها را به یغما می‌برند...

@Astral_one
522 viewsSAdegh D.Karimi, 19:11
باز کردن / نظر دهید
2022-05-19 11:36:59
نوایی با دوتار استاد #عثمان_محمدپرست (۱۴۰۱-۱۳۰۷) و همراهی #سیما_بینا

عثمان محمدپرست خنیاگر شاخص موسیقی مقامی کشور از ۱۰ سالگی با دوتارنوازی مأنوس بود و آثار مطرح و معروف مختلفی شامل چاوشی و سرحدی از خود به یادگار گذشته و در همایش‌ها و آئین‌های مختلف در داخل و خارج کشور به اجرای برنامه پرداخته است.

︎روانش انوشه

@NazariyehAdabi
478 viewsSAdegh D.Karimi, 08:36
باز کردن / نظر دهید
2022-05-06 00:26:11
تصویر ویرجینیا وولف است با قد خیلی بلند. جایی خواندم که بانو گاهی صفحات را روی یخچال آشپزخانه می‌گذاشته و می‌نوشته. فارغ از راست یا ناراست بودن این موضوع مسئله‌ی اصلی اصلا این نیست. نه یخچال و نه قد بلند ویرجینیا که خود اوست؛ با احترام فراوان به ویرجینیا وولف که او را دوست دارم. به خاطر تلاش بی وقفه‌ی او برای پیدا کردن فرم تازه، بیزاری‌اش از فضای خشک ادبیات آن سال‌ها(به گفته‌ی خودش) تلاش برای احقاق حق خود و زنان. به خاطر شب‌های پر از رنجِ سکوت و دردهایش و در مقابل به شادی سه شبانه‌روز حرافی و گرداندن مجالس روشنفکری با نهایتِ تلاش و پشتکارش. به خاطر جهان‌ِ پیچیده‌ی این بیمارِ تب‌دارِ رنج‌دیده و زخم‌خورده از جنگ و روح مردانه‌ی تاریخ.
و آخرین آب‌تنی‌اش در رودخانه اوز که دو قطبِ شب و روزش را در نهایت به یگانگی رساند.

#ویرجینیا_وولف
#virginia_woolf
@virginiawoolF2020
659 viewsSAdegh D.Karimi, 21:26
باز کردن / نظر دهید
2022-05-03 07:50:36 Celin dion
Power of love
367 viewsSAdegh D.Karimi, edited  04:50
باز کردن / نظر دهید